درباره شارا | تماس | جستجوی پیشرفته | پیوندها | موبایل | RSS
 خانه    تازه ها    پایگاه اخبار    پایگاه اندیشه    پایگاه کتاب    پایگاه اطلاعات    پایگاه بین الملل    پایگاه چندرسانه ای    پایگاه امکانات  
پنجشنبه، 6 اردیبهشت 1403 - 11:46   

حسن عمیدی به عنوان سرپرست دفتر رسانه وزارت صمت منصوب شد

  حسن عمیدی به عنوان سرپرست دفتر رسانه وزارت صمت منصوب شد


ادامه ادامه مطلب یک

گوگل دوباره پایان کوکی‌های شخص ثالث را در کروم به تعویق انداخت

  گوگل دوباره پایان کوکی‌های شخص ثالث را در کروم به تعویق انداخت


ادامه ادامه مطلب دو

برنامه‌های انجمن متخصصان روابط‌عمومی به مناسبت روز روابط‌عمومی

  برنامه‌های انجمن متخصصان روابط‌عمومی به مناسبت روز روابط‌عمومی


ادامه ادامه مطلب سه

فراخوان دومین اجلاس ملی مدیران روابط‌عمومی

  فراخوان دومین اجلاس ملی مدیران روابط‌عمومی


ادامه ادامه مطلب چهار

   آخرین مطالب روابط عمومی  
  گوگل متوجه می‌شود که عوامل هوش مصنوعی چالش‌های اخلاقی جدیدی ایجاد می‌کنند
  شش مرحله کلیدی در توسعه سفر ای‌اس‌جی
  مزایای استفاده از ابزارهای یکپارچه در روابط‌عمومی
  10 عبارت برای ابراز قدردانی بدون گفتن "متشکرم"
  غول روابط‌عمومی در تضاد با تعهدات آب و هوایی خود با بنیاد چارلز کخ قرارداد امضا کرد
  هرگز کسی را آزار نده
  دیپلماسی روابط‌عمومی
  متا در حال قرار دادن ربات‌های چت در همه جاست تا شما به جایی نروید
  متا در حال قرار دادن ربات‌های چت در همه جاست تا شما به جایی نروید
  جوایز، مسئولیت اجتماعی شرکتی و جنجال به عنوان آهن‌ربای رسانه‌ای
ادامه آخرین مطالب روابط عمومی
- اندازه متن: + -  کد خبر: 23152صفحه نخست » سه شنبه، 21 اردیبهشت 1395 - 14:04
جدال نظریه های خرد وکلان درجامعه شناسی
فاطمه کوهکن دانشجوی دکترای جامعه شناسی اقتصاد وتوسعه - در بررسی مسائل اجتماعی دو نگاه متفاوت وجود دارد ، در حالیکه برخی در تحلیل مسائل اجتماعی به تحلیل رفتار افراد و خود فرد می پردازند عده به ساختارهای جامعه توجه کرده و نوعی شکاف بین این دو نوع نگاه ایجاد می شود.
  

4 Ways to Go Beyond the Press Release in a Post Panda World image panda bear 1113tm pic 106 300x199
 

 

چکیده:

شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- در بررسی مسائل اجتماعی دو نگاه متفاوت وجود دارد ، در حالیکه برخی در تحلیل مسائل اجتماعی به تحلیل رفتار افراد و خود فرد می پردازند عده به ساختارهای جامعه توجه کرده و نوعی شکاف بین این دو نوع نگاه ایجاد می شود. بنابراین در اینجا ما به دو پارادایم اصلی بر می خوریم که تحت عنوان پارادایم خرد و کلان در جامعه شناسی مطرح می باشند، که برای پژوهش در این وادی و بررسی جدال های نظری بین این دو نوع نگاه خرد و کلان باید به سراغ مفاهیم و اصول حاکم بر این گونه شناسی در بین نظریه پردازان این دو پارادایم رفت، تا خرد بودن و یا کلان بودن نظریه‌ آن‌ها را بررسی نمائیم. در این راستا نتایج این بررسی حاکی از آن است که مفاهیم و بنیان‌های نظریه موسوم به خرد را در نزد نظریه‌پردازان کلان و عکس آن را می‌توان یافت. پس تقسیم‌بندی نظریه‌ به خرد و کلان از بنیان دچار تناقض بوده و نمی‌تواند ملاکی برای بررسی و نقد نظریه‌ها باشد.

 

مقدمه و طرح مسئله:

مسئله خرد و کلان یکی از معیارهای اصلی ارزیابی نظریه‌های جامعه‌شناسی است. بطوریکه برخی از نظریه‌ها و مکاتب از پرداختن به سطوح خرد واقعیت اجتماعی درمانده‌اند، و برخی دیگر به دلیل اهمیت بیش از اندازه قائل شدن برای ساختارهای اجتماعی و سطح کلان واقعیت اجتماعی از توان تحلیل سطوح خرد واقعیت اجتماعی همچون کنش و عاملیت برخوردار نیستند. البته خرد یا کلان بودن یک نظریه رذیلت یا فضیلت نیست، بلکه این ضرورت تاریخی و دیالکتیک بین نظریه و ساختارهای اجتماعی است که در برهه‌ای از تاریخ جامعه‌شناسی منجر به توجه جامعه‌شناسی به سطوح کلان واقعیت اجتماعی شده و در برهه‌ای دیگر جامعه‌شناسی را به سمت مسائل خرد کشانده است. در این راستا برای پاسخ دادن به این دوگانگی جامعه شناسان سعی در تلفیق این دو پارادایم خرد و کلان داشتند. پیوند خرد و کلان تا دهه‌ی 80 بعنوان یک مساله در نظریه‌‌پردازی مطرح بوده و پس از این دهه کسانی چون: گیدنز، هابرماس، الگزندر، کِرِپس، کالینز، مایکل هکتِر، کلمن، باری هیندس، امرسون و رانِلد بِرت (ریتزر، 1380: 105) بر این مساله فائق آمده‌اند. در این چشم‌انداز هر نظریه‌ای که ـ مانند نظریه تبادل، جامعه‌شناسی پدیده‌شناختی، روش‌شناسی مردم‌نگارانه و جامعه‌شناسی وجودی ـ به کنشگران خلاق و صاحب فکر نظر دارد جزء نظریه‌های خرد قرار می‌گیرد. گرچه نظریه تبادل در این میان بر کنشگران خلاق و صاحب‌ فکر نظر ندارد، اما به دلیل تاکید بر سطوح خرد واقعیت، جزء این دسته از نظریه‌ها قرار می‌گیرد. نظریه‌های خرد در دهه‌ی 1970، در جامعه‌شناسی قدرت یافتند و نظریه‌های کلان (مانند کارکردگرایی ساختاری، نظریه کشمکش و نظریه‌های نومارکسیستی) را که بر جامعه‌شناسی غلبه داشتند تهدید کردند(همان:98).

ریتزر مسئله بودن نظریه‌پردازی خرد و کلان را این گونه بیان می‌کند:

«در همین مقوله، نظریه‌های بیش از حد خرد بینانه‌ای را می‌توان ذکر کرد که وجود و اهمیت پدیده‌های سطح کلان را انکار می‌کنند و یا ناچیز می‌شمارند [1967؛ 1969؛ 1974]، رفتارگرایی اسکینر [1971] و بالدوینها [1986]، نظریه کنش متقابل نمادین بلومر [1962؛1969] و نیز نظریه‌های افراطی سطح کلان که نقش پدیده‌های سطح خرد را انکار می‌کنند و یا دست کم می‌گیرند (مانند روی آوردن پارسونز به جبرگرایی فرهنگی [1966]، نظریه ساختاری بلاو [1977]، ساختارگرایی مِی‌هیو [1980]، ما بعد ساختارگرایی فوکو و...) » (همان:598).

مسأله ای که در تلفیق بین نظریه های خرد و کلان بین اصحاب تلفیق دیده می شود نوعی افراط گرایی یکجانبه است، که جامعه شناسان را در دام طرفداری از یک پارادایم در مقابل پارادایم دیگر قرار می دهد.  افرادی همچون کالینز به جهت افراطی خرد کشانده می‌شوند و یا همچون الگزندر در مسیر افراطی کلان می‌افتند.

بنابراین با توجه به تمامی مسائلی که سد راه تلفیق نظریه های خرد و کلان وجود دارد ما به دنبال پاسخ گویی به این سوال هستیم که آیا تقسیم‌بندی نظریه جامعه‌شناسی به خرد و کلان صحیح است؟ و نظریه های کلان توان تحلیل سطوح خرد را ندارند و بالعکس؟

 

ضرورت جامعه‌شناسی خرد و کلان

برای ورود به بحث و بررسی جامعه شناسی خرد و کلان ابتدا باید ضرورت آن را مورد تحقیق قرار داد. سطوح واقعیت اجتماعی در پیوستاری از خرد تا کلان رخ می‌دهد. این واقعیت‌ها موضوع علم جامعه‌شناسی هستند. پس جامعه‌شناسی که به سطوح کلان واقعیت اجتماعی می‌پردازد را می‌توان جامعه‌شناسی‌کلان(نه نظریه کلان) و جامعه‌شناسی که به سطوح خرد می‌پردازد را می‌توان جامعه‌شناسی‌خرد(نه نظریه خرد) نامید. برای مثال جامعه‌شناسانی که به مطالعه کنش اجتماعی بین زن و شوهر در خانواده و یا بین دو گروه کوچک می‌پردازند، موضوع مطالعاتی خود را در سطح خرد برگزیده‌اند و برعکس جامعه‌شناسی که به بررسی کنش بین دو کشور یا دو گروه بزرگ دامنه مثل ایران و آمریکا می‌پردازد، جامعه‌شناسی او جامعه‌شناسی کلان است.

با مروری اجمالی به تاریخ جامعه‌شناسی متوجه آن خواهیم شد که جامعه‌شناسی کلاسیک بیشتر به موضوعات کلانی مانند ساختارهای کلان اجتماعی و مسائلی همچون صنعتی‌ شدن و شهری شدن جوامع پرداخته‌اند. در این برهه‌ی تاریخی جامعه‌شناسان در پی ارائه نظریه‌ای برای ترمیم و یا ساخت نظم اجتماعی کلی جامعه بوده‌اند. بدیهی است در چنین قرائتی خرده فرهنگ‌ها و گروه‌های مهاجر باید در این نظم کلان مستحیل شوند. این رویکرد را به صراحت در عوامل اجماع آگست کنت و تئوری تقسیم کار و وجدان جمعی دورکیم می‌توان مشاهده کرد. مارکس که نظم حاکم را گونه‌ای بی‌نظمی تصور می‌کرد طرحی را ارائه داد که نظم کلان دیگری را جایگزین آن قرار می‌داد، که در آن همه‌ی افراد، گروه‌ها و خرده فرهنگ‌ها تحت لوای یک ساختار و فرهنگ قرار می‌گرفتند. وبر نیز بحث از انواع کنش و اقتدار را مطرح می‌کرد و در نهایت بر این نظر بود که دوران عقلانیت و کنش عقلانی فرارسیده و همه‌ی گروه‌ها و افراد انسانی باید اقتدار عقلانی موجود را پذیرفته و دیگر صور اقتدار را پس زنند. زیمل که اندکی متفاوت از این فضای کلان‌نگری می‌نگریست، وجود غریبه را در کلان شهر پذیرفته بود. اما در نهایت غریبه نیز باید در فرهنگ حسابگرانه شهری مستحیل می‌شد، در غیر این صورت ادامه‌ی حیات او در کلان شهر با مشکل مواجه می‌شد.

