جورج اورول: خبرنگاری منتشر کردن چیزی است که یک نفر نمیخواهد منتشر شود، باقی چیزها روابط عمومی است!
«الو... حاجی دستت درد نکنه... دیگه از شما انتظار نداشتیم این تیتر رو بزنین. آقا دم شما گرم. بردارین این خبر رو... اصلا این بخش رو حذف کنین به جاش... رو تیتر کنین. حتماً از شرمندگی در مییایم. نشست خبری فلان هم نزدیکه، ایشالله بن هم ردیفه...»
این روزها نسبت بین خبرنگارها و روابط عمومیها، خلاصه میشود در همین سلام و علیکهای معنیدار. به همین دلیل هم کسوت ارتباط با رسانه سازمانهای دولتی و غیردولتی، به یکی از پرقدرتترین ابزارهای کنترل و دروازهبانی اخبار منتشرشده در رسانهها بدل شده است. البته درخصوص این که آیا میشود بر چیزی که اکنون در سازمانها وجود دارد نام روابط عمومی گذاشت یا نه تردید جدی وجود دارد. متاسفانه در فقدان عقلانیت بروکراتیک در برخی سازمانها، این فقره هم که میتوانست در صورت تعریف جایگاه، نقش بسیار سازندهای ایفا کند از کارکرد بازمانده است.
هفدهم مرداد روز خبرنگار است. در این روز خاص، در مدح و ستایش خبرنگاران کم نمیگذارند و گفتنیها در این زمینه قطعا گفته خواهد شد، اما این نوشته درباره یک آسیب خیلی جدی است. آسیبی که گریبانگیر صنفی شده که یک روز را در تاریخ به خود اختصاص داده است، صنفی بزرگ با مشکلات بزرگ که متاسفانه هر روز روی مشکلات معیشتی و شغلیاش، تناقضهای بزرگی هم تلنبار میشوند.
یکی از همین تناقضها که بیارتباط با جملات آغازین این نوشته نیست، حضور افرادی در روابط عمومیهاست که تحصیلکرده روزنامهنگاری هستند یا چند سالی خاک تحریریه خبرگزاریها یا روزنامهها را خوردهاند. رونامهنگارند (بودند) با همه خصوصیات ذاتی و عرضی مختص این شغل از کنجکاوی و سر در هر ماجرای مشکوکیکردن گرفته تا به خطر انداختن جانشان به خاطر افشای یک پرونده و ساخت و پاخت نکردن با یک سازمان یا شخص ذینفوذ... این ارزشها حالا به لطف پدیدهای به نام روابط عمومی به کلی تغییر ماهیت داده است. این تغییر از چند زاویه قابل مطالعه است. علاوه بر بعد سازمانی که ذکر آن رفت یکی از ابعاد آن پریشانی هویتیای است که به این افراد تحمیل میشود. این که ماهیت و شخصیت خبرنگارهای دیروز پس از آن که به لطف شرایط ناهموار روزنامهنگاری و فضای شغلی نامساعد بناچار سر از روابط عمومیها در آوردند، دچار تزلزل میشود؛ کسوتی که درآن قرار است روی تمام درسهایی که در باب آزادی اطلاعات و آزادی بیان خواندهاند خط قرمز بکشند. جایی که فقط ـ اگر البته در حد یک اپراتور تقلیل نیابند ـ تنظیم خبر، آنها را به حرفه اصلیشان پیوند میدهد.
بله! سخن از یک آسیب جدی است. خبرنگارهایی که روایتهای معتبر در باب این شغل، مهمترین رسالتشان را بالا بردن سطح آگاهی مردم، مسئولیتپذیری و پاسخگوکردن مسئولان تعریف کرده است، اکنون در ساختارهای غیرقابل انعطاف و سخت روابط عمومیها تریبون مسئولان و روسای سازمانها شدهاند، خبرسازی میکنند، خبرنگار میخرند و خبر وتو میکنند. حتی کار تا آن حد بالا گرفته است که اگر انتقادی صورت گیرد روزنامه یا رونامهنگاری تحریم میشود.
