مروری بر کارنامهی رسانههای فرهنگی ایالات متحده در دو دهه اخیر نشان میدهد که این خادمان وفادار نظام سلطه، همواره شکل و محتوای محصولات شان را با خط مشی رهبران کاخ سفید همسو کردهاند. انعکاس این همسویی به وضوح در آیینهی فیلمهای پرمخاطب هالیوود قابل رؤیت میباشد.
پس از آنکه گفتمان مسلط آمریکایی مفاهیم برساختهی امنیت و ناامنی را بنا بر تشخیص و صلاحدید سیاستمداران کاخ سفید تعیین مصداق میکند، معمولاً نوبت به رسانههای فرهنگی میرسد تا مسئولیت خطیر القا و گسترش آنها را بر عهده بگیرند. رسانههای فرهنگی تمام توان و امکانات خود را در عرصهی جنگ رسانهای و نرمافزاری به کار میبندند تا از راههای گوناگونی نظیر نمادسازی، شرطی کردن، خیالپردازی و بازنمایی واقعیتهای موجود، بر تصورها و ادراکهای بینالأذهانیِ مردمان جوامع عمیقاً تأثیر گذاشته و همگی را وادارند تا با عینک مخصوص آمریکا به جهان پیرامون خود و تحولات آن بنگرند.
مروری بر کارنامهی رسانههای فرهنگی ایالات متحده در قریب به دو دههی اخیر آشکارا نشان میدهد که این خادمان وفادار نظام سلطه، همواره شکل و محتوای محصولاتشان را با خطوط مشی رهبران کاخ سفید همسو کردهاند. انعکاس این همسویی به وضوح در آیینهی فیلمهای پرمخاطب هالیوود قابل رؤیت میباشد. برای مثال در آستانهی دههی ۹۰، مقدمات جایگزینی خطر رنگ باختهی کمونیسم با خطر و تهدید مسلمانان را میشد در داستان فیلمهایی همچون «نیروی دلتا»[۱]یا «عقاب آهنین ۱ و ۲»[۲] سراغ گرفت.
در فیلمهایی از این دست، اعراب مسلمان به مثابه دشمنان درجهی یک آمریکا به تصویر در میآمدند و خاورمیانه نیز به عنوان عرصهای برای مداخلههای نظامی و سیاسی ابرقدرت جهانی معرفی میگردید.[۳]همین روند در طول دههی ۹۰ نیز ادامه یافت و رفته رفته جوانان مسلمان عرب به شخصیتهای ثابت و کلیشهایِ آثار سینمای هالیوود با درونمایهی تروریسم مبدل شدند. جوانانی با ریشهای بلند، چفیهی فلسطینی و لباس عربی که در همه جا عامل ترور، اغتشاش، بمبگذاری، هواپیما ربایی، ناامنی و وحشت هستند و زندگی مردان، زنان و کودکان مظلوم و بیدفاع آمریکا یا دیگر جوامع غربی را به مخاطره میافکنند. به عنوان مثال فیلمهای پر فروش «دروغهای راست»[۴]محصول ۱۹۹۴م.، «تصمیم عملی»[۵] محصول ۱۹۹۶م. و «محاصره»[۶] محصول ۱۹۹۸م. هر سه خط سیر مشابهی را جهت نمایاندن چهرهای منفی و هراسناک از مسلمانان پی میگرفتند.
باید توجه داشت که هالیوود از راه تولید این قبیل آثار جذاب سینمایی و صدور آنها به بازارهای مصرف سراسر جهان، در حقیقت برای مخاطبان بیشمار خود نمادسازی میکند. طبیعتاً کسانی که در سراسر عمرشان هیچ کشور عربی را از نزدیک ندیدهاند و حتی نمیدانند عربستان یا عراق در کجای نقشهی جغرافیا واقع شده است، وقتی در معرض باران متواتر القائات رسانههای فرهنگی قرار میگیرند، ناخودآگاه از مفاهیم و نمادهای موجود در پیامهای آنها تأثیر میپذیرند.