اما با ورود جامعه‌شناسی به کشور تازه تأسیس آمریکا، که در آن نظمی از پیش برای مؤسسان مقرر نبود، شرایط به گونه دیگری رغم خورد. این بار توجه به گروه‌های کوچک و خرده فرهنگ‌هایی که مهاجرین به همراه داشتند کانون توجه جامعه‌شناسی قرار گرفت. این رویکرد با تبدیل شهر شیکاگو به آزمایشگاه جامعه‌شناسی و خلق آثاری چون «دهقان لهستانی در آمریکا و اروپا» کار مشترک توماس (Thomas) و زنانیسکی (Znaniecki) اوج گرفت (فکوهی،1385: 181).

حال این سئوال مطرح است: چه مکانیسمی در برهه‌ای از تاریخ توجه به مسائل کلان را و در برهه‌ای دیگر توجه به مسائل خرد دامنه را برای جامعه‌شناسی رقم زد؟ پاسخ را باید در جامعه‌شناسی معرفت جستجو کرد. در جامعه‌شناسی معرفت فرض بر این است که مجموعه‌های تخصصی اندیشه و معرفت، نظیر نظام‌های زیبایی شناختی، اخلاقی و فلسفی، عقاید مذهبی، اصول سیاسی و حتی نظریه‌های علمی از زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی‌ای که در آن پرورده می‌شوند، متاثر می‌گردند(مولکی، 1384: 12). زیرا «نظریه هرگز در خلاء اجتماعی ساخته نمی‌شود، بلکه در بستر خاصی پدیدار می‌شود که معضلات را الگوسازی می‌کند» (بون ویتز؛ 1390: 18). این دیالکتیک بین نظریه و ساختار اجتماعی از موضوعات اصلی جامعه‌شناسی معرفت است و در تبیین رابطه این دو برخی تا این حد پیش رفته‌اند که رابطه مذکور را خطری برای استقلال جامعه‌شناسان بشمار می‌آورند (گولدنر؛ 1383: 540). با وجود چنین رابطه عمیقی بین نظریه علمی و ساختارهای اجتماعی، برای یافتن پاسخ سئوالی که چندی پیش مطرح شد، باید به سراغ ساختارهای اجتماعی رفت.

تنهایی(1391ب) با مبنا قرار دادن این موضوع که: دیالکتیک آگاهی و شناخت آدمی در فرآیندی هم فراخوان با تاریخ و فرهنگ مادی و عینی او شکل گرفته است، به دنبال یافتن، ریشه‌هایی است که ضرورت تاریخی نظریه‌های سیستم و تحلیل کلان و نظریه‌های کنش و تحلیل خرد را رقم زده است. او دوره‌های تاریخ بشری را به چهار دوره‌ی ابتدایی، باستانی، میانی و مدرن تقسیم‌بندی کرده. دوره‌ی مدرن خود به چهار دوره‌ی: مدرنیته آغازین، مدرنیته میانی، مدرنیته درگذار و مدرنیته اخیر تقسیم می‌شود. دوران مدرنیته میانی که پس از انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب شکوهمند انگلیس و استقرار شهرهای صنعتی آغاز شده و تا سال‌های جنگ جهانی اول ادامه می‌یابد، یعنی از 1792 تا 1914- 1918، میراث خوار چند ویژگی مهم از دوران مدرنیته آغازین است. ویژگی‌های مدرنیته آغازین که نتیجه حساسی در فرهنگ مدرنیته میانی پدید آورد را می‌توان در چهار نکته خلاصه نمود:

1- آغاز زندگی شهری و پیدایش شهر به معنای مدرن آن.

2- فراهم شدن انقلاب صنعتی.

3- پیدایش جنبش اصلاح‌گرایی یا پروتستانیسم مذهبی و همراهی اخلاق پروتستانی با گوهر زندگی شهری.

4- آغاز مهاجرت سیل آسای مردم بریده از اخلاق دوران میانه و سرگردان به امید زندگی بهتر، در طیف‌های جمعیتی متفاوت قومی، نژادی، دینی، مذهبی، طبقاتی و سیاسی و افزایش چگالی تنش‌ها  و تضادهای اجتماعی در شهرهای صنعتی که عموماَ بستر مناسبی برای زایش نظریه‌های جدید جامعه‌شناسی و علوم سیاسی بودند.

موقعیت شهرهای صنعتی در برابر چشم مهاجرین جامعه‌ای را توصیف می‌نمود که دو ویژگی مهم و حساس را با خود به همراه داشت:

  1. از پیش بودگی، از پیش بنا شدگی

  2. درست بنا شدگی

مهاجرین تازه وارد در هنگام ورود به شهرهای صنعتی با موقعیت‌هایی روبرو می‌شدند که از سویی برای آن‌ها ناآشنا و دلهرآمیز بود و از سویی امید بخش برای زندگی آسوده‌تری، و از هر سوی، موقعیت‌هایی را تجربه می‌کردند که از پیش تعریف و ساختی استوار داشتند. این موقعیت‌های از پیش بوده و بنا شده، از سویی دیگر با قانون تقسیم کار اجتماعی و با حقوق سیاسی و اقتصادی شهرهای صنعتی حفاظت و پشتیبانی می‌شد، و از سویی دیگر با بینش برنامه‌ریزان و جامعه‌شناسان پشتوانه فرهنگی و نظری خود را پیدا می‌کرد. در هر صورت میراث تاریخی دو دوران مدرنیته آغازین و میانی تاکید بر نگاه کلان به جامعه صنعتی سرمایه‌داری بود، که می‌بایستی به نیاز برخاسته از این مقدمات تاریخی نیز توجه می‌شد: انسجام بخشیدن به خیل عظیم مهاجرین با فرهنگ‌های مختلف به شهرهای صنعتی. این سه ویژگی، یعنی روش پوزیتیوستی، نگاه یا رهیافت کلان و نگرانی برای نظم اجتماعی، را بعنوان مهم‌ترین ویژگی‌های معرفت‌شناختی دوران مدرنیته میانی را می‌سازد، که در نهایت ساختار کلان‌گرای جامعه‌شناسی این دوران را رقم می‌زند. بنابراین به روشنی پیداست که مطالعه جامعه‌شناختی در سطح کلان، نه یک فضیلت، که یک ضرورت تاریخی در این دوران بود، و به ناگزیر در دیگرگونی شرایط تاریخی می‌بایستی رفته‌رفته رنگ باخته و جای خود را به راهبرد دیگری در پژوهش جامعه بسپارد (تنهایی، 1391ب: 115-123).

از دوران مدرنیته در گذار به این سوی، جامعه بشری با واقعیت‌های تازه‌ای روبرو بوده است، و برهمین اساس، بافت‌های جمعیتی و سازمانی ساخت اجتماعی به تدریج و به نسبت تغییر یافته‌اند. از این هنگام به بعد، اجتماع بشری دیگر به عنوان یک واقعیت کلان و به هم پیوسته به تدریج روی به نابودی گذارده و به صورت اجتماع‌های خردتری به واقعیت می‌پیوندند. این تجربه به ویژه برای جامعه آمریکایی ناگزیری از دوران آغاز مهاجرت‌های آغازین تا دوره‌ی بحران اقتصادی بود، دوران‌هایی که به یمن کوشش‌های مردم راه پر پیچ و تاب بحران آن طی شد و زمینه‌ای فراهم شد تا اندیشمندانی چون جرج هربرت مید و پس از وی تالکت پارسنز نظریه کنش را از مهم‌ترین مفاهیم کلیدی نظریه خویش قرار دهند. پس این بار زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی از تغییر جهت مطالعات کلان جامعه‌شناختی به مطالعات سطح خرد تأثیرگذار بودند. زیرا مهاجرین وارد شده به آمریکا، برخلاف مهاجرینی که به شهرهای صنعتی اروپا عزیمت کرده بودند، با سازمان و یا نهاد از پیش بنا شده و درست بنا شده‌ای برخورد نکردند، بلکه برعکس با بومیانی روبرو شدند که به صورت‌های سازمانی جوامع ابتدایی زندگی می‌گذرانیدند. به همین دلیل و از دیگر سوی، آن‌ها نه تنها هیچ مدل متناسبی برای انتطباق و هیچ ضرورتی برای سازگاری با بومیان احساس نکردند. بلکه درست برعکس مصلحت خویش را در برقراری تسلط بر منطقه و بازسازی آن براساس الگوهای به یاد مانده از شهرهای پیشین خود دانستند. پس برسازی ساخت‌های اجتماعی جدید براساس کنش افراد مهمترین خصلت این برهه از تاریخ آمریکا بود. این تمدن نوپای صنعتی ناگزیر در چشم انداز نظریه‌پردازان دوران مدرنیته در گذار همچون مید، بلومر و با کمی تفاوت مکتبی در چشم انداز پارسنز و مرتن نیز جای پای ماندگار خود را برجای گذاشت. اصطلاح برسازی کنش (Act Construction)، کنش نمادی (Symbolic Action) و کنش پیوسته (Joint Action) بلومر نشان و یادگار همین ویژگی مدرنیته در گذار و مدرنیته اخیر است. (همان: 151-150)