به این شکل است که جریان آزادی اطلاعات در مسیر عبور از این روابط عمومیها باریک و باریکتر میشود. متاسفانه ساختار به سمتی حرکت میکند که یک خبرنگار در تنگکردن حلقههای ارتباط و آگاهی به کار گرفته میشود. دقت کنید این تنها یک موقعیت شغلی نیست. اگر نگاهمان به فرد نباشد و به ذات روزنامهنگاری بنگریم این آغاز تناقضهایی اساسی است که گریبان یک خبرنگار را در شغل جدیدش میگیرد. او که یاد گرفته به محض این که خبردار شد کسی، نهادی و سازمانی قدم کج گذاشته عالم را خبر کند، حالا مجبور میشود با ارزشهای حرفهایش بجنگد.
بماند که گاهی پای پول و انتفاع اقتصادی نیز به این مراودات و مناسبات باز میشود و آنجاست که به اجبار تعریف خیلی از مفاهیم از جمله شرافت و انصاف دستخوش تغییرات اساسی میشود، در همین شغلی که همه دم از قداست و شرافتش میزنیم، قابل انکار نیست که خیلیها به سادگی و ارزانی خریده میشوند. خبرنگارهایی که متاسفانه و صد متاسفانه تعدادشان کم هم نیست. بگذریم که بحث درباره این موضوع مجال موسع دیگری را میطلبد. بیایید در مورد وضعیت ایدهآل، بایدها و شایدها حرف بزنیم. از رسالتی که خیلیها برایش خوندلها خوردند و سختیها به جان خریدند، رسالتی که حالا در راستای لاپوشانیهای سازمانی به مسلخ برده میشود؛ در مسلخگاهی به نام روابط عمومی که صندلیهایش به مدد شرایط نامناسب شغلی در مطبوعات کشور و ناکافی بودن تعداد دانشآموختگان روابط عمومی، یکی یکی توسط رونامهنگاران اشغال میشود. این است حدیث غمانگیز تناقضهای حرفهای که گویا هیچکس حواسش به آن نیست.
شاید جای خوبی برای پرداختن به علتهای این پدیده باشد. به نظر میرسد اولین علت این باشد که در رشتههای انسانی مثل همیشه، تفکیک تخصصها کمتر رعایت میشود یا این عدم تفکیک کمتر آسیب به نظر میرسد؛ در حالی که این تفکیک تخصصها و گرایشها، امروز به یکی از بدیهیات در امر آموزش آکادمیک بدل شده است. چنان که در رشتههایی غیرانسانی این تخصصگرایی به شدت و حدت تمام رعایت میشود؛ چنان که محال است پای دانشآموخته علوم آزمایشگاهی به اتاق عمل باز شود یا یک مهندس برق از معدن سر در بیاورد. اتفاقی که اگر از زیر اتهام معالفارق بودن قیاس، جان سالم به در برد هرگز در رشتههای انسانی بعید و دور از ذهن نیست.
از این گذشته البته روزنامهنگاری ـ که به بهانه روز بزرگداشتش قلم رانده شد ـ گویی در کشور ما اساساً از قاعده تخصصگرایی فارغ است. نسبت روزنامهنگارانی که تحصیلکرده این رشته هستند، به کل روزنامهنگاران ایرانی بسیار اندک است و این نکته قابل کتمانی نیست. به هر روی این مجال کوتاه را با این دغدغه همیشگی هدر ندهم که به قول شاعر بر هر کجای این پیکره که دست بگذاری درد میکند؛ دردهایی که از قِبل اشتباهات اینچنینی به وجود آمده، ولی چون مثل اشتباهات پزشکی خسارتهای ملموس در پی ندارد، هیچگاه توجهی را برای درمان جلب نکرده است. شاید تلخی این نوشته را نپسندید. شاید بگویید یک روز و تنها یک روز از آن این صنف است و نباید با این حرفها خرابش کرد... اما چه میشود کرد که گاهی مجبور میشویم به خودمان ظلم کنیم. تلنگری لازم است تا شاخهای که برآن نشستهایم را نبریم که فرخی یزدی روزنامهنگار متعهد، آینده چنین آشفته بازاری را خوب ترسیم کرده است؛ «مباد روزی که نام ملتی به خاطر آشفتگی اصحاب قلم از قلم بیفتد.»
|