هنگامی که یک بینندهی آمریکایی یا اروپایی در فیلمهای متعدد شاهد است که هر کجا ترور، بمبگذاری و یا هواپیما ربایی اتفاق میافتد، پای مسلمانان عرب به میان میآید، رفته رفته در ذهن خود بین اسلام با تروریسم و ناامنی نوعی ارتباط منطقی برقرار نموده و از این پس نسبت به هر چیزی که تداعیگر اسلام باشد حتی اذکاری مانند «الله اکبر» و «لاالهالاّالله» که قهرمانان تروریستِ فیلمهای هالیوود در مواقع ارتکاب به جنایتهای وحشیانهی خود بر زبان میآورند، احساس نفرت و انزجار پیدا میکند.
بیشک تماشاگرانی که در فیلم محاصره با بازی «دنزل واشینگتن»[۷]، ماجرای تکان دهندهی اقدامهای تروریستیِ مسلمانان افراطی در شهر نیویورک را در یک فضای مجازی شاهد بودهاند، وقتی که حدوداً سه سال پس از اکران این فیلم یعنی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱م. با یک عملیات تروریستی در دنیای واقعی روبهرو میشوند و برجهای دوقلوی تجارت جهانی در مقابل چشمان وادریده از بُهتشان فرو میریزد، با ماهیت و اغراض کسانی که به عنوان عاملان حادثه از سوی دولتمردان معرفی میگردند، بیگانه نیستند. پس به مدد جادوی هالیوود میتوان کاری کرد که مردم سایر جوامع نیز دشمن کشور ابرقدرت را دشمن کل نظام جهانی و مصداق بارز ناامنی بینگارند.
در مقابل گفتمان مسلط قادر است از راه رسانههای فرهنگی این باور را به مردم جهان بقبولاند که امنیت و ثبات فقط در سایهی هژمونی ایالات متحده تحقق خواهد یافت و تنها آمریکاست که با پشتگرمی به منابع عظیم قدرتش از ظرفیت فوقالعادهای برای سرکوب یاغیان، مُتمردان و چالشگران صلح و امنیت جهانی و نیز حراست از حقوق بشر بهرهمند میباشد.
ویترین محصولات رسانههای فرهنگی بهخصوص در عرصهی سینما مملو از بستههای جذاب فرهنگی است که آمریکا را در هیئت یک منجی، یک مصلح فداکار و یک قهرمان افسانهای حافظ جان، مال و ناموس انسانها به تصویر میکشند. ابرمردهای مشهور و محبوب فیلمهای هالیوود مانند «رمبو»، «راکی»، «سوپرمن» و «اسپایدرمن» در واقع نماد بارز عدالتخواهی و امنیتطلبی به سبک آمریکایی هستند: انسانهای شگفت انگیز که خصوصیت نامیرایی دارند و در طول حوادث پرهیجان و مسحور کنندهی فیلم هرکجا حقی پایمال میشود، دشمن شیطان صفتی هجوم میآورد و تهدیدی زندگیِ شهروندان را به مخاطره میافکند، ناگهان در بزنگاههای حادثه و بحران از گرد راه میرسند و داوطلبانه به کام خطر میروند تا با اتکا بر قدرت لایزال خویش، مردم بیگناه و ستمدیده را نجات داده و امنیتِ از دست رفته را دوباره استیفا نمایند.
جالب است که این قبیل تصویرسازیها با پس زمینهی سیاسی پارهای اوقات برای مخاطبین خردسال نیز صورت میپذیرد. به عنوان نمونه چند سال پیش استودیوی پویانمایی «پیکسار» متعلق به کمپانی «والت دیسنی»، یک پویانمایی بسیار دیدنی تحت عنوان «شگفتانگیزان»[۸]را به کارگردانی «براد بِرد»[۹] تولید و به بازار عرضه کرد که شهرتی جهانی یافت. این فیلم روایتگر داستان زندگی یک زوج آمریکایی به نام «آقا و خانم شگفتانگیز» و سه فرزند آنهاست که همگی نیروهای مافوق طبیعی دارند و بدین خاطر خود را وقف نجات آمریکا و جهان از شر دشمنان صلح و امنیت نمودهاند. در آغاز فیلم آقای شگفتانگیز در اظهارنظری پرمعنا به بینندگان میگوید: «مهم نیست که تا به حال چند دفعه دنیا را نجات دادهای. هر وقت لازم باشد باز هم باید این کار را انجام دهی!»
