درباره شارا | تماس | جستجوی پیشرفته | پیوندها | موبایل | RSS
 خانه    تازه ها    پایگاه اخبار    پایگاه اندیشه    پایگاه کتاب    پایگاه اطلاعات    پایگاه بین الملل    پایگاه چندرسانه ای    پایگاه امکانات  
یکشنبه، 27 خرداد 1403 - 19:40   

مواد مغذی که ممکن است با افزایش سن از مغز شما محافظت کنند

  مواد مغذی که ممکن است با افزایش سن از مغز شما محافظت کنند


ادامه ادامه مطلب یک

نظریه جدیدی نحوه انتقال اطلاعات توسط امواج را شرح می‌دهد

  نظریه جدیدی نحوه انتقال اطلاعات توسط امواج را شرح می‌دهد


ادامه ادامه مطلب دو

ربات‌های انسان‌نما به دنبال مشاغل تولیدی هستند

  ربات‌های انسان‌نما به دنبال مشاغل تولیدی هستند


ادامه ادامه مطلب سه

می‌سی‌سی‌پی راهنمای از بین بردن مطبوعات آزاد را منتشر می‌کند

  می‌سی‌سی‌پی راهنمای از بین بردن مطبوعات آزاد را منتشر می‌کند


ادامه ادامه مطلب چهار

   آخرین مطالب روابط عمومی  
  چرا سم آلتمن از اوپن‌ای‌آی اخراج شد؟
  مهمترین چالش های ارتباط داخلی طبق گزارش آکسیوس
  بازاریابی به رهبری بنیانگذار: استراتژی بازاریابی B2B برای سال 2024
  نظریه جدیدی نحوه انتقال اطلاعات توسط امواج را شرح می‌دهد
  استراتژی بازاریابی FML چیست؟
  چگونه در همه چیز موفق باشیم
  ادای احترام به دکتر سید وحید عقیلی در دومین اجلاس ملی مدیران روابط‌عمومی
  روابط‌عمومی: اسیر توهمات؟ چالش‌ها و راهکارها
  ربات‌های انسان‌نما به دنبال مشاغل تولیدی هستند
  سرمایه‌گذاری استراتژیک در آموزش متخصصان روابط‌عمومی در زمینه هوش مصنوعی
ادامه آخرین مطالب روابط عمومی
- اندازه متن: + -  کد خبر: 7788صفحه نخست » ادامه مطلب یکدوشنبه، 18 آذر 1392 - 06:57
آرزوهای لیلای افغان، معتمدنژاد ایرانی و ماندلای سیاه
ناصر بزرگمهر - روزنامه نگار
  

شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- پیشکش به روح بزرگ پرفسور معتمد نژاد وبا گرامیداشت نام خالد حسینی نویسنده بزرگ افغان و به یاد مرد صلح و آزادی و بخشش نلسون ماندلا

به نام او که هرچه بخواهد همان می شود

هواتاریک است،4 صبح روز 15 آذر ماه 1392 را بعد از یکی دو ساعت خوابیدن با خستگی و به سختی بیدارمی شوم و خودم را به مهرآباد می رسانم تا با همراهانی چند از مسئولین و خبرنگاران ودر کنار لبخندهای همیشگی مهدی کرباسیان برای بازدید یکی دو کارخانه نیمه تمام و بزرگترین شرکت فولاد کشوربه سمت اصفهان پرواز کنیم. صبح را با شنیدن سخنرانی هایی که در آن استاندار و نماینده مجلس هم فقط ازانتظاراتشان از سازمان های دیگر می گویند و بهبود آب وهوای آلوده راهم ازدیگران می خواهند و کمترین اشاره ای به توانایی ها ومسئولیت خودشان در قبال مردم وسازمان ها نمی کنند و پاسخ های مدیران سازمان های صنعتی که از آرزوهای بزرگ شان برای آینده کشور می گویند ، سپری می کنیم...ناهار راخورده ونخورده به سمت شهر کرد راه می افتیم. دهها میلیارد تومان از ثروت ملی را هفت هشت سالی است که با عنوان پر طمطراق طرح های استانی در گوشه و کنارمملکت وبا فشارهای سیاسی آغاز و بعد رها کرده اند، یکی دو طرح نیست، هرچه بیشتر می کاویم، دردهای بیشتر می بینیم، درجاده های بین شهری، ده ها سوله نیمه تمام ،اینور و آنور رها مانده اند،همسفری می گوید بازهم این سوله های نیمه تمام که بالاخره آهنی خریده اند و چهار تا آدم برای نصب آنها کار کرده است،وگرنه صدها طرح وجود دارد که فقط روی کاغذ مطرح شده و بابت آن ها میلیاردها تومان تسهیلات گرفته شده و بعد ناپدید گشته...