تیم دیلینی(1386) دلیل ظهور نوع خاصی از جامعه‌شناسی در آمریکا را با تاریخ اجتماعی آن کشور در ارتباط دانسته و  این رابطه دیالکتیکی را در مطالعات جرج هربرت مید به تصویر می‌کشد. از نظر او تجربیات مید به مثابه یک آمریکایی و متأثر از ارزش‌های جامعه آمریکا نظیر آزادی، برابری و فردگرایی، تفاوت‌های بسیاری با تجربیات اروپایی‌هایی داشت که در بوجود آمدن رشته جامعه‌شناسی نقش داشتند. تاریخ آمریکا بسیار متفاوت از تاریخ اروپاست که ساختارهای فئودالی همراه با حکومت سلطنتی، اشرافی و نظام رعیتی را تجربه کرده است. منشورحقوق امریکا به گونه‌ای طراحی شده بود که قدرت حکومت مرکزی را محدود می‌کرد و از این‌رو، این‌گونه ساختارهای سیاسی، که در گذشته در اروپا بودند، نمی‌توانستند در امریکا به وجود آیند. از عوامل سهیم در توسعه‌ی نظام سرمایه‌داری مبتنی بر بازار آزاد در امریکا، که نسبتاًً مستقل از کنترل دولت عمل می‌کند، ارزش قائل شدن برای آزادی و تلاش‌های فردی بوده است. ارزش‌ها، علایق، موضوعات و روش‌های تفکر آمریکایی اثر خود را بر جامعه‌شناسی اولیه‌ی امریکا گذاشتند، به این ترتیب که جامعه‌شناسی امریکایی شیوه‌ی نگرش عملی توانستن ـ انجام دادن به جهان را در پیش گرفت. این طرز برخورد منجر به شکل‌گیری پراگماتیسم شد. چنان‌که شالین(Shalin,1992) شرح می‌دهد، در بخش عمده‌ای از قرن بیستم، اروپایی‌ها پراگماتیسم را نپذیرفتند و آن را به مثابه تعبیری خام از سودگرایی انگلوساکسن‌ها نادیده گرفتند. حتی آن دسته از متفکران اروپایی که با جریان فکری جدید در امریکا همراهی می‌کردند، آن را دون‌ شأن سنت فلسفی اروپا می‌دانستند. تا این‌که در دهه‌ی 1960، برخی از آنان نظیر یورگن هابرماس، اعتبار پراگماتیسم و همتای آن یعنی نظریه‌ی کنش متقابل نمادین را تصدیق کرد(شالین، به نقل از دیلینی، 1387: 265).این سخنان دیلینی و شالین دلایل توجه به سطوح خرد در برهه‌ای از تاریخ جامعه‌شناسی را بیان می‌کند.

در دهه‌ی پنجاه گرایش نظام اجتماعی آمریکا روی به صورت‌بندی قدرت در گستره‌ای کلان و جهانی گذارد و دوران سلطه‌گری را هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی و تسلط بر کشورهای جهان سوم را با طرح‌های تازه‌پا آغاز نمود. طرح‌هایی مانند کمک بلاعوض و دخالت در سیاست داخلی کشورها و تغییر دولت‌ها، چنین شرایطی رویکرد انسجامی کلان‌نگر پارسنز را در این برهه طلب می‌کرد. این بود که پارسنز پس از طرح نظریه کنش روی به نظریه سیستم‌ها آورد، و کنش را در چارچوب نظام محدود کرد. اما با ورود به دهه‌ی شصت وضعیت به گونه‌ای دیگر رقم خورد. در این برهه شاهد بروز انواع جنبش‌های اجتماعی هستیم که فشار ساختارهای بنا شده را برنتافند و در صدد تغییر آن برآمدند. جنبش‌های دانشجویی، جنبش مدنی سیاهان به رهبری مارتین لوترکینگ، جنبش فمینیستی، هیپی‌ها، بیتل‌ها و... از این نوع حرکت‌ها هستند که رویکرد کلان نگری و مطالعات کلان جامعه‌شناسی را به چالش کشیده و توجه جامعه‌شناسان را به خود جلب کردند (تنهایی، همان:152-153).

پس براساس قواعد جامعه‌شناسی معرفت، توجه به مسائل اجتماعی در سطح کلان یا خرد متاثر از زمینه‌های تاریخی و اجتماعی است. با تغییر شرایط اجتماعی موضوعات جدیدی توجه جامعه‌شناسان را به خود جلب می‌کنند. اما نظریه‌های منتج از مطالعات جامعه‌شناختی در هر سطحی باید قابلیت تعمیم به شرایط و موضوعات مشابه را داشته باشد.

 

تقسیم بندی نظریه به خرد – کلان

برای ورود به بحث تقسیم بندی نظریه های خرد و کلان باید مسائل و موضوعاتی را که زمینه‌ساز چنین شکافی (خرد ـ کلان) شده‌اند را آشکار کرد. به نظر رندال کالینز رویکردهای خرد و کلان به تئوری جامعه‌شناختی از سالیان قبل وجود داشته، اما موضوع چگونگی ارتباط و پیوند آنان است که در دو دهه‌ [1960- 1970] مطرح شده است. فقط از نظر وی این رخداد به میزان زیادی به علت ادعاهای تجربی پیشنهاد شده توسط رویکرد خرد اتفاق افتاد. کنش متقابل‌گرایی نمادی اولیه مید و توماس در آشتی و صلح با جامعه‌شناسی کلان زمان خود زندگی کرد و مبارزه‌ی این مکتب از زمان بلومر در دهه‌ی 50 آغاز می‌شود. حریف دیگر رویکرد کلان، هومنز است که بخشی از کار خود را در نقد تئوری ساختارگرایی پارسنز پی‌ریزی می‌کند. اما آنچه که در بطن این مجادلات و انتقاد از یکدیگر دنبال می‌شد، نقد مکاتب خرد از نظریه‌های کلان و بالعکس نبود، بلکه در اینجا مناقشه بر سر موضوعاتی چون ساختار و عاملیت و یا کنش و ساختار و همین‌طور تقابل عین و ذهن بود. گرچه ریشه این مناقشات را باید در جامعه‌شناسی کلاسیک جستجو کرد، اما به نظر می‌رسد که با طرح مجدد این مفاهیم توسط کسانی چون آنتونی گیدنز (1976و 1979) این مناقشه جان دوباره گرفته و طرح انتقاد از تئوری‌های ساختارگرایی اجتماعی ـ که برای کنشگران خلاق و فعال اهمیت کمتری قائل بودند ـ از سوی برخی از نظریه‌ها به مثابه ادغام در یک قطب این طیف، یعنی اعتقاد به کنشگران خلاق و برآمدن ساختارها و جامعه از عمل آنها تلقی شد. در ادامه‌ی این گونه تلقی از انتقادات، این باور شکل گرفت که منتقدان ساختارگرایی اجتماعی به ساختارهای کلان جامعه اعتقادی ندارند. (ریتزر، 1389: 307).

گیدنز در مجموعه‌ای از کتاب‌هایش به ویژه در قواعد جدید روش جامعه‌شناسی (1976)، مسائل اصلی نظریه اجتماعی(1979) و قوام جامعه (1984) مفهوم‌سازی بنیادینی از رابطه بین کنش و ساختار، کارگزار و نظام، فرد و نظام ارائه می‌دهد. مسئله رابطه بین کنش و ساختار اجتماعی موضوعی است که در کانون بحث نظریه‌ی اجتماعی گیدنز قرار دارد. و از نظر وی بیش‌تر نظریه‌پردازان اجتماعی گرایش دارند بین کنش و ساختار یکی را برگزینند و بر آن تاکید بیشتری کنند. براساس استدلال وی، با توسل به یکی از دو رویکرد جبرگرا یا اختیارگرا و یا صرفاً با تکمیل کردن یکی به کمک دیگری، نمی‌توان به این پرسش پاسخ داد که کنش یک کارگزار فردی چگونه با جنبه‌های ساختاری جامعه ارتباط می‌یابد (الیوت،1390: 520). گیدنز با نقد از دو سنت موجود در جامعه‌شناسی عصر خود یکی را «جامعه‌شناسی خرد» در نظر می‌گیرد، که به راوبط «بین شخصی» کوچک مقیاس می‌پردازد، و دومی را که وظایف فراگیرتر را بر عهده دارد «جامعه‌شناسی کلان» می‌نامد. (گیدنز؛ 1384: 60). در ادامه‌ی این نقد خود در صدد آن است با تلفیق عاملیت و ساختار نظریه ساختاربندی را بعنوان راه حلی برای این بن بست ارائه ‌کند (آزاد ارمکی؛ 1381: 283). در واقع آنچه به مثابه مسئله خرد ـ کلان تصور می‌شود، مسئله عاملیت و ساختار نزد گیدنز (ریتزر، 1389: 301) و تقابل ذهنیت‌گرایی (Subjectivism) و عنیت‌گرایی (Objectivism) نزد بوردیو است. بوردیو به این تقابل بعنوان «بنیادی‌ترین و مخرب‌ترین» عامل دو دستگی در علوم اجتماعی اشاره می‌کند (گرنفل، 1388: 97).

جاناتان‌ اچ‌ ترنر و رندال کالینز را می‌توان از جمله جامعه‌شناسانی بشمار می روند، که دوگانگی عاملیت و ساختار را به شکلی دیگر (نظریه‌های خرد و کلان) دنبال کرده‌اند. اما به نظر می‌رسد بیش از همه جرج ریتزر به این موضوع بعنوان یک مسئله در جامعه‌شناسی دامن می‌زند. وی در فصول پایانی کتاب خود این گونه می‌نویسد؛ در دهه‌ی 1980 نشانه‌های بسیاری دال بر انسجام بیش از پیش در زمینه نظریه‌ی جامعه‌شناختی به چشم می‌خورد. این انسجام پیرامون پیدایش این توافق چشمگیر دور می‌زند که مساله اصلی در نظریه جامعه‌شناسی، بررسی رابطه‌ی میان نظریه‌های خردبینانه و کلان‌نگرانه و یا سطوح خرد و کلان واقعیت اجتماعی است. وی سپس در خصوص تاریخ پرداختن بر این مسئله می‌گوید این قضیه که مسأله رابطه سطوح خرد وکلان، قضیه اساسی نظریه جامعه‌شناسی است، نخستین بار توسط او عنوان نشده است. رندال کالینز پیش از او (1986) مدعی شده است که کار درباره‌ی این مسئله «در آینده نیز همچنان یکی از زمینه‌های مهم پیشرفت نظری جامعه‌شناسی باقی خواهد ماند». همچنین آیزنشتاد و هِل در مقدمه‌ی کتاب دو جلدی‌شان (1985) ـ که یکی را به نظریه خرد و دیگری را به نظریه کلان اختصاص داه‌اند ـ نظر همانندی را بیان کردند و به این نتیجه رسیدند که «رویارویی میان نظریه‌ی خرد و نظریه‌ی کلان، دیگر به گذشته تعلق دارد» (ریتزر؛ همان: 596-597).

از نظر ریتزر این توافق نوپدید برای آن تاکنون کمتر مورد بحث قرار گرفته که به صورت‌ها و با اصطلاحات بسیار متفاوت و در کار نظریه‌پردازان بسیار مختلف عنوان شده است. این توافق را بیشتر باید در کار نظریه‌پردازانی همچون: آنتونی گیدنز، یورگن هابرماس، جفری الگزندر، کِرپِس، رندال کالینز، مایکل هکتِر، جیمز کلمن، باری هیندس، ریچارد امرسون، رانِلدبِرت و ریمون بودن جستجو کرد(همان).

