شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- هنر به واسطه فلسفه وجودی از ارزش و اعتبار ویژه و شانیت تقدس گونه برخوردار است. زیرا تمامی تلاش وکوشش در عرصه هنر و هنرورزی ساختن و پرداختن است ،ساختن و پرداختن انسان و جامعه انسانی. زیرا هنرمند با تلفیقی از عقل و عشق، صحنه هستی را با تاسی از حضرت دوست به حریم آفرینش و آفریدگی برای دل نوازی و چشم نوازی دلشدگان و شیفتگان مبدل می سازد و به واسطه اتحاد و اتصال وجودی با آفریدگار زیبائی ها، جلال و جمال را به هم آمیخته و زیباترین آثار وجودی را در عرصه ارتباطات انسانی رقم می زند. ذهن خلاق و اندیشه فعال هنرمند با بهره گیری از ظرفیت های درونی و بیرونی به پیروی از دانا و توانای مطلق آهسته و پیوسته گام برمی دارد و رسم دانا ساختن و توانا ساختن انسانها را بر مدار ارتباطات صحیح انسانی سرلوحه افکار و کار خود قرار می دهد و با پشتکار و استمرار ذهن و زبان و عقل و جان، گل آگاهی را به امید شکوفا شدن بهار دانائی و توانائی در کشتزار شناخت و معرفت جامعه انسانی به ذهن ها و جان های آماده می سپارد و با این پیشه ، دستمایه زندگی این سوی را ره توشه زندگی جاودانه قرار می دهد.
به راستی که "متولی روابط عمومی" از جنس همه هنرمندان متعهد و اخلاق مدار این مرز و بوم بود که در طول فرصت در پیش روی، صادقانه و خالصانه کمر خدمت برای اعتلاء و توسعه هنر هشتم بست و بدون هیچ گونه ادعا و هیاهو و چشم داشت و انتظار، شمع وجودش را به مثابه همه کسانی که عهده دار مسئولیت مراقبت و نگهبانی از اماکن مقدس می باشند در نهانخانه هنر هشتم بر افروخت تا بدین طریق روشنی بخش محفل روابط عمومی برای کسانی باشد که مشتاقانه و عاشقانه به دنبال درک و فهم و آموختن و یادگرفتن این عرصه مهم بوده اند.
در روزگاری که فقر درک صحیح از روابط عمومی گریبانگیر فضاهای سازمانی و اداری بوده است و افراد برداشت متفاوت و متناقض از هنر هشتم داشته اند و هر کس از ظن و گمان خود روابط عمومی را برای پیشبرد اهداف خود می خواسته و طلب می نموده است و بطور باید و شاید محافل علمی و دانشگاهی جایگاه خاص و مناسبی را برای روابط عمومی قاِئل نبوده اند و آثار مکتوب بسیار اندک و قلیلی در این حوزه وجود داشته است و دانش آموختگان کمی در عرصه روابط عمومی فعالیت داشته اند،استاد کاظم متولی از زمره معدود کسانی بود که عمر و جوانی را به آموختن و پرورش یافتن و در مقابل آموزش دادن و و پرورش دادن دانشجویان و علاقه مندان رشته روابط عمومی و نگارش و تولید آثار در قالب کتب و مقاله و یادداشت و ایراد سخنرانی نموده است.
استاد متولی با بزرگواری و صبوری مثال زدنی، دانسته ها و داشته های خود را با ره جویان و ره پویان روابط عمومی به تفهیم و تقسیم گذاشته بود و در سکوت عالمانه و عاقلانه، ریاضت و سخت کوشی را برای صیانت و حفظ هنر مقدس روابط عمومی که چیزی جزء خدمت به خلق بر مدار ارتباطات انسانی صحیح ، اطلاع رسانی دقیق و شفاف و مناسب، آگاهی بخشی علمی و عملی و دانا سازی و توانا سازی و همسوئی و همراهی و همدلی برای مردم نیست ، اندیشه و پیشه خود ساخت.
مرحوم کاظم متولی به عنوان فرد متعصب، متعهد، فرهیخته و عالم عامل با تولای به هنر هشتم، خود را متولی روابط عمومی ساخت و به واسطه تقدس و شانیت و جایگاه روابط عمومی هیچگاه از دایره ادب خارج نگشت و در حریم هنر هشتم، شمع افروزی علم و آگاهی را بر جهل و تاریکی رجحان داد و در روزگار پر هیاهو و پر کشمکش وقف شدن و مکلف ساختن وجود خود به آبادانی و گلستانی این پهندشت فراخ همت گمارد.
براستی که بایسته و شایسته است که ما مرحوم استاد کاظم متولی را به واسطه خدمات صادقانه علمی و عملی ارزشمند در عرصه روابط عمومی ایران " متولی روابط عمومی " بنامیم و در ذهن و جانمان، روابط عمومی را بسان مکانی معنوی و در خور ارزش و اعتبار تلقی نمائیم که این مکان مقدس به مانند همه مکان های ارزشمند دارای متولیان مهربان و اهل دل است که ریاضت را بر عافیت طلبی و خدمت بی چشم داشت و منت را بر دنیا طلبی و انسانیت و اخلاق را بر زشتی و پلیدی ترجیح داده اند و در نهایت برای جلب رضایت جان جانان، خدمت به انسان و مسیر انسانیت و اخلاق را سرلوحه وجودشان قرار داده اند . و استاد کاظم متولی از زمره متولیان پاک سرشت و پاک نهادی بود که خود را خادم بسط و گسترش و توسعه و تعالی روابط عمومی ایران قرار داد تا نامش به عنوان متولی روابط عمومی همواره زینت بخش هنر هشتم در ایران عزیز باشد و با غزلی از حضرت مولانا این سوگنامه را به پایان می برم
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
|