قهرمانان داستان فیلم در ادامه به نبرد موجود خبیثی با نام تأملبرانگیزِ «سندروم»[۱۰]که در اصطلاح پزشکی به معنای عارضه یا نشانهی بیماری است، میروند. سندروم، امنیت آمریکا را با تهدید به یک حملهی موشکیِ ویرانگر به مخاطره انداخته است که در نهایت با تلاش خستگی ناپذیرِ تمامی اعضای خانوادهی آمریکاییِ شگفتانگیزان، نقشهی شوم وی ناکام مانده و آمریکا از یک خطر هولناک نجات مییابد.
اما درست زمانی که به نظر میرسد همه چیز با خیر و خوشی پایان پذیرفته، ناگهان موجود خبیث دیگری از دل زمین سر بر میآورد و شهروندانِ مضطرب را این چنین تهدید میکند: «این یک اعلام جنگ علیه صلح و خوشی است و به زودی همه از نام من وحشتزده خواهید شد!» اما در سکانس پایانی، دوربین سینمای هالیوود بر روی خانوادهی شجاع آمریکایی ثابت میماند که بلافاصله نقابهای مخصوص مبارزه را بر چهرهی خود کشیده و با خندهای پیروزمندانه بر لب، آمادهی جانفشانی برای دفع هر نوع تهدیدی برضد منافع و امنیت ایالات متحده هستند.
اکنون وقتی تماشاگران از دنیای مجازی سینما قدم به دنیای واقعی میگذارند و سخنان آتشین رهبران کاخ سفید را از رسانهها میشنوند که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، آمریکا را ناجی بشریت میخوانند که به دلیل قدرت عظیمش یک مسئولیت سنگینِ تاریخی و الهی برای استقرار صلح، آرامش و سرکوب دشمنان امنیت دنیای آزاد بر عهده دارد، وقتی مسلمانان بنیادگرا را در صفحهی تلویزیون به عنوان عوامل موجد ناامنی و ترور میبینند، وقتی اصطلاح «محور شرارت» به گوششان میخورد و وقتی از خطر موشکی و اتمی ایران یا کرهی شمالی ترسانده میشوند، تازه اینجاست که رشتهای نامرئی، دنیای مجازیِ سینما را به دنیای واقعی پیوند میدهد و تمامی نمادها، نشانهها، تمثیلها، استعارهها و کنایههای موجود در فیلمها رمزگشایی میگردند.
پیام غیرمستقیم و پوشیده در لفافهی فیلمهایی نظیر شگفتانگیزان این است که عارضه و سندروم ناامنی در سراسر جهان تنها و تنها با دستان شفابخش و توانمند آمریکا بهبود خواهد یافت. البته شماری دیگر از فیلمها نیز بدون پردهپوشی و با صراحت لهجهی بیشتری به بیان پیامهای سیاسی میپردازند و در حقیقت آشکارا نقش بلندگوی استراتژیستها و دولتمردان آمریکایی را ایفا میکنند.
برای مثال میتوان از فیلم «اشکهای خورشید»[۱۱]محصول کمپانی «کلمبیا» به کارگردانی «آنتونی فوکوآ»[۱۲] های هالیوودی نام برد. و با نقشآفرینیِ «بروس ویلیس»[۱۳] بازیگر مشهور اکشن این فیلم داستان فداکاری تحسین برانگیزِ یک فرماندهی نظامی آمریکایی و کوماندوهای تحت فرمانش را در نیجریه به تصویر میکشد که بیآنکه دستوری از مقامهای مافوق خود داشته باشند، تنها به واسطهی حس انساندوستی برای رهاسازیِ گروهی از آوارگان مظلوم نیجریهای از چنگال کودتاچیان اقدام میکنند و در جریان یک سفر پرمخاطره پس از آنکه اکثر سربازانش در راه این مأموریت مقدس جان میبازند، سرانجام خسته و زخم خورده موفق میشود غیرنظامیانِ سیاهپوست را به منطقهی امن برساند و زندگی آنان را به بهای کشته شدن چندین کوماندوی شجاع آمریکایی نجات دهد.