یان‌کرایب(1381: 29) نیز از تمایز قائل شدن میان نظریه اجتماعی «کل‌گرا» (holistic)  و «فردگرا» با عنوان یکی از شیوه‌های سنتی‌تر تقسیم نظریه‌ یاد می‌کند. او که کل‌گرا یا فرد‌گرا بودن را یک بحران نظری می‌داند، ریشه آن‌را در دو مفهوم کنش و ساختار جستجو می‌کند. کرایب برای شرح و نقد نظریه‌های جامعه‌شناسی در جلد دوم کتاب خود، این مسئله را مورد توجه قرار داده و چنین می‌نویسد: «این کتاب بر محور دو گانگی ساختار و کنش سازمان یافته است»(همان: 144).

 

افراط گرایی خرد و کلان

تا همین اواخر، یکی از شکاف های عمده در نظریه ی جامعه شناختی معاصر آمریکا تضاد بین نظریه های  افراطی خردبینانه و کلان بینانه بوده است،(1) و شاید مهمتر از آن تضاد بین آنهایی بوده است که نظریه های جامعه شناختی را در قالب این شیوه ها تفسیر کرده اند ( آرچر، 1982 ). یک چنین نظریه ها و تفسیرهای افراطی درباره ی نظریه ها به برجسته تر ساختن شکاف عظیم بین نظریه های خرد و کلان گرایش دارند و کشاکش و بی نظمی ( گولدز، 1970؛ واردل و ترنر، 1986؛ وایلی، 1985 ) را در نظریه ی جامعه شناسی شدیدتر می کنند.

هرچند ممکن است نظریه پردازان کلاسیک جامعه شناسی را ( مارکس، دورکیم، وبر و زیمل ) به عنوان افراط گرایان خرد یا کلان تفسیر کنند، اما واقعیت این است که این نظریه پردازان کلاسیک نیز به طور کلی به پیوند بین خرد و کلان علاقمند بوده اند ( ماسکوویسی، 1993 ). مارکس به تأثیر الزام آور و از خود بیگانه کننده ی جامعه ی سرمایه داری بر روی کارگران ( و سرمایه داران ) فردی توجه داشته است. وبر توجه خود را بر گرفتار شدن فرد در قفس آهنین جامعه ی سرشار از عقلانیت صوری متمرکز کرده بود. زمیل عمدتاً به بررسی رابطه ی بین فرهنگ عینی ( کلان ) و فرهنگ ذهنی ( یا فردی و یا خرد ) علاقه نشان می داد. حتی دورکیم نیز به بررسی تأثیر واقعیت های اجتماعی سطح کلان بر روی افراد و رفتار فردی (مثلاً خودکشی) علاقمند بود. اگر این توصیف ها را درباره ی نظریه پردازان کلاسیک جامعه شناسی بپذیریم، روشن خواهد شد که در بخش زیادی از نظریه ی جامعه شناختی سده ی اخیر ، نوعی فقدان علاقه به این پیوند وجود داشته است و سلطه ی افراط گرایان خرد و کلان یعنی برتری نظریه پردازان و نظریه هایی که اهمیت و قدرت درهم کوبنده ای به سطح خرد یا سطح کلان می بخشیدند، مشهود بوده است.

در سمت افراط گرایی کلان رویکردهایی همچون کارکردگرایی ساختاری، نظریه ی تضاد و برخی از نظریه های نومارکسیستی ( بویژه جبرگرایی اقتصادی ) قرار داشتند و در سمت افراط گرایی خرد کنش متقابل گرایی نمادین، روش شناسی مردمی، نظریه ی مبادله و نظریه ی گزینش عقلانی جای داشتند. از بین برجسته ترین نظریه های افراطی کلان در سده ی بیستم می توان به «جبرگرایی فرهنگی» پارسونز (1996) ، نظریه ی تضاد دارندورف (1959) با تأکیدش بر هم گروهی های آمرانه هماهنگ شده و ساختارگرایی کلان پیتر بلاو اشاره کرد که این گرایش او در گفته ی متکبرانه اش «من یک جبرگرای ساختاری هستم» مشهود است. افراط گرایی کلان ساختاری از سرچشمه های دیگری نیز آب می خورد (روبنشتاین، 1986) که از آن جمله می توان به نظریه پردازان شبکه مانند وایت، بورمن و بریگر (1976)، بوم شناسانی همچون دانکن و اشنور (1959) و ساختارگرایانی مانند می هیو (1980) اشاره کرد. کمتر کسی هست که موضعی افراطی تر از موضع می هیو اتخاذ کرده باشد؛ اوست که می گوید «در جامعه شناسی ساختاری واحد تحلیل همواره شبکه ی اجتماعی است و هرگز فرد نیست». (ریتزر، 1389: 536)

در سمت افراط گرایی خرد می توان به سهم چشمگیر کنش متقابل گرایی نمادین و کار بلومر (1969) اشاره کرد، کسی که همواره با کارکردگرایی ساختاری کلنجار می رفت و سرانجام کنش متقابل گرایی نمادین را به عنوان یک نوع نظریه ی جامعه شناختی که ظاهراً فقط به بررسی پدیده های سطح خرد توجه دارد، برقرار ساخت. دیگر نمونه ی حتی بارزتر افراط گرایی خرد، نظریه ی مبادله ی جورج هومنز (1974) است؛ هومنز به دنبال یافتن جایگزینی برای کارکردگرایی ساختاری بود و این جایگزین را در رفتارگرایی خرد و افراطی اسکینر یافت. روش شناسی مردمی و علاقه ی آن به بررسی عملکردهای روزمره ی کنشگران نیز در این سو جای می گیرد. گارفینکل (1967) از تأکیدات کلانبینانه ی کارکردگرایی ساختاری و گرایش آن به تلقی کردن کنشگران به عنوان « هالوهای ناتوان از قضاوت » دلسرد شده بود.

 

دوگرایی خرد و کلان

 اساساً طرح دوگرایی‌هایی فوق که به نظریه خرد ـ کلان منتهی می‌شود، ریشه در غیر دیالکتیکی دیدن واقعیت اجتماعی دارد. گورویچ(1351) این متناوب دیدن واقعیت را از اشکال کاذب دیالکتیک می‌داند و آن‌را «جدل تکمیلی تناوب‌های کاذب» می‌نامد.

از نظر گورویچ بین واقیعیت‌های چون دوگانه‌های مطرح شده در مناقشه خرد و کلان جدل اکمال متقابل برقرار است، یعنی این دوگانه‌ها یکدیگر را تکمیل می‌کنند و دو واقعیت جدا از هم نیستند که یکی بر دیگری تقدم داشته باشد. جدا تصور کردن آن‌ها از یکدیگر همان‌طور که گفته شد نوعی تناوب در چشم انداز یا منظر است که برپایه جدل تکمیلی تناوب‌های کاذب بنا شده و این مسئله بینش دیالکتیکی را ضایع می‌کند. این در حالی است که از نظر گورویچ این ما هستیم که تصور می‌کنیم این‌ها تناوبند، در صورتی که این‌طور نیست. وجود هرکدام از این دو عنصر، یا دو پدیده درآن واحد ضروری است.

تناوب کاذب از نظر گورویچ اولین جریان دیالکتیکی شدن است و باید این را در نظر داشته باشیم که در شناخت تناوبی که به نظر می‌آید تناوب کاذب باشد در حقیقت تناوبی در کار نیست. امور متناوب دوگانه‌های مذکور(مسائل بغرنج) که جنبش آن‌ها منفک و مجزا به نظر می‌آیند، مکمل یکدیگرند اما متقابلاً به روی هم پرده کشیده‌اند. دوگانه‌های تشکیل دهنده خرد و کلان ـ از نظر ریتزر، ترنر، گیدنز و کالینزـ از سطح اول دیالکتیک گذر کرده و نوعی رابطه از جنس سطح دوم بین آن‌ها برقرار است، همان‌طور که کولی می‌گوید دوقلوهای توأمان هستند، یعنی جدل تضمن متبادل یا هم فراخوانی بین آن‌ها برقرار است (تنهایی،1377: 553- 557). این بینش در حالی است که شارحان مسئله خرد و کلان دوگانه‌هایی را که ریشه این مسئله را درآن جستجو می‌کنند از یکدیگر جدا تصور کرده و بر این باورند که پیشینیان آن‌ها تا دوره سیطره جامعه‌شناسی کلان تقدم را با بنیادهایی چون: نظم، ساختار و عین می‌دانستند و در دوره تسلط جامعه‌شناسی خرد انتهای دیگر طیف مقدم بود. پس آن‌ها ابتکار داشته و با آشتی دادن این دو با یکدیگر بر این مسئله فائق آمده‌اند.

  تقابل مناظر یا تقابل چشم اندازها یعنی دیدن تنها یکی از این دو به دلیل منظر یا چشم انداز خاص بیننده، تمایز بین فرد و جامعه (عاملیت و ساختار)، ذهن و عین و در مقابل یکدیگر قرار دادن و یا تقدم برای یکی قائل شدن به این تصور منتهی می‌شود: کسانی که به اصالت یا تقدم ساختار، عین و نظم اعتقاد دارند دچار نوعی جبرگرایی بوده و اراده و اختیار افراد انسانی را نادیده می‌گیرند، و یا برعکس نظریه‌پردازانی که در آن سوی این طیف قرار می‌گیرند، نوعی اراده‌گرایی محض قائل هستند و جامعه و ساختارهای اجتماعی را برآمده از اراده‌ی افراد انسانی تلقی می‌کنند.

نمی‌توان نظریه جامعه‌شناسی را به خاطر آورد که بر عاملیت تاکید کرده و فشار ساختارها را نادیده بگیرد و یا کنش را جدا از نظم و مقدم بر آن در نظر گیرد، و کسانی که بر فشار ساختارها و واقعیت عینی جامعه تاکید می‌کنند هرگز عاملیت انسان‌ها را به یکسره نادیده نگرفته‌اند. آن‌چنانکه مید می‌گوید، فرد و جامعه (عامل/ ساختار، ذهن/ عین و کنش/نظم) را نمی‌توان جدا از یکدیگر تصور کرد، جدا از جامعه هیچ‌گونه فردی نمی‌تواند وجود داشته باشد و جامعه را نیز به نوبه خود باید به عنوان ساختاری در نظر گرفت که از طریق فراگرد رایج کنش‌های اجتماعی ـ ارتباطی و مبادلات اشخاصی که متقابلاً به یکدیگر گرایش دارند، پدید می‌آید (کوزر؛ 1379: 444).