*

هوا تاریک است، سرد است، گاهی نم نم باران بر شیشه ها می بارد، در لحظاتی پایانی نیمه آذرماه 1392هستم، دراصفهان نصف جهان هستیم، ظاهرا کسی که این شعار را داده مثل من عقل اش لنگ می زده و هنوز جهان را ندیده بوده است،اما زاینده رود خشک در جهان بی نظیر است، دهها پل روی رودخانه بی آب، کمدی ترین تصویر ویا به قول سینمایی ها "لوکیشن " خنده دار تاریخ را بوجود آورده است. همراهان می گویند، در تهران برف آمده ، پرواز 5/11 شب لغو شده و رئیس می گوید بهتر است با اتوبوس برویم. تلفن همراه ، هرچند لحظه ناله ای می کند، فکر می کنم در اتوبوس فرصت زیاد است، آنجا نگاه می کنم، سوار که می شویم، پرده ها کشیده است، تاریکی است، نیازی به دیدن کناره جاده نیست، همسفرها یکی یکی به خواب می روند، چراغ کوچک بالای سر را روشن می کنم، رمان "هزار خورشید تابان" خالد حسینی را از جیب بارانی در می آورم. صبح چند صفحه ای از آن را در هواپیما خواندم، در "بادبادک باز" داستان پدران و پسران افغانستان را تلخ نوشت و حالا "هزار خورشید" ادای دینی است به زنان و دختران سرزمین افغان و سرنوشت تلخ ترآنها ...

*

به نیمه های رمان رسیده ام، از کاشان عبور کرده ایم، کتاب را می بند م، تلفن همراه هنوز همراهی می کند و هرچند لحظه ناله اش را سرمی دهد، نگاه می کنم، چقدر پیامک آمده ،چه خبر است؟همه رفقا بیدارند!! حمید وایزی بنیاد، حسنی بانک سامان، پژمان موسوی شرق، هوشمند راد رسانه، حکیمیان انجمن، استاد موج، خانجانی جوانتر و دهها دانشجوی دوست داشتنی و خبرنگارهای خبررسان،همه خبر رسانی کرده اند که استاد دکترمعتمدنژاد به دیار باقی شتافته است، دلم می گیرد ،خبر تاسف انگیزی است، جامعه ارتباطات اندیشمندی بزرگ ومهربان را از دست داده است ومن یک دوست و استاد...

*

پیامک ها قطع نمی شود، موبایل را در جیب می گذارم، "هزار خورشید تابان" در تاریکی شب دلم را روشن می کند، به فصل 21 رسیده ام...( دو تندیس غول پیکراز بودا آن جا قد برافراشته بود، خیلی بلندتر از چیزی که لیلا از روی عکس هایش مجسم کرده بود، به نظر لیلا آنها آن بالا از روی صخره ای سنگی و آفتاب خورده انگار به پائین، به آن سه نفر زل زده بودند. همانطور که از دوهزار سال پیش تا کنون به کاروان هایی که در مسیر جاده ی ابریشم از این دره می گذشتند، چشم دوخته بودند... همین طور که بالا می رفتند، بابا برایشان گفت که زمانی بامیان مرکز پر رونقی برای بودایی ها بوده است تا این که در قرن نهم میلادی تحت حاکمیت اسلامی اعراب در می آید....راننده خاکستر سیگارش را از پنجره بیرون تکاند و گفت: دوستان من، سرگذشت کشور ما همین است، تاخت و تاز پشت تاخت و تاز، مقدونی، ساسانیان، اعراب، مغول ها، حالا هم شوروی...ولی ما مثل دیوارهای آن بالا هستیم، درب و داغون، بدون نمای زیبا، ولی هنوز پا بر جا....) پیامکی جیرجیر می کند و دانشجویی اصرار دارد که زودتر خوانده شود،3 بار پیام "یونس شکر خواه" را برایم ارسال کرده که گفته است:حالا او در میان ما نیست، اما باورکنید که مرگ استاد فقط پایان زندگی است،نه پایان ارتباط، آموزه هایش، میراث مفیدش، یاد و یادهایش ناگسسته خواهد ماند و هر جوانه ای که برتنه درخت ارتباطات این سرزمین بروید از ریشه های او آب خواهد خورد.