بینندهی فیلم اشکهای خورشید از هر ملیتی که باشد، آن چنان تحت تأثیر رفتار انسانی سربازان آمریکایی قرار میگیرد که نمیتواند هیچ احساسی جز تکریم و سپاسگزاری در برابر آنان از خود بروز دهد. جالب اینجاست که سازندگان حتی اجازه نمیدهند که تماشاگر به سلیقهی خود نتیجهی فیلم و پیام آن را استنباط کند بلکه پیام اصلی نیز آشکارا و به دور از هرگونه ابهامی به وی القا میشود. وقتی که فیلم به پایان میرسد، پیش از آنکه کسی صندلیهای سینما را ترک نماید، جملهی مشهور «ادموند برک»[۱۴]متفکر سیاسی قرن هجدهم با خط قرمز بر روی پردهی سیاه نقش میبندد: «تنها چیزی که برای پیروزی شیطان ضروری میباشد، این است که انسانهای خوب کاری انجام ندهند.»[۱۵]
جملهی یاد شده در حقیقت همان مانیفست آقای «بوش» و تیم همراه وی پس از ۱۱ سپتامبر بود که به عنوان طلایهداران سپاه خیر، خود را موظف به جنگ با نیروهای شیطانی میدانستند و این نشان میدهد که رسانههای فرهنگی تا چه میزان در راستای اهداف مقامهای کاخ سفید و به عنوان مبلغین سیاستهای آنان عمل میکنند.
اما شاید بارزترین مصداق القای پیامهای امنیتی جهتدار به مخاطبان جهانی و تصویرسازی برای آنان از راه کالاهای فرهنگی، سریال ارزشمند و تأملبرانگیز «۲۴» باشد که در فاصلهی سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸م. از تلویزیون ایالات متحدهی آمریکا پخش میشد. این پروژهی عظیم که به کارگردانی «رابرت کوچران»[۱۶]و «جوئل سورنو»[۱۷] و با بازی محوری «کیفر ساترلند»[۱۸] ـ در نقش «جک باوِر» مأمور عملیاتی واحد ضدترور لسآنجلس موسوم به موسوم به (CTU) ـ »[۱۹] ساخته شده است، نمونهی بینظیری از یک اثر هنری با درونمایههای غنی سیاسی و امنیتی به شمار میآید تا جایی که سه مفهوم سیاست، امنیت و قدرت، اضلاع اصلی داستان پرکشش فیلم را تشکیل میدهند.
سریال ۲۴ را باید در واقع روایت هیئت حاکمهی ایالات متحدهی آمریکا به عنوان ابرقدرت نظام بینالملل از شرایط امنیتی محیط جهانی و تعریف مفاهیم و مصادیق امنیت و ناامنی دانست. خالقان ۲۴ با روایتگریِ هنرمندانهی داستان فیلم و استفاده از پیشرفتهترین تکنیکها و جلوههای ویژهی سینمایی که هر بینندهای را مسحور خود میسازد، توانستهاند به بهترین نحوی واقعیتها را برای مخاطبان بازنمایی کرده و با تصویرسازی در ذهن آنها به القای غیرمستقیم پیامهای سفارشیِ بازیگر ابرقدرت پرداخته و کاری کنند که مخاطبان ناخواسته روایت آمریکایی از امنیت و ناامنی جهانی را به عنوان روایت هژمونیک بپذیرند. برای مثال میتوان امنیتی کردن و پلیسی کردن فضای جامعهی آمریکا و جامعهی جهانی به دنبال وقوع حوادث ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱م. طبق خواست مقامهای کاخ سفید و توجیه لشکرکشی به افغانستان و عراق را از جمله اهداف سازندگان سریال ۲۴ در ارتباط با مخاطبانشان تلقی نمود.
هر یک از فصول ۸گانهی این سریال روایت ۲۴ ساعت نفسگیر، پرالتهاب و دلهرهآوری است که طی آن جامعهی آمریکا به دلیل بروز تهدیدهایی با منشأ خارجی از حالت تعادل خارج میشود و شهروندان بیگناه آمریکایی مورد هجوم انواع اقدامهای تروریستی مخرب از جمله تروریسم مستقیم، تروریسم هستهای و تروریسم بیولوژیک قرار میگیرند. تروریستهای بیرحم و خشنی که امنیت را از جامعهی آمریکایی سلب کردهاند، عموماً مسلمان و دارای اسامی عربی هستند و حاضرند برای تحقق اهداف سیاسیشان به هر اقدام خباثتآلودی نظیر آدمربایی، کشتار، باجخواهی، ایجاد اختلال در سیستم نیروگاههای هستهای، فعال کردن بمب اتمی و یا رهاسازی ویروسهای مرگبار در سطح شهر متوسل شوند.