 از نظر الیاس «مفاهیم فرد و جامعه اغلب چنان به کار برده می‌شود که گویی صحبت از دو موجود متمایز و پایدار است. این کاربرد واژه‌ها به آسانی چنین القا می‌کند که بیانگر دو شیء نه فقط متمایز بلکه کاملاً مستقل از یکدیگرند. اما در واقعیت این واژه‌ها بیانگر فرایندها هستند. و البته فرایندهایی متمایز اما جدایی ناپذیر»(الیاس به نقل از هنیش، 1389: 132). دوگانه‌هایی چون فرد و جامعه، سوژه و ابژه، جبر و اختیار «به مثابه دو عنصر متمایز در سطح زبان وجود دارد» (همان: 132). نتیجه این نگاه به جامعه و جامعه‌شناسی «انقلاب کپرنیکی» است که الیاس از آن سخن می‌گوید. این انقلاب، مبتنی است بر عبور از جوهر باوری (Substantialiste) به تفکری ارتباطی(Pensée relationnelle)  به همان قیاس عبور از فیزیک ارسطویی به فیزیک مدرن. در چشم انداز جامعه‌شناسی پیکربندی، «جامعه» چیزی نیست جز «مجموعه وظایفی که انسان‌ها متقابلاً در ارتباط با دیگران انجام می‌دهند». پس دوگانگی هستی‌شناختی، و بازنمایی دنیایی تقسیم شده میان سوژه‌ها و ابژه‌ها، راه به خطا می‌برد. از نظر الیاس اشکال این بازنمای در آن است که: چنین القا می‌کند که سوژه‌ها می‌توانند بدون ابژه‌ها موجود باشند. از آن‌جا این پرسش به ذهن انسان‌ها متبادر می‌شود که‌ از این دو کدامیک علت و کدامیک معلول است. ما با نوعی نظام سروکار داریم که نمی‌توان آن‌را به درستی با یک مدل مکانیکی علت/ معلول تبیین کرد. در حالتی دیگر این دوگانگی مناقشه‌ای بر سر جبر و اختیار را ایجاد می‌کند. باری طرفداران هریک از دو دیدگاه جبر و اختیار انسان‌ها را به مثابه پیکر ساده طبیعی تصور می‌کنند (هنیش، 1389: 122- 134).

درنهایت الیاس این عناصر به ظاهر متمایز ازیکدیگر را در عمل درگیر دریک فرایند ارتباطی می‌داند که به واسطه این فرایند یک پیکربندی را شکل می‌دهند و مانند قطب‌های جغرافیایی «شمال» و «جنوب»، که هیچ جغرافی‌دان آن‌ها را نه به مثابه موجودهای واقعی ملاحظه می‌کند و نه به مثابه گزینه‌های ایدئولوژیکی می‌باید یکی را به دیگری برتر شمرد. با این وصف، الیاس می‌گوید که این عبارت دوجمله‌ای فرد/‌جامعه و دیگر دوگرایی‌ها نه فقط یک عادت متروک فکری یا رایج نزد غیر متخصصان نیست، بلکه هنوز در اذهان عموم، از جمله نزد پژوهشگران علوم اجتماعی ریشه عمیقی دارد: تضاد فرد و جامعه، نه تنها در عرف عام هنوز واقعیت مسلم شمرده می‌شود، بلکه در بسیاری از تولیدهای دنیای علمی نیز مطرح است(همان: 130-131).

 رالف دارندروف (1382: 59-32) نیز این تمایزگذاری را این‌گونه‌ به نقد می‌کشد: ما نمی‌توانیم هیچ اقدامی انجام دهیم و یا هیچ جمله‌ای به زبان آوریم، بدون اینکه شخص سومی بین ما و جهان واسطه گردد. این شخص سومی که ما را به جهان پیوند می‌دهد کسی جز جامعه نیست. جامعه‌شناسی با انسان در ارتباط با واقعیت آزارندۀ جامعه سروکار دارد. فقط در جایی می‌توان از ارتباط بین فرد و جامعه سخن گفت که دو واقعیت مذکور، یعنی فرد و جامعه، نه فقط در کنار یکدیگر بلکه به صورتی قابل توصیف به یکدیگر گره خورده باشند (دارندروف،1382: 59-32)

 پس جدا کردن دو واقعیت فرد و جامعه از یکدیگر و تقدم قائل شدن برای یکی اساساَ غلط بوده و جامعه‌شناسان کلاسیک نیز دچار چنین دوگرایی نشده‌اند. 

 

تلفیق نظری خرد- کلان

هرچند افراط گرایی خرد- کلان مشخصه ی بیشتر نظریه های جامعه شناختی قرن بیستم بود، اما از دهه ی 1980 به این سو و عمدتاً در جامعه شناسی آمریکایی نوعی جنبش قابل تشخیص است که از افراط گرایی خرد- کلان فاصله گرفته و به سمت یک اجماع گسترده برای تأکید بر تلفیق (یا ترکیب و یا پیوند) نظریه های خرد و کلان و یا سطوح تحلیل اجتماعی گام برمی دارد. این رویکرد نمایانگر تغییری است که از دهه ی 1970 آغاز شد، یعنی زمانی که کِمنِی اظهار کرد: «آن چنان به این تمایز توجه اندکی می شود که اصطلاحات خرد و کلان حتی به صورت معمولی هم در آثار جامعه شناختی نشان داده نمی شوند» (به نقل از ریتزر، 1389: 536). می توان چنین استدلال کرد که دست کم در این تعبیر، نظریه پردازان جامعه شناختی آمریکا طرح نظری اساتید اولیه ی جامعه شناسی را از نو کشف کرده اند. اما با وجود تحولات دهه های 1980 و 1990 ، این آثار فراموش شده یپشین تر بودند که پیوند خرد- کلان را مستقیماً مطرح ساختند.

 

نمونه هایی از تلفیق خرد-کلان

ژرژ گورویچ

ژرژ گورویچ بر این باور بود که جهان اجتماعی را می توان برحسب پنج سطح « افقی » یا خرد- کلانی بررسی کرد ( اسملسر[1997] چهار سطح را تشخیص می دهد )؛ او این سطوح را به صورت صعودی، از خرد تا کلان نشان می دهد: اشکال اجتماعیت، گروه بندی ها، طبقه بندی اجتماعی، ساختار اجتماعی و ساختارهای جهانی. گورویچ همچنین برای تکمیل این سلسله مراتب ده سطح « عمودی » یا « عمقی » عرضه می کند که از عینی ترین پدیده های اجتماعی (برای مثال، عوامل بوم شناختی و سازمان ها) آغاز می شود و با ذهنی ترین پدیده های اجتماعی ( ارزش ها و عقاید جمعی، یا ذهن جمعی ) پایان می پذیرد. گورویچ ابعاد افقی و عمودی اش را به منظور ایجاد سطوح متعدد تحلیل اجتماعی بر هم عمود می کند. کار ریتزر درباره ی انگاره ی جامعه شناختی تلفیقی تا حدی لزوم مبنا قرار دادن بینش های گورویچ را منعکس می سازد، اما ضرورت یک مدل جمع و جورتر را گوشزد می کند. مدل پیشنهادی ریتزر با پیوستار خرد- کلان (سطوح افقی گورویچ) آغاز می شود، پیوستاری که از اندیشه و کنش فردی شروع شده و تا نظام های جهانی امتداد می یابد به این پیوستار، یک پیوستار عینی- ذهنی ( سطوح عمودی گورویچ ) نیز اضافه می شود که دامنه ی آن از پدیده های مادی همچون کنش فردی و ساختارهای دیوان سالارانه تا پدیده های غیرمادی مانند آگاهی و هنجارها و ارزش ها نوسان دارد. ریتزر نیز همانند گورویچ این دو پیوستار را برهم عمود می کند، اما برون داد این تلاقی، به جای سطوح متعدد تحلیل اجتماعی، چهار سطح بسیار کنترل پذیرتر است (ریتزر، 1389: 539-538).

 

رندال کالینز

رندال کالینز (1981) در مقاله ای با عنوان « بنیادهای خرد جامعه شناسی کلان» جهت گیری تقلیل گرایانه ای را در مورد مسئله ی پیوند خرد- کلان ارائه کرده است. در واقع، کالینز با وجود عنوان ذاتاً تلفیقی مقاله اش، رویکرد خود را « جامعه شناسی خرد رادیکال » می نامد. موضوع مورد توجه کالینز و جامعه شناسی خرد رادیکال همان چیزی است که او آن را « زنجیره های مناسکی کنش متقابل » یا دسته هایی از « زنجیره های فردی تجربه ی مبتنی بر کنش متقابل » می خواند «که همچنان که در امتداد زمان جریان می یابند، همدیگر را در فضا قطع می کنند» (کالینز، a1981: 998). کالینز با تأکید بر زنجیره های مناسکی کنش متقابل، می کوشد تا از آنچه که خودش علایق حتی تقلیل گرایانه تر به آگاهی و رفتار فردی می نامد، اجتناب کند. او سطح تحلیل خود را از این سطح فراتر برده و به کنش متقابل، زنجیره های کنش متقابل و «بازارگاه» چنین کنش متقابلی می پردازد. بدین ترتیب، کالینز سطوح بسیار خرد اندیشه و کنش (رفتار) را رد کرده و نظریه هایی (مانند پدیده شناسی و نظریه ی مبادله) را که بر این سطوح تمرکز می کنند، به باد انتقاد می گیرد.

کالینز همچنین بر آن است تا خودش را از نظریه های کلان و علایق آنها به پدیده های سطح کلان دور نگه دارد. به عنوان مثال، او منتقد کارکردگرایان ساختاری و علاقه ی آنها به پدیده های کلان- عینی (ساختار) و کلان- ذهنی (هنجارها) است. در واقع، کالینز تا آنجا پیش می رود که می گوید «اصطلاح هنجارها باید از نظریه ی جامعه شناسی دور انداخته شود» ( کالینز، a1981: 991 ). او به همین سان نسبت به مفاهیم مرتبط با نظریه ی تضاد نیز نگرشی منفی دارد و مثلاً می گوید که هیچ گونه موجودیت «ذاتاً عینی» همچون مالکیت یا اقتدار وجود خارجی ندارد؛ تنها چیزی که وجود دارد «برداشت های مختلف انسانها در مکان ها و زمانهای خاص درباره ی این قضیه است که چگونه این پدیده های نیرومند به ائتلاف های وادارنده ای تبدیل می شوند» (کالینز، a1981: 997). به اعتقاد او این فقط انسانها هستند که همه ی کارها را انجام می دهند؛ ساختارها، سازمان ها، طبقات و جوامع «هرگز کاری را انجام نمی دهند. پس هرگونه تبیین علی باید نهایتاً به کنش های افراد واقعی ارجاع داده شود». (کالینز، 1975: 12)

کالینز بر آن است تا نشان دهد که چگونه «همه ی پدیده های کلان » را می توان به «ترکیب هایی از رویدادهای خرد» تبدیل کرد ( a1981: 985 ). به بیانی دقیق تر، او استدلال می کند که ساختارهای اجتماعی را به لحاظ تجربی می توان به «الگوهای کنش متقابل خرد و تکرارشونده» برگرداند (کالینز، a1981: 985). بدین سان، کالینز در نهایت نه در پی یک رویکرد تلفیقی، بلکه به دنبال تفوق نظریه ی خرد و پدیده های سطح خرد است. همان گونه خود کالینز عنوان می کند «تلاش منسجم برای بازسازی جامعه شناسی کلان بر پایه ی بنیادهای خرد اساساً تجربی، گام مهمی به سوی نوعی علم جامعه شناختی موفقیت آمیزتر است»( b1981: 82).

