شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- شگفت آنکه فرزند دیگر امام نیز در همان سنین و قبل از 50 سالگی درگذشت و چون در آستانه نوروز 1374 اتفاق افتاد عملا مراسم سالگرد ایشان و نیز مادرشان پر سر و صدا نیست و جمع و جور و بی هزینههای غیر ضرور و تبلیغات فراوان و رسمی برگزار میشود و همین رویکرد بر محبوبیت خاندان امام افزوده است.
به گزارش شارا، «اول آبان هر سال یادآور سالروز درگذشت یا شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی فرزند ارشد امام خمینی است. 36 سال پیش این اتفاق سبب شد واژه ممنوعه «خمینی» بار دیگر در فضای سیاسی جامعه مطرح شود؛ کما اینکه نویسنده این سطور نیز که با این نام در خانه آشنا بود، آن را در مدرسه از زبان معلمی شنید که تازه از زندان آزاد شده بود. امکان جلوگیری از برگزاری مجالس ترحیم نیز نبود چرا که رژیم شاه و دستگاه ساواک بدون این ممانعت نیز در مظان اتهام دخالت مستقیم یا غیر مستقیم در مرگ حاج سید مصطفی بودند.»
به گزارش ایسنا، عصر ایران طی گزارشی با این مقدمه ادامه داد: «از اینرو پس از 13 سال این امکان برای سخنرانان فراهم آمد که به این بهانه از مرجع تقلید در تبعید یاد کنند و به او تسلیت بگویند. مهم ترین اتفاق اما در تهران رخ داد. سخنران مسجد ارک، روحانی 29 سالهای بود که برای اولین بار در یک جمع عمومی از آیتالله خمینی با عنوان «امام» یاد میکرد. او کسی جز حسن روحانی رئیسجمهور ایران نبود.
امام در واکنش به خبر درگذشت سید مصطفی خمینی تنها این جمله را بر زبان آورد: «مرگ مصطفی از الطاف خفیه الهی بود.» این جمله ساواک را فریب داد و حتی این شایعه را بر سر زبانها انداختند که پدر و پسر اختلاف داشتند و مباحثات آن دو در جلسات درس را شاهد آوردند. حال آنکه رهبر فقید انقلاب به آتشی میاندیشید که به جان رژیم شاه افتاده و پیشبینی امام درست بود، چرا که کمتر از سه ماه بعد واقعه 19 دی در قم رخ داد و چهلم به چهلم جلو رفت تا حکومت پهلوی را بر انداخت. بعدتر روشن شد که «لطف خفیه» همان تسریع در انقلاب بوده است.
با این همه این گفتار به این یادآوری تاریخی بسنده نمیکند و نکات دیگری نیز قابل طرح است:
1- امام خمینی هیچگاه درباره مرگ فرزند خود از لفظ «شهادت» استفاده نکرد. حتی ظاهرا صدا و سیما را هم از به کارگیری این تعبیر منع کرده بودند. اگر چه اطرافیان و غالب سیاسیون اعتقاد داشتند این مرگ مشکوک بوده و اگر هم کار ساواک نبوده باشد دخالت دستگاه امنیتی عراق را محتمل میدانستند تا در فضای پس از قرار داد 1975 مانعی بر سر گسترش روابط با تهران نداشته باشند اما امام خود به اطمینان کامل در اینباره نرسیده بود و قصد بهرهبرداری سیاسی با تاکید بر مشکوک دانستن این واقعه هم نداشت چرا که به صورت طبیعی تابوی 13 ساله شکسته شده بود. میتوان گفت سه ملاحظه سبب شد از تعبیر شهادت و شهید استفاده نکنند:
نخست اینکه پنج ماه قبل از آن نیز درباره مرگ دکتر شریعتی در لندن همین ابهام در گرفته بود. اکثر قریب به اتفاق فعالان سیاسی مرگ دکتر شریعتی را قتل توسط ساواک و دست کم مشکوک میدانستند. امام اما در پاسخ به پیامهای تسلیت که توسط دکتر یزدی ارسال شده بود از واژه «فقد» استفاده کردند. حال آنکه کمتر اتفاق افتاده درباره دیگر درگذشتگان این لفظ را به کار برند اما با پرهیز از واژه «فوت» امکان بهرهبرداری توسط ساواک را هم ندادند که میخواست خود را از این اتهام تبرئه کند. چه بسا اگر درباره حاج سید مصطفی از تعبیر شهید استفاده میکردند این پرسش قابل طرح بود که چرا دو موضع متفاوت درباره دو مرگ مشکوک؟
ملاحظه دوم اینکه متوفی فرزند او بود و رهبر باید به همه مبارزین به دیده فرزند خود بنگرد و تفاوت قائل نشود و سومی هم اقتضای جایگاه مرجعیت که قبل از اطمینان کامل نظری ندهند. یک مرجع تقلید گمانهزنی نمیکند و تنها وقتی به قطعیت میرسد نظر میدهد.
