برداشت ها- شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران(شازا):
روابط عمومی یک بازی است. یک بازی شیرین و دوستداشتنی. هر گاه در آن تبحر یابی، حاضر نیستی دست بکشی. مثل شطرنج است، بیشتر فکر میخواهد تا عمل فیزیکی. باید ساعتها نشست و راجع به اقدامی که قرار است شروع شود فکر کرد. راهها، حرکات و جهات مختلف را مدنظر قرار داد، کم و زیاد و بالاپایین کرد تا به هدف رسید، یعنی به راهی که طرح مورد نظر باید برود. آن گاه باید آن فکر را روی کاغذ آورد و به مرحله اجرا گذارد.
هیچ یک از جنبهها و امور اداری به اندازه روابط عمومی، فکر و تسلط بر کار و قابلیت انعطاف لازم ندارد. اگر بگویم کار ریاست روابط عمومی مهمتر و پرپیچ و خمتر از مدیریت ارشد یک دستگاه است اغراق نگفتهام. چرا که رییس روابط عمومی است که باید ارتباط بین بالا و پایین، بین دستگاه و وسایل ارتباط جمعی، بین نظر محدود مدیر اداره و افکار عمومی را هماهنگ سازد. ایجاد این هماهنگی همانقدر که سخت است جنبه بازی هم دارد. از این رو است که میگویند روابط عمومی یک بازی است. یک نوع شطرنج است، سهل و ممتنع.
مدیر روابط عمومی باید همانقدر جدی و محتاط باشد که شاد و خونسرد. لبخند در هیچ شرط و شرایطی نباید در قیافه او ناپیدا شود. اوست که باید اخم مدیر و انتظارات افکار عمومی را در هم آمیزد و راه صحیح میانه را انتخاب نماید.
آنچه به زبان ساده عرض میکنم نتیجه نزدیک به سی سال تجربه در روابط عمومی است. یادم هست گاه در میهمانیها که جلوی در میایستادم برای خوش آمد گفتن به میهمانان و یا عرض ادب، به هنگام خروج شان آنقدر لبخند بر لب داشتم که بعداً یکی دو ساعت طول میکشید تا عضلات صورت بر سر جای اصلی خود برگردند! و یا آن قدر باید موقع خیرمقدم و همچنین تودیع دست میدادم ک دست راست دیگر در اختیار و ارادهام نبود و مدتی از من اطاعت نمیکرد!
وقتی صحبت از روابط عمومی میکنیم باید بدانیم که این هنر و یا به قول بنده این بازی، به دو نوع اصلی و کلی تقسیم شدنی است: دولتی و غیر دولتی. البته میتوان روابط عمومی را به طرق و انحاء مختلف تقسیمبندی کرد، ولی طبقهبندی مذکور یعنی دولتی و غیر دولتی یک جداسازی کلی و عمومی است. طبیعت هر یک از این دو نوع با هم تفاوت بسیار دارد. چه بسا فنون و طرقی که در یک روابط عمومی- در دو نوع تقسیمبندی فوق- قابل اجرا است و باعث پیشرفت هدف، حال آنکه هر گاه همان راهها را در دیگری به کار بریم سقوط آزاد و شکست حتمی را در بردارد.
برای درک بیشتر، اگر بخواهیم مثال آوریم شاید بتوان گفت بین وظایف مدیر روابط عمومی یک دستگاه دولتی که با صنعت پولاد سروکار دارد با وظایف مدیر روابط عمومی یک کارخانه شیر و روغنسازی تفاوتی عظیم به چشم میخورد. از این مثال نزدیکتر خواهد بود اگر بگوییم مدیر روابط عمومی یک کارخانه ریسندگی دولتی وظایفش با مدیر روابط عمومی یک کارخانه ریسندگی ملی متفاوت است و هر یک از آنها طبیعت و راه و رسم خود را دارد.
مدیر روابط عمومی همیشه باید در اوقات مناسب در دفتر و حتی خانه خود قدم بزند و در جستجو و اندیشه ابتکارات تازه باشد تا ببیند چگونه میتواند در کار خویش توفیق حاصل نماید. مثال کوتاهی میزنم که در ضمن ذکر خاطرهای نیز هست. در سال 1347 شمسی که امور روابط عمومی شرکت تصفیه نفت ایران بر عهده بنده بود روزی شنیدم که قرار است دکتر بارنارد به آبادان بیاید. وی پزشک مشهوری بود که برای اولین بار عمل قلب باز را انجام داد. جوامع پزشکی جهان در دعوت از او برای بازدید کشورشان و ایراد سخنرانی از یکدیگر سبقت میجستند. از آن جمله بود جامعه پزشکی خودمان. وقتی از برنامه سفر او به آبادان آگاه شدیم به این صرافت افتادم که چه کنیم تا سفر به آبادان برای همیشه در فکر این پزشک عالیقدر و جوان بماند. اول تصمیم گرفتم برنامه را بدون دخالت مستقیم روابط عمومی انجام دهم. از این رو در بین همکاران خود پرسوجو کردم کدام یک از آنها دارای فرزند دبیرستانی است.
پس از آن، یک متن کوتاه در معرفی دکتر بارنارد تهیه نمودیم و از طریق فرزندان کارمندان روابط عمومی بین دبیرستانهای آبادان خبر دادیم که او چه روزی و چه ساعتی به فرودگاه میآید.
همین اقدام اولیه سبب شد خبر ورود، یک روزه در تمام دبیرستانهای شهر پخش شود. جوانان هم که وقتی از موضوعی آگاه شوند بیکار نمینشینند، عدهای از آنها قرار گذاشتند با اجازه مدیران خود، دستهجمعی به فرودگاه روند.
تا اینجای مسأله، قضایا ساده بود. ولی چند دانشآموز به دفتر ما آمدند و گفتند: «ما چطور خودمان را به او معرفی کنیم؟» چون در این باره فکر کرده بودم بلافاصله جواب دادم یک یا چند پلاکات تهیه کنید و به روش خود به او خیرمقدم بگویید. اگر عبارات شما ربطی هم به «قلب» داشته باشد بیشتر جلب توجه میکند.
دانشآموزان هم ابتکار بسیار خوبی به خرج دادند، چنانکه روز بعد وقتی «دکتر بارنارد» برای تماشای نمایشگاه دایمی ما به دفتر روابط عمومی آمد ضمن صحبت از استقبال در فرودگاه گفت: «امکان ندارد هیچ وقت مسافرت به آبادان را فراموش کنم. شعار جوانان این شهر خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد.»
میدانید چرا؟ برای اینکه دانشآموزان روی نوارهای بزرگ پارچهای خود با حروف درشت نوشته بودند: «دکتر بارنارد، قلبهای ما را برای پیشرفت کار خود در اختیار داری. قلبهای ما به تو تعلق دارد.»
جملهای که آن پزشک در دفتر روابط عمومی ادا کرد پاسخ همان پرسش است که در آغاز کار بدان اندیشیده و حلاجیاش کرده بودم، چه کنیم که مسافرت به آبادان برای همیشه در خاطره و فکر این پزشک عالیقدر باقی بماند. |