کالینز گاهاً این موضع خرد تقلیل گرایانه اش را تصدیق می کرد. کالینز می گوید: «شاید تصور شود که من به سطح خرد برتری بسیار زیادی قائلم. البته این عین حقیقت است» (کالینز، 1987: 195 ).

 با وجود این، او (1988) درست یک سال بعد، تمایل خود را به مهمتر تلقی کردن سطح کلان بروز داد. این رویکرد به مفهوم متوازن تری از رابطه ی خرد- کلان انجامید: «حرکت خرد و کلان [به سمت یکدیگر] نشان می دهد که هر چیز کلان از اجزای خرد تشکیل می شود و برعکس، هر چیز خرد بخشی از ترکیب کلان است؛ این قضیه در یک زمینه ی کلان وجود دارد.... پیوند خرد- کلان می تواند در هر دوی این جهات ثمربخش باشد ». (کالینز، 1988: 244). استدلال اخیر، رویکرد دیالکتیکی تری از رابطه ی خرد- کلان به دست می دهد. با این همه، کالینز نیز مانند کلمن بر این عقیده صحه می گذارد که « چالش بزرگ » در جامعه شناسی، نشان دادن این مسئله است که « چگونه خرد بر کلان تأثیر می گذارد ». بدین سان، گرچه کالینز تا حدی در نظریه ی خرد- کلانش پیشرفت نشان داده است، اما همچنان رویکرد بسیار محدودی را پی می گیرد (ریتزر، 1389: 552-551).

 

جفری الگزندر

جفری الگزندر  چیزی را ارائه می دهد که خودش « منطق نظری، جدید برای جامعه شناسی » می نامد. این منطق جدید بر «اندیشه ی جامعه شناختی در هر سطحی از پیوستار فکری» تأثیر می گذارد ( الگزندر ، 1982: 65 ). بدین سان، الگزندر  چیزی را عرضه می کند که خودش جامعه شناسی چندبعدی می خواند. الگزندر  عنوان می کند که پیوستار خرد- کلان  به عنوان «نوعی سطح تحلیل فردی یا جمعی»  بیانگر شیوه ای است که نظم از طریق آن در جامعه ایجاد می شود. در حد کلان پیوستار، نظم از خارج اعمال می شود و ماهیتی جمع گرایانه دارد؛ بدین معنا که نظم از طریق پدیده های جمعی ایجاد می شود. اما در حد خرد، نظم از نیروهای درونی شده سرچشمه می گیرد و ماهیتی فردگرایانه دارد، یعنی نظم از مذاکره ی فردی ناشی می شود.

الگزندر  معتقد است که مزیت قائل شدن به سطوح خرد « یک اشتباه نظری » است. این سخن، همه ی نظریه هایی (مانند کنش متقابل گرایی نمادین) را که تحلیل خود را از سطح فردی- هنجاری و با عاملیت ارادی غیرعقلانی آغاز می کنند و به سمت سطوح کلان حرکت می کنند به باد انتقاد می گیرد. از این نقطه نظر، مشکل این نظریه ها آن است که گرچه توجهات خود را بر آزادی فردی و اراده گرایی معطوف می کنند، اما از پرداختن به خصوصیت بی همتا ( یا منحصر به فرد ) پدیده های جمعی ناتوان است. الگزندر همچنین منتقد نظریه هایی همچون نظریه ی مبادله است که تحلیل خود را از فردی- ابزاری شروع می کنند و به سوی ساختارهای سطح کلانی چون اقتصاد حرکت می کنند. یک چنین نظریه هایی نیز آن چنان که باید نمی توانند ساختارهای سطح کلان را مورد بررسی قرار دهند. بدین سان، الگزندر  منتقد تمام نظریه هایی است که ریشه در سطوح خرد دارند و از آن بستر می خواهند پدیده های سطح کلان را تبیین کنند.

الگزندر  در سطح کلان منتقد آن دسته از نظریه های جمعی- ابزاری ( برای نمونه، جبرگرایی اقتصادی و ساختاری ) است که بر نظم الزام آور تأکید ورزیده و آزادی فردی را نادیده می گیرند. مشکل اساسی یک چنین نظریه هایی این است که به عاملیت فردی امکان داده نمی شود.

هرچند که الگزندر  علاقه اش را به تأکید بر روابط بین هر چهار سطح ابراز می دارد، اما نظراتش بیشتر با سطح جمعی- هنجاری و نظریه هایی همخوانی دارد که تحلیل خود را از این سطح آغاز می کنند.

به گفته ی خودش، « امید برای آمیختن نظم جمعی و اراده گرایی فردی بیش از آن که در سنت عقل گرایانه وجود داشته باشد در سنت هنجاری قرار دارد» ( الگزندر ، 1982: 108 ). اساس دیدگاه او این است که باید به یک چنین جهت گیری اولویت داد، زیرا خاستگاه های نظم بیشتر درونی (در وجدان) هستند تا بیرونی (آن گونه که جهت گیری جمعی- ابزاری عنوان می کند). تأکید بر درونی شدن هنجارها هم نظم و هم عاملیت ارادی را در نظر می گیرد.

به طور کلی، الگزندر  استدلال می کند که هرگونه دیدگاه فردی یا خرد بایستی کنار گذاشته شود، زیرا این گونه دیدگاه ها بیش از آنکه به نظم منتهی شوند به « تصادف و پیش بینی ناپذیری کامل» می انجامند. بنابراین «چهارچوب کلی نظریه ی اجتماعی را تنها می توان از یک دیدگاه جمع گرایانه به دست آورد» و الگزندر  از بین این دو دیدگاه جمع گرایانه، بر موضع جمعی- هنجاری صحه می گذارد. بدین سان، به نظر الگزندر  نظریه پردازان اجتماعی باید از بین دیدگاه جمع گرایانه (کلان) و دیدگاه فردگرایانه (خرد) یکی را انتخاب کنند. اگر آنها یک موضع جمع گرایانه را اتخاذ کنند، می توانند عنصر «نسبتاً کوچک»ی از مذاکره ی فردی را نیز به دیدگاه خود وارد نمایند. اما اگر آنها نظریه ی فردگرایانه ای را برگزینند، گرفتار این «دو راهی فردگرایانه» خواهند شد که برای جبران تصادفی بودن کنش ها که در ذات نظریه ی شان وجود دارد، دزدکی به پدیده های فرافردی متوسل شوند. این مسئله تنها در صورتی حل خواهد شد که « هواداری رسمی از فردگرایی کنار گذاشته شود » (ریتزر، 1389: 544-543).

 

جیمز کلمن

جیمز کلمن ( 1986، 1987 ) در تفکر اولیه اش درباره ی این قضیه، علاقه اش را به رابطه ی خرد- کلان آشکار ساخت. کلمن بر مسئله ی خرد- تا – کلان تأکید می ورزد و اهمیت قضیه ی کلان- تا – خرد را کم جلوه می دهد. بدین سان، جهت گیری کلمن در مورد این قضیه بسیار محدود است. یک رویکرد کاملاً شایسته برای این مسئله باید به هر دو مسئله ی خرد- تا کلان و کلان- تا - خرد توجه داشته باشد.

کلمن کار خود را با ارائه ی یک مدل نسبتاً رضایت بخش درباره ی رابطه ی خرد- کلان آغاز می کند. او برای انجام چنین کاری تز اخلاق پروتستانی وبر را مثال می آورد. این مدل به هر دو قضیه ی کلان- تا- خرد و خرد- تا- کلان می پردازد و حتی به رابطه ی خرد- تا- خرد نیز توجه دارد. گرچه این مدل نویدبخش است، اما با اصطلاحات علی و فلش های یک سویه مطرح شده است. یک مدل مناسب تر بایستی به صورت دیالکتیکی و با فلش های دو سویه ترسیم شود؛ بدین معنا که به بازخورد بین همه ی سطوح امکان دهد. با این حال، نقطه ضعف عمده ی رویکرد کلمن این است که می کوشد صرفاً بر رابطه ی خرد- تا- کلان تمرکز داشته باشد. هرچند این مسئله نیز مهم است، اما به هیچ وجه از رابطه ی کلان- تا- خرد مهمتر نیست. یک مدل شایسته ی خرد- کلانی باید به هر دوی این روابط نظر داشته باشد.

 

جورج ریتزر

کار ریتزر دربارة پارادایم جامعه شناختی تلفیقی تا حدی لزوم مبنا قرار دادن بینشهای گورویچ را منعکس می سازد، اما ضرورت آفرینش یک مدل جمع و جورتر را نیز بر می تاباند. مدل پیشنهادی ریتزر با پیوستار خرد-کلان (سطوح افقی گورویچ) آغاز می شود، پیوستاری که از اندیشه و کنش فردی شروع شده و تا نظامهای جهانی امتداد می یابد. به این پیوستار، یک پیوستار عینی- ذهنی (سطوح عمودی گورویچ) نیز اضافه می شود که دامنة آن از پدیده های مادی همچون کنش فردی و ساختارهای دیوانسالارانه تا پدیده های غیرمادی مانند آگاهی و هنجارها و ارزشها نوسان دارد. ریتزر نیز همانند گورویچ این دو پیوستار را برهم عمود می کند، اما برونداد این تقاطع، به جای سطوح متعدد تحلیل اجتماعی، چهار سطح بسیار کنترل پذیرتر است. شکل زیر سطوح تحلیل اجتماعی ریتزر را به تصویر می کشد:

به نظر ریتزر قضیه خرد-کلان را نمی توان جدا از پیوستار عینی- ذهنی بررسی کرد. همچنین تمام پدیده های اجتماعی خرد و کلان، یا عینی هستند و یا ذهنی. نتیجه اینکه، چهار سطح عمده برای تحلیل اجتماعی وجود دارد و جامعه شناسان باید به رابطة متقابل و دیالکتیکی میان این سطوح توجه داشته باشند. سطح کلان- عینی شامل واقعیتهای مادی کلان سنجه ای چون جامعه، بوروکراسی و تکنولوژی می شود. سطح کلان- ذهنی، پدیده های غیرمادی کلان سنجه ای چون هنجارها و ارزشها را در بر می گیرد. در سطوح خرد، عینیت خرد در برگیرندة هستیهای عینی ریزسنجه ای همچون الگوهای کنش و کنش متقابل است، در حالی که ذهنیت خرد به فرایندهای ذهنی ریزسنجه ای بر می گردد که انسانها از طریق آنها واقعیت اجتماعی را می سازند. هر یک از این سطوح چهارگانه فی نفسه مهم هستند، اما آنچه بیشترین اهمیت را دارد رابطة دیالکتیکی میان آنها (چه به صورت دو به دو و چه به صورت کلی) است


آیا نظریه جامعه‌شناسی خرد وجود دارد؟

پذیرفتن وجود چنین نظریه‌هایی علاوه بر این که گونه‌‌ای تقابل مناظر است، به این مسئله منتهی خواهد شد که برای تحلیل واقعیت‌های اجتماعی در سطوح خرد باید به سراغ نظریه‌های خرد رفت و برای تحلیل مسائل در سطوح کلان از نظریه‌های کلان مدد جست. ادعای این نوشتار آن است که نظریه‌ جامعه‌شناسی نظریه‌ای علمی است، و روش علمی نیز بر استقراء مبتنی است. بر این اساس در مطالعه جامعه‌شناختی ناگزیر از سطوح خرد آغاز کرده و در نهایت به نتیجه‌ای کلی دست خواهیم یافت، که قابلیت تعمیم به موارد مشابه و سطوح کلان را داشته باشد. برای مثال پارسنز که به زعم ریتزر و کرایب نظریه‌پرداز کلان است، مطالعاتش را از کنش فردی آغاز می‌کند و در نهایت به نظریه نظام‌ها می‌رسد. (گی روشه 1376، همیلتون 1379 و کرایب 1381).