*

(یکی از صبح های سرد بهاری سال 2001 بود، یک ماه قبل از آن لیلا شنیده بود که طالبان با کار گذاشتن تی ان تی ، توی شکاف مجسمه های غول آسای بودا در بامیان منفجرشان کرده و آن ها را نماد شرک وبت پرستی خوانده اند. درسرتاسرجهان اعتراضات شدیدی علیه این اقدام صورت گرفت، دولت ها، تاریخ دانان و باستان شناسان از سراسر جهان از طالبان خواستند که آن دو مجسمه را که بزرگترین دست ساخته تاریخی افغانستان هستند تخریب نکنند، اما طالبان به کار خود ادامه داده و مواد منفجره را در داخل آن مجسمه ها که دو هزار سال قدمت داشتند منفجر کردند وبا هر انفجار هنگامی که دستی یا پایی از مجسمه ها در ابری از گرد و غبار فرو می ریخت آن ها فریاد اله اکبر سرمی دادند و شادی می کردند...) پیامک ها را دوباره باز می کنم، دخترم نوشته : سلام، دیدی نلسون ماندلا هم مرد، اون یکی از آخرین ها بود، دیگر از این قهرمان ها باقی نمانده است... و دیگری برایم نوشته :ماندلا می گفت اگر قرار باشد خون را با خون خون شست، دچار بدبختی می شویم، باید یاد بگیریم ببخشیم ،اما فراموش نکنیم.

*

(رشید رو به لیلا غلتید و گفت، بگذار این طور بگویم ،اگر به سرم بزند، این حق من است که بچه را بیندازم بیرون، می توانم یک روز بروم پیش طالبان، فقط بروم و بهشان بگویم که بهت سوء ظن دارم ، فقط همین، فکر می کنی حرف چه کسی را باور می کنند؟ لیلا گفت: تو نفرت انگیزی...رشید گفت: حرف های گنده گنده می زنی، خیال می کنی خیلی با هوشی با آن کتاب هایت و آن شعرهایت ؟ آن همه سواد حالا به چه دردت می خورد؟ چیزی که باقی شب دل لیلا را آشوب می کرد ،این بود که تمام حرف های رشید، تک تک حرف های آخرش حقیقت داشت...) خانم ظاهری استاد ارتباطات ،پیام می فرستد که پرفسور معتمد نژاد پدرعلم ارتباطات درگذشت وظاهرا بیمارستان بخاطر تسویه نشدن پول، از تحویل جنازه وی خودداری کردند (البته به این خبر هم اطمینانی نیست).

*

درآفریقای سیاه تا کنون هزاران رئیس قبیله ،شاه ،پادشاه،حاکم، رئیس جمهور و رهبر آمده ومرده اند. پدربزرگش پادشاه قبیله‌ی تمبو بود، پدرش هم از رؤسای قبیله بود،ولی سرنوشت ماندلا ارثیه پادشاهی نبود،سرنوشت او انقلاب در برابر حاکمان و پادشاهان بود،او برای آزادی قیام کرد و خودش را 30 سال زندانی کرد،ماندلا هم آئین و هم دین ما نبود،هم رنگ و هم فرهنگ ما نبود،اما نام مبارکش با صلح و آزادی گره خورده بود و همه عاشقان آزادی در سراسر جهان ،نام و رفتار و کردار و گفتار او را باور کرده بودند وما هم دوستش داشتیم .