در این میان، مردان سیاست و امنیت ایالات متحده از نهادهایی مانند کاخ سفید، وزارت دفاع و واحد ضد ترور گام به میدان مقابله با تروریستها میگذارند و در نقش ناجیان دولت و ملت آمریکا و حتی ناجیان بشریت، شجاعانه میکوشند تا با مدیریت بحران، توطئههای دشمنان را خنثی نموده و امنیت و تعادلِ از دست رفته را به سیستم بازگردانند. پیام اصلی سریال ۲۴ این است که حفظ تعادل سیستم، خط قرمز آمریکای ابرقدرت به حساب میآید و وقتی این خط قرمز از سوی دشمنان زیر پا گذاشته میشود، دیگر چیزی به نام حقوق بشر، قانون اساسی، هنجار اجتماعی و قیود اخلاقی معنا ندارد و سیاست و امنیتِ غیررسمی برای حفظ ارزشی بزرگتر در دستور کار قرار میگیرد؛ یعنی امنیت ایالات متحده که سازندگان فیلم آن را به مثابه امنیت کل نظام جهانی مینمایانند، بر همه چیز مقدم است.
این سریال با ایجاد تصویری از یک وضعیت استراتژیک و امنیتی در ذهن مخاطب، موجب میشود که وی ناخودآگاه آمریکا را در انجام هر اقدامی که برای اعادهی امنیت و ثبات صورت میگیرد محق بداند. مخاطبان ۲۴ خواهناخواه منطق فیلم را میپذیرند که بهتر است چند جوان تروریست و خرابکار با استفاده از خشنترین تکنیکهای اعترافگیری توسط مأموران امنیتی ایالات متحده تا سرحد مرگ شکنجه شوند تا اینکه انفجار یک بمب اتمی منجر به وقوع فاجعهی انسانی و قتل عام میلیونها انسان بیگناه گردد.
آنها در سراسر فیلم «جک باور» قهرمان داستان را که به قصد نجات کشور و دفع تهدید تروریستها قوانین را کنار میگذارد و از مجاری غیررسمی اقدام میکند، میستایند و تصمیمهای خودسرانهی وی برای شکنجهی متهمین را تحسین میکنند. از این رو باید گفت القای مُحق بودن آمریکا برای ایجاد شرایط بازدارندگی امنیتی و انجام اقدامهای پیشدستانه، القای اینکه در عرصهی سیاست هدف وسیله را توجیه میکند و القای پذیرفتنی بودن شکنجه و اعمال غیرانسانی در برخی شرایط جزو اهداف اصلی سریال ۲۴ میباشد و این دقیقاً همان چیزی است که مقامهای کاخ سفید به منظور اقناع افکار عمومی جهانی در رابطه با سیاستهای سیطرهطلبانهی خود بدان نیازمندند.
اکنون اگر تصویر مسیحا گونهای که فیلمهای هالیوودی از نظامیان و مأموران امنیتی آمریکایی مینمایانند را با حقایق افغانستان و عراق و جنایتهای هولناکی که در زندانهای ابوغریب، گوانتانامو و بگرام و در دیگر نقاط جهان به شکلهای مختلف صورت میپذیرد مقایسه نماییم، به خوبی در مییابیم که رسانههای فرهنگی چه خدمت عظیمی را در حق هژمونی ایالات متحده روا میدارد.
بهخصوص وقتی به دوران پس از حوادث ۱۱ سپتامبر که بازیگر ابرقدرت بدون نقاب و مصممتر از همیشه برای بسط سیطرهی جهانی خود به میدان آمده است نظر میافکنیم، شاهد هستیم که رسانههای فرهنگی وظیفهی بسیار سنگینتری را به منظور جهتدهی اذهان تودههای انسانی و گسترش مفاهیم برساختهی مقامهای کاخ سفید بر عهده میگیرند.