اما همه‌ی نظریه‌‌پردازان به مطالعه سطوح کلان نمی‌پردازند و درصدد هستند تا مدل به دست آمده از سطوح خرد را در تحلیل سطوح کلان بکار برند، مصداق این گونه جامعه‌شناسان هومنز است. ریتزر که هومنز و بطور کلی انگاره‌ی رفتار اجتماعی را در زمره‌ی نظریه‌های خرد قرار می‌دهد، علایق مطالعاتی آن‌ها را این گونه معرفی می‌کند:

«نظریه‌پردازان وابسته به این انگاره، چندان علاقه‌ای به ساختارها و نهادهای اجتماعی پهن‌دامنه و نیز قضیه ساخت اجتماعی واقعیت و کنش اجتماعی ندارند، برخی از آنها حق این نوع علاقه را طرد می‌کنند» (ریتزر؛ 1380: 404).

به نظر می‌رسد ریتزر در بررسی انتقادی آراء هومنز دچار نوعی تناقض شده است، زیرا همان‌طور که او را در بی‌علاقگی به پرداختن به واقعیت‌های پهن‌دامنه به باد انتقاد می‌گیرد، در چند صفحه بعد به شرح آراء او در تبیین چگونگی تغییر تکنولوژی نساجی در روند انقلاب صنعتی می‌پردازد. او این مسئله را در نظریه هومنز چنین شرح می‌دهد: «کوتاه سخن آن که، هومنز می‌گفت که جامعه‌شناسان دگرگونی نمادی را باید مورد تبیین قرار دهند ولی هر گونه تبیین دگرگونی باید مبنای روانشناختی داشته باشد» (همان: 422). پس هومنز از پرداختن به سطوح کلان واقعیت سرباز نمی‌زند و خود او با این نظریه به ظاهر خرد پدیده‌های کلانی چون انقلاب صنعتی را تبیین می‌کند.

در اینجا هومنز این منطق را از مبادله بین دو کارمند استخراج کرده و در تحلیل انقلاب صنعتی بکار می‌برد. پس نظریه‌های جامعه‌شناسی به اصطلاح خرد از پرداختن به پدیده‌های کلان عاجز نیستند.

 

آیا نظریه جامعه‌شناسی کلان  وجود دارد؟

همان‌طور که برخی از نظریه‌های خرد ـ که فشار الزام‌آور ساختارهای کلان را نادیده می‌گیرند ـ از توان تحلیل مسائل کلان برخوردار نیستند، نظریه‌های به اصطلاح کلان نیز به نقش کنشگرـ یا به تعبیر گیدنز عامل ـ اهمیت نداده و کنش را یکسره متعین شده از ساختارها می‌دانند، به همین دلیل با این نظریه‌ها نمی‌توان موضوعات خرد همچون کنش را تحلیل کرد.

آیا جامعه شناسانی که به ساختارهای سطح کلان توجه نموده و به نوعی در دسته پارادایم جامعه شناسی کلان قرار می گیرند سطوح خرد را نادیده گرفته اند؟

اگر چنین است پس چرا مارکس در شروع تحلیل خود از چگونگی شکل‌گیری نیروهای تولید در تاریخ، از انسان شروع می‌کند؟ مگر بنابر تقسیم‌بندی ریتزر نظریه او کلان نیست و نظریه کلان از توان تحلیل مسائل خرد همچون کنش و عاملیت ناتوان نیست؟ پس چرا مارکس ضمن تحلیل فشار شرایط مادی پیش از انسان به فعالیت و کنش او در تاریخ اشاره می‌کند؟ او و انگلس چنین آغاز می‌کنند: «پیش‌گزاره‌هایی که ما از آن‌ها آغاز می‌کنیم... عبارتند از افراد واقعی، فعالیت آنان و شرایط مادی زیست‌شان که از پیش موجود بوده یا با فعالیت خودشان تولید شده است»(مارکس و انگلس: 1389: 286).  

بر خلاف تصور طراحان تیپولوژی خرد ـ کلان، جامعه‌شناسان کلاسیکی چون دورکیم مانند مارکس به عاملیت و اراده کنشگران خلاق توجه داشته‌اند. گورویچ می‌گوید برای توضیح بیشتر این مسأله از علل خودکشی می‌توان مدد گرفت. دورکیم علل فردی و اجتماعی خودکشی را از یک سنخ نمی‌دانست و نقش علل اجتماعی را برتر می‌شمرد، اما علل فردی را هرگز به کنار نمی‌زند، اما موریس هالبواکس که بررسی‌های دورکیم را در امر خودکشی ادامه داده است، بدین نتیجه می‌رسد که هر مورد خودکشی را می‌توان هم از لحاظ فردی و هم از لحاظ اجتماعی تبیین کرد، بدون آن که کمترین تعارض میان این دو تبیین دیده شود. (ژرژگوریچ،1347: 71-73). روبنشتاین نیز مارکس را این گونه معرفی می‌کند: «مارکس اشخاص را عمدتاً کنشگران تلقی می‌کند» (روبنشتاین، 1386: 226) او با مراجعه به آثار متعدد مارکس شواهد بسیاری برای این قرائت از مارکس می‌آورد. او می‌گوید از نظر مارکس رشته پیوند میان انسان و جهان مادی که سرشت او را محقق می‌کند کنش است. درست همان‌طور که او آگاهی معنوی‌ای را که دکارت ذات انسان می‌دانست متجسد می‌کند، با مدل سنتی انسان به مثابه شناسندۀ منفعل مخالف است و بر سرشت انسان به مثابه عامل فعال تأکید می‌کند. روبنشتاین مصداق این بحث را در این جمله از مارکس جستجو می‌کند: «ساختن عملی جهان عینی، دخل و تصرف در طبیعت غیر ارگانیک، تأیید و تصدیق انسان به مثابه موجود نوعیِ آگاه است»، همچنین در فقر فلسفه مارکس جامعه را «محصول کنش متقابل آدمیان» توصیف می‌کند و «آدمیان را هم نویسنگان و هم بازیگران نمایش نمامه خودشان وصف می‌کند» (همان: 175-177).

تالکت پارسنز از دیگر جامعه‌شناسانی است که در زمره جامعه‌شناسان کلان‌نگر قرار می‌گیرد، اما برخلاف نظر طرفداران این نوع دسته‌بندی، پارسنز تحلیل خود را از خردترین واحد تحلیل جامعه‌شناسی یعنی کنش آغاز می‌نماید.«کنش متقابل خود و دیگری، ابتدایی‌ترین شکل نظام اجتماعی است» (Parsons and Shils. 1965,105). کنش اجتماعی در نظریه پارسنز شامل همه رفتارهای انسانی است که انگیزه و راهنمای آن معانی است که کنشگر آن‌ها را در دنیای خارج کشف می‌کند، معانی که توجهش را جلب می‌کند و به آن‌ها پاسخ می‌دهد. بنابراین کنش اجتماعی که در نظر پارسنز با معنایش تعریف شده است با ذهنیت کنشگر تفسیر می‌شود. پس کنشگر بر مبنای اداراکی که از محیطش دارد، احساساتی که او را بر می‌انگیزد، افکاری که در سر دارد، انگیزه‌های که او را به عمل وا‌می‌دارد و واکنش‌هایی که در برابر کنش‌های خودش مشاهده می‌کند، کنش انجام می‌دهد. کنشگری که پارسنز از آن بحث می‌‌کند، می‌تواند یک فرد باشد یا یک گروه، یک سازمان، یک منطقه، یک جامعه کلی یا یک تمدن (روشه، همان: 56-57 و Parsons and Shils. 1965,105-107).

پارسنز با طرح متغییرهای الگوی(pattern variables) دوگانگی‌هایی را در کنش انسان‌ها مشخص می‌کند. این دوگانگی فقط دو نوع کنش را از هم متمایز نمی‌کند بلکه در نهایت می‌تواند مشخصه دو نوع ساخت اجتماعی باشد. او در این طرح به دنبال آن است که رابطه‌ هم فراخوان ـ و یا به تعبیر گورویچ دیالکتیک تضمن متبادل ـ بین ساختار و کنش را تبین نماید. پارسنز با کمک گرفتن از طرح دوگانه اجتماع و جامعه، فردیناد تونیس این کار را انجام می‌دهد.

 

بحث و نتیجه گیری
با توجه به چالش های بین جامعه شناسان در خصوص سطوح تحلیل خرد و کلان می توان گفت سه گونه دو گرایی وجود دارد، که به نظر می رسد تلفیق این سه نوع تقسیم بندی یا سه نوع سطح دوگانه و ارتباط دیالکتیک بین آنها می توان پاسخی به تلفیق نظریه های جامعه شناسی خرد و کلان باشد.

یکی از این دوگانه‌ها مسئله عاملیت و ساختار است. کسانی که در این کشاکش طرفدار تقدم عاملیت هستند، معمولاً برای انسا‌ن‌ها میزانی از اراده‌ی آزاد قائل‌اند، در حالی که در نگاه کسانی که به وجه ساختاری‌تری نظر دارند، کنش انسانی به شدت تحت تأثیر عوامل ساختاری و فرهنگی است. از نظر ترنر این دو نگرش به هیچ وجه ذاتاً متضاد نیستند، زیرا ابتدا ممکن است کنش انسانی تحت فشار عواملی باشد، ولی در عین حال آن عوامل تعیین کننده‌ی نهایی نباشند. دوم اینکه ساختارها نیز می‌توانند با کنش‌های افراد بازسازی شوند. اما این پاسخ ساده‌ همه‌ چیز را توضیح نمی‌دهد. در مواردی که پرسش عاملیت ـ ساختار با مسائل خرد ـ کلان آمیخته شده است، معمولاً نظریه‌ها مبهم‌اند.