*

"خشکسالی به پایان رسیده است،مردم افغان می گویند کابل باید دوباره سرسبز و آباد شود،دیروز لیلا بچه هایش را تماشا می کرد که داشتند زیر رگبار باران بازی می کردند ..."،من هنوز رمان هزار خورشید تابان را به پایان نبرده ام ونمی دانم آخر قصه لیلا چه می شود، اما اونور دنیا نلسون ماندلا با آرزوهای بزرگش برای آزادی رفت،اینور دنیا کاظم معتمد نژاد با آرزوهای بزرگش برای یک دهکده کوچک جهانی می رود،اتوبوس به تهران رسیده است،دکتر کرباسیان،کدخدای معادن امروز ایران، کلاه را روی سرش می کشد واز اتوبوس پائین می رود و در تاریکی شب با آرزوهایش برای صنعت نیمه جان دور می شود و من بارانی را به تن می کنم ،رمان نیمه تمام را در جیب می گذارم ودر طلوع دوباره خورشید با خود شعر شاعره ای را زمزمه می کنم:

مثل هزار تکه شیشه/ پاشیده ام روی اسفالت/ تا ذهن رهگذر را پر کنم/ از فاجعه ی دلخراش یک برخورد/ حس ناگهانی یک مصیبت/ بغضی بی فرصت/ ومرگ آنی/ آری عزیزم/ ببین چه کرد آمدنت/ چه ها کرد رفتنت....
روزنامه اعتماد
 

 

 

   
  

اخبار مرتبط:

اضافه نمودن به: Share/Save/Bookmark

نظر شما:
نام:
پست الکترونیکی:
نظر
 
  کد امنیتی:
 
   پربیننده ترین مطالب روابط عمومی  

  امبر دو باتون به عنوان مدیر ارشد ارتباطات جدید گروه رسانه‌ای گاردین منصوب شد


  ادای احترام به دکتر سید وحید عقیلی در دومین اجلاس ملی مدیران روابط‌عمومی


  روابط‌عمومی: اسیر توهمات؟ چالش‌ها و راهکارها


  چالش بازاریابی: از رقبا پیشی بگیرید


  سرمایه‌گذاری استراتژیک در آموزش متخصصان روابط‌عمومی در زمینه هوش مصنوعی


  کریستوفر بلر، ترول لیبرال، علیرغم سرکوب فیس‌بوک و هوش مصنوعی، به پیشروی خود ادامه می‌دهد


  ربات‌های انسان‌نما به دنبال مشاغل تولیدی هستند


  تأثیر شگفت‌انگیز هوش مصنوعی در آینده شغل روابط‌عمومی


  چرا فرهنگ‌سازی منجر به نتایج می‌شود: توصیه‌هایی از کارآفرینان


  محاسبات و ذخیره‌سازی به سمت لبه حرکت می‌کنند و فناوری اطلاعات باید آماده باشد


 
 
 
مقالات
گفتگو
گزارش
آموزش
جهان روابط عمومی
مدیریت
رویدادها
روابط عمومی ایران
کتابخانه
تازه های شبکه
آخرین رویدادها
فن آوری های نو
تبلیغات و بازاریابی
ایده های برتر
بادپخش صوتی
گزارش تصویری
پیشنهادهای کاربران
اخبار بانک و بیمه
نیازمندی ها
خدمات
خبرنگار افتخاری
بخش اعضا
دانلود کتاب
پیوندها
جستجوی پیشرفته
موبایل
آر اس اس
بخشنامه ها
پیشکسوتان
لوح های سپاس
پیام های تسلیت
مناسبت ها
جملات حکیمانه
پایان نامه ها
درباره شارا
تماس با ما
Shara English
Public Relation
Social Media
Marketing
Events
Mobile
Content
Iran Pr
About Us - Contact US - Search
استفاده از مطالب این سایت با درج منبع مجاز است
تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شارا است
info@shara.ir
  خبر فوری: معرفی کتاب «هوش مصنوعی روابط‌عمومی در عمل» منتشر شد