2- در دهه اول جمهوری اسلامی و در حیات امام هیچ همایش و کنگره و مراسم سالگردی با بودجه عمومی و دولتی برای سیدمصطفی خمینی برگزار نشد، مگر در حد محدود و نه به صورت اختصاصی. حداقل نامگذاریها هم صورت پذیرفت. تغییر نام خیابان سیروس در تهران یا یک بیمارستان و موارد دیگر در شان و جایگاه فرزند ارشد امام نبود و نیست. پس از ارتحال امام اما درباره سالگردها دو دیدگاه وجود داشت؛ اول اینکه در غیاب امام جبران شود و هر سال به یاد ایشان برنامههای مختلف ترتیب دهند و دیدگاه دوم اینکه همان روال ادامه یابد اما از آن غربت هم به درآیند. قضاوت در اینباره که کدام یک درستتر است، دشوار است. هر چند موسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی و یادگار امام در این زمینه کم نگذاشتهاند و با کمترین هزینه و بدون ریخت و پاش و بزرگنمایی و اغراق بیشترین معرفیهای فرهنگی را انجام دادهاند.
شگفت آنکه فرزند دیگر امام نیز در همان سنین و قبل از 50 سالگی درگذشت و چون در آستانه نوروز 1374 اتفاق افتاد عملا مراسم سالگرد ایشان و نیز مادرشان پر سر و صدا نیست و جمع و جور و بی هزینههای غیر ضرور و تبلیغات فراوان و رسمی برگزار میشود و همین رویکرد بر محبوبیت خاندان امام افزوده است.
3- درگذشت یا شهادت حاج سید مصطفی خمینی تنها مرگ مشکوک در تاریخ انقلاب اسلامی نیست. دست کم 4 مرگ مشکوک دیگر در این سطح قابل ذکر است. در حکومتهای استبدادی اعتماد متقابل میان مردم و ساختار سیاسی ضایع و زایل میشود و مرگ منتقدان - خاصه چنانچه در بیرون خانه و در غربت رخ دهد - به حکومت نسبت داده میشود. در فاصله سالهای 1346 تا 1356 دست کم پنج مرگ از این دست حادث شده است؛ غلامرضا تختی، صمد بهرنگی، جلال آل احمد، علی شریعتی و حاج سید مصطفی خمینی. برخی یک مورد در سال 57 - سانحه تصادف شیخ احمد کافی - در جاده مشهد را نیز از این دست میدانند که باز چون دور از خانه رخ داد و خلاف وصیت، پیکر او را به تهران نیاوردند و در مهدیه دفن نکردند، شایعات مربوط به دخالت دستگاههای امنیتی حول و حوش مرگ او هم بالا گرفت.)
تختی بیرون خانه در هتل مرمر تهران، صمد بهرنگی در رود ارس، جلال آل احمد در اسالم گیلان، علی شریعتی در لندن و آیتالله سیدمصطفی در تبعید و در نجف چشم از جهان فرو بستند؛ همه دور از موقعیت و امکانی که سزاوار بودند و تلخکامانه.
اکنون فاش شده که حمزه فراهتی که همراه صمد بهرنگی بوده مامور ساواک نبوده و نویسنده چون فن شنا نمیدانسته در ارس غرق شده اما به خواست جلال آل احمد آن مرگ غیر طبیعی جلوه داده شد. خود جلال را نیز برادرش شمس آل احمد، مقتول معرفی کرد حال آنکه همسرش - بانو سیمین دانشور - میگفت سر بر دامان من و در اسالم چشم از دنیا فرو بست و قتلی در کار نبود. بابک تختی و احسان شریعتی هم دلایل قطعی درباره قتل پدران نیافتهاند و از واژه شهید درباره آنان استفاده نمیکنند.
درباره حاج سید مصطفی نیز به موضع امام خمینی اشاره شد اما وقتی رسانهها آزاد نباشند، وقتی ورزشکاری ناگزیر از ترک صحنه و مواجه با مشکل در امرار معاش و به خاطر گرایش سیاسی تحت فشار باشد یا نویسندهای احساس امنیت نکند و استاد دانشگاه پس از دو دوره زندان و خانهنشینی درهای دانشگاه و ارشاد را به روی خود بسته ببیند و راهی غربت غرب شود و مرجع تقلید و فرزند را به تبعید بفرستند، این شایعات در میگیرد. به تعبیر احسان شریعتی، ساواک چه دکتر را کشته باشد و چه مرگ او تنها به خاطر شب زندهداریهای توام با سیگار پشت سیگار باشد، باز هم ساواک شاه مسئول است.
4- این ادعا که امام علاقه چندانی به فرزند ارشد خود نداشت، دروغ است زیرا نوع مواجهه با خبر درگذشت او به اقتضای موقعیت سیاسی و مذهبی بود وگرنه در خفا میگریست و شاهدانی چون سیدمحمود دعایی گواهی میدهند که پس از آن واقعه تا چه اندازه متاثر شده بود اما خویشتنداری میکرد. از سر علاقه به مصطفی بود که فرزند او که دیدگاه سیاسی متفاوتی داشت و دارد، فارغ از نسبت خانوادگی آزادانه نظر میداد و گفته میشود میان سیدمصطفی و داریوش فروهر در زندان سال 42 چنان دوستی عمیقی شکل گرفت و از آن مرد نزد پدر چندان به نیکی یاد کرد که در وقایع پس از سال 60 که برخی ملیون به زندان افتادند با فروهر کاری نداشتند.
36 سال پس از مرگ مشکوک سیدمصطفی خمینی هنوز این یادکرد مناسبت و موضوعیت دارد.»
http://shara.ir
|