تحلیل محتوای محصولات هالیوود در طول ۸ سال زمامداریِ نومحافظهکاران که ارتباطهای تنگاتنگی با پیروان نحلهی «صهیونیسم مسیحی»[۲۰]داشتند، حاکی از رسوخ عجیب و تأملبرانگیزِ مفاهیم و باورهای این نحلهی سیاسی ـ مذهبی در دستور کار اصحاب فرهنگ و رسانهی آمریکا میباشد. ساخت صدها فیلم و برنامهی تلویزیونی حول محور موضوعاتی چون «آخرالزمان»، «جنگ صلیبی دوم»، «جنگ جهانی سوم»، «واقعهی آرماگدون»، «نبرد خیر و شر» و مانند اینها و تلاش گسترده برای تصویرسازی از تحولات آیندهی جهان به نحوی که القا کنندهی برتری محتوم ایالات متحده باشد، شاهدی بر مدعای ماست.
دکتر «مجید شاهحسینی» از صاحبنظران عرصهی سینما در این باره میگوید: «اصولاً با مرور فیلمهای آخرالزمانیِ سالیان اخیر هالیوود، به نظر میرسد که این قبیل آثار از حد چند محصول سرگرم کنندهی سینمایی فراتر رفته و به پروتکل نبرد آیندهی دنیای مدرن غرب با دنیای اسرارآمیز مشرق زمین و فرهنگ غنی اسلامی تبدیل شدهاند. بر اساس این تحلیل، هدف غایی سازندگان این قبیل آثار آن است تا افکار عمومی مردم جهان، آمریکا را به عنوان رهبر دنیای جدید و سرسلسلهی نیروهای خیر قلمداد نموده و در قبال تصمیمات تجاوزگرانه و دیکتاتوریِ نظامی دولتمردان امروز آمریکا از خود تساهل و تسامح بیشتری نشان دهند. طبعاً در نبرد نهایی میان خیر و شر، مختصری خونریزی و خشونت خصوصاً اگر از جانب سرسلسلهی نیروهای خیر اعمال شده باشد، قابل اغماض و چشمپوشی خواهد بود و این همان اختیار تامی است که سینمای هالیوود به نیابت از دولت آمریکا تلویحاً در صدد کسب آن است.»[۲۱]
کوتاه سخن اینکه رسانههای فرهنگی میتوانند با اتکا بر ابزارهای نافذ خود به تسخیر فضای ذهنی تودههای انسانی پرداخته و مفاهیم مورد نظر گفتمان مسلط همچون امنیت و ناامنی را بسیار هنرمندانه به آنان القا نمایند. دستاورد گرانبهای رسانههای فرهنگی از این رهگذر، کسب رضایت فراگیر برای هژمونی بازیگر ابرقدرت و ایجاد جَوّ دلخواه او در محیط جهانی است تا ضرورت کاربرد اهرمهای سختافزاری به منظور تحقق اهداف سیطرهطلبانه و همراه نمودن سایر بازیگران به حداقل رسیده و یا به پشتوانهی قدرت نرم، مشروع و توجیهپذیر گردد. در نتیجه، میتوان رسانههای فرهنگی را از این حیث در راستای بسط هژمونی ایالات متحدهی آمریکا منشأ اثر تشخیص داد.(*)
پینوشتها:
۱٫ Delta Force
۲٫ Iron Eagle
۳٫ محمدمهدی سمتی، عصر سی.ان.ان و هالیوود: منافع ملی، ارتباطات فراملی، ترجمهی نرجس خاتون براهوئی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۵،
صص ۱۰۵ ـ ۱۰۴٫
۴٫ True Lies
۵٫ Executive Decision
۶٫ The Siege
۷٫ Denzel Washington
۸٫ THE INCREDIBLES
۹٫ Brad Bird
۱۰٫ Syndrome
۱۱٫ TEARS OF THE SUN
۱۲٫ Antoine Fuqua
۱۳٫ Bruce Willis
۱۴٫ Edmund Burke
۱۵٫ The only thing necessary for the triumph of evil is for good men to do nothing.
۱۶٫ Robert Cochran
۱۷٫ Joel Surnow
۱۸٫ Kiefer Sutherland
۱۹٫ Counter Terrorist Unit
۲۰٫ Christian Zionism
۲۱٫ مجید شاه حسینی، «غرب، سینما و آخرالزمان»، در حسن بلخاری و دیگران، پیشگوییها و آخرالزمان (مجموعهی مقالات)، تهران:
مؤسسهی فرهنگی موعود عصر، چاپ اول ۱۳۸۲، ص ۱۲۲
منبع: پایگاه تحلیلی تبیینی برهان