یکی دیگر از دو گانه‌ها، تمایز میان «ذهنی» (Subjective) و «عینی» (Objective) است. از قرار معلوم «ذهنی» چیزی است که در سر انسان‌ها می‌گذرد و «عینی» چیزی است که می‌توان آن را در خارج از سر انسان‌ها مشاهده کرد. گروهی که بر «ذهنی» تاکید می‌کنند، معمولاً بر وجود اراده‌ی آزاد انسانی و عاملیت اصرار دارند و عموماً معتقدند جهان‌نگری ما به طور اجتماعی شکل می‌گیرد. در مقابل گروهی که به واقعیت «عینی» اهمیت می‌دهند، معمولاً جهان را، جهان  ساختارمندی می‌بینند که پذیرایی تحلیل علمی است. از نظر او مثل بسیاری از دوگانگی‌ها، این دوگانگی هم بر یک فرض باطل مبتنی است. فرض باطل این دو گانگی آن است که نمی‌توان به طور عینی، امر «ذهنی» را مشاهده یا مطالعه کرد.

دیگر مسئله پیچیده‌ی رایج در زمینه پرسش خرد ـ کلان مسئله «کنش» (Action) و «نظم» (Order) است. در این صورت‌بندی از واقعیت اجتماعی صرفاً نام جدیدی برای عاملیت و ساختار برگزیده شده است.


به نظر می رسد که شاید در زبان بتوان فرد/ جامعه، کنش/ نظم، عاملیت/ ساختار و عین/ ذهن را از یکدیگر جدا کرد و در مقابل هم قرار داد اما به تعبیر برخی از جامعه‌شناسان در عمل هرگز این دو از هم جدا نیستند. از نظر گورویچ (1347) نوعی دیالکتیک تضمن متقابل بین دوگانه‌های فوق برقرار است و این تمایز نوعی تقابل مناظر است که از نظر وی از اشکال کاذب دیالکتیک و صوری است. اما در مقابل جامعه شناسانی مانند گیدنز از عاملان اصلی این جدایی بشمار می‌آید. او با این کار عاملیت را در برابر ساختار قرار داده و این عقیده را دارد که پیوند بین این دو از مسائل اساسی در تاریخ جامعه‌شناسی بوده، که پیش از او جامعه‌شناسان بسیاری در صدد پل زدن بین آن‌ها برآمده‌اند، اما این کار در تئوری ساختاربندی وی اتفاق می‌افتد(گیدنز،1383).

اما با توجه به یافته های این تحقیق می توان گفت که قضیه خرد- کلان را نمی توان جدا از پیوستار عینی- ذهنی بررسی کرد. همچنین تمام پدیده های اجتماعی خرد و کلان، یا عینی هستند و یا ذهنی. نتیجه این که چهار سطح عمده برای تحلیل اجتماعی وجود دارد و جامعه شناسان باید به رابطه ی متقابل و دیالکتیکی بین این سطوح توجه داشته باشند. سطح کلان- عینی شامل واقعیت های مادی کلان مقیاسی چون جامعه، دیوان سالاری و فن آوری می شود. سطح کلان- ذهنی، پدیده های غیرمادی کلان مقیاسی چون هنجارها و ارزش ها را در برمی گیرد. در سطوح خرد، عینیت خرد در برگیرنده ی هستی های عینی خرد مقیاسی همچون الگوهای کنش و کنش متقابل است، در حالی که ذهنیت خرد به فرآیندهای ذهنی خرد مقیاسی برمی گردد که انسانها از طریق آنها واقعیت اجتماعی را می سازند. هر یک از این سطوح چهارگانه فی نفسه مهم هستند، اما آنچه بیشترین اهمیت را دارد رابطه ی دیالکتیکی بین و میان آنها ( چه به صورت دو به دو و چه به صورت کلی ) است.

اگر بخواهیم به لحاظ مفهومی و نظری و از نگاهی جامعه شناسانه به موضوع نگاه کنیم باید گفت جامعه‌شناسی یک علم است، فصل تمایز دانش علمی از فلسفه، تجربی بودن و استقراء در روش است. بدیهی‌ست پدیده‌های کلان اجتماعی در کلیت آن هرگز نمی‌تواند مورد تجربه مستقیم پژوهش‌گر درآید. جامعه‌شناس با مشاهد و بررسی تجربی شواهد عینی پدیدهای کلان در سطح خرد به نتیجه‌گیری کلان می‌رسد. اساساً روش استقراء مبتنی بر جمع‌آوری جزء‌به‌جزء داد‌هاست، اما تمام پژوهش‌گران در این سطح جزء باقی نمی‌مانند، برخی همچون هومنز بیشتر در این سطح به بررسی می‌پردازند، و برخی دیگر همچون پارسنز از کنش فردی که یک مسئله خرد است آغاز کرده و به ساختار می‌رسند. مارکس نیز چنین راهی را طی می‌کند. پس این پرداختن به مسائل به اصطلاح ریتزر خرد دامنه یک استراتژی تحقیق است و هرگز به معنای آن نیست که امکان کاربست نظریه بدست آمده از آن در سطوح کلان یا بالعکس وجود ندارد.

در کل می توان گفت با توجه به شواهدی که ارائه شد تقسیم‌بندی نظریه به خرد ـ کلان بی اساس می باشد. تقسم‌بندی که در آن بتوان نظریه‌‌ای را همچون نظریه «هندسه اجتماعی» زیمل، «خود اجتماعی» مید، «کنش پیوسته» هربرت بلومر، نظریه «تبادل» هومنز، و ... را در هرکدام از گونه‌ها قرار داد قابلیت علمی ندارد. موضوعاتی که بنیان‌های این تقسیم‌بندی را تشکل می‌دهند از اعتبار و روایی برخوردار نیستند. برای نمونه نظریه‌ای که به کنش‌گران فعال می‌پردازد خرد خطاب می‌شود. این درصورتی است نظریه‌ به اصطلاح کلان مارکس خلاقیت و فعال بودن انسان‌ها را به تصویر می‌کشد. و یا برعکس گافمن که به کنشگر بودن انسان‌ها معتقد است، کنش آن‌ها را تحت فشار چارچوب می‌داند. این بینش را می‌توان نزد: زیمل، مید و بلومر نیز یافت، چنین مصداق‌هایی تقسیم‌بندی ریتزر را ابطال می‌کند.   


منابع

آزاد ارمکی، تقی (1381) نظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران، سروش، چاپ دوم
الیوت، آنتونی (1390) آنتونی گیدنز، ترجمه فرهنگ ارشاد، در: برداشت‌هایی در نظریه اجتماعی معاصر، تهران، جامعه‌شناسان.
بون ویتز، پاتریس (1390)، درس‌هایی از جامعه‌شناسی پی‌یر بوردیو، ترجمه جهانگیر جهانگیری و حسن پورسفیر، تهران، آگه.
دیلینی، تیم(1386) نظریه‌های جامعه‌شناسی کلاسیک، ترجمه بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران، نی.
تنهایی، ح.ا.(1377) درآمدی بر مکاتب و نظریه‌های جامعه‌شناسی، مشهد، مرندیز، چاپ سوم، ویرایش دوم.
تنهایی، ح.ا. (1391الف) بازشناسی تحلیلی نظریه‌های مدرن جامعه‌شناسی(مدرنیته‌ی در گذار): نسل دوم، تهران، بهمن برنا.
تنهایی، ح.ا. (1391ب)، جامعه‌شناسی معرفت و معرفت‌شناسی نظریه، تهران، بهمن برنا.
روبنشتاین، دیوید(1386) مارکس و ویتگنشتاین، ترجمه شهناز مسمی‌پرست، تهران، نی.
داندروف، رالف (1383)، انسان اجتماعی، ترجمه غلامرضا خدیوی، تهران، آگه، چاپ دوم.
ریتزر، جرج (1380) نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علم.
ریتزر، جرج (1389) مبانی نظریه جامعه‌شناختی معاصر و ریشه‌های کلاسیک آن، ترجمه شهناز مسمی پرست، تهران، ثالث.
روشه، گی (1376) جامعه‌شناسی تالکت پارسنز، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران، تبیان.
فکوهی، ناصر (1385)، انسان‌شناسی شهری، تهران، نی، چاپ سوم
کرایب، یان (1381) نظریه اجتماعی مدرن از پارسونز تا هابرماس، ترجمه عباس مخبر، تهران، آگه، چاپ دوم.
کوزو، لوئیس (1379) زندگی و اندیشه بزرگان جامعه‌شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی، چاپ هشتم.
گیدنز، آنتونی (1383)، چکیده آثار آنتونی گیدنز، ترجمه حسن چاوشیان، تهران، ققنوس.
گیدنز، آنتونی (1384) مسائل محوری درنظریه اجتماعی، ترجمه محمد رضایی، تهران، سعاد.
گرنفل، مایکل (1388) مفاهیم پیر بوردیو، ترجمه محمد محمدی لیبی، تهران، افکار.
گورویچ، ژرژ (1347) مسائل نادرست جامعه‌شناسی قرن نوزدهم، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، در: طرح مسائل جامعه‌شناسی امروز، مشهد، چاپخانه دانشگاه مشهد.
گولدنز، آلوین، (1383) بحران در جامعه‌شناسی غرب، ترجمه فریده ممتاز، تهران، انتشارات سهامی، چاپ سوم.
مارکس، کارل و انگلس، فردریش(1389) لودیک فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی، تهران، چشمه.
مولکی، مایکل (1384) علم و جامعه‌شناسی معرفت، ترجمه حسین کچویان، تهران، نی، چاپ دوم.
همیلتون، پیتر (1379)تالکت پارسنز، ترجمه احمد تدین، تهران، هرمس.
هنیش، ناتالی(1389) جامعه‌شناسی نوربرت الیاس، ترجمه عبدالحسین نیک‌گهر، تهران، نی.
 

  • Parsons Talcott, Sills E.,Naegele K.D. and J.R. Pitts, 1965, ‘Theories of Society: foundations of modern sociological theories’, New York: The Free Press.


 


 


 


 


 


 

 

 

 

   
  

اضافه نمودن به: Share/Save/Bookmark

نظرات کاربران: 2 نظر (فعال: 2 ، در صف انتشار: 0، غیر قابل انتشار: 0)
مرتب سازی بر حسب ( قدیمیترین | جدیدترین | بیشترین امتیاز | کمترین امتیاز | بیشترین پاسخ | کمترین پاسخ)
حسین زاده
| 1397/10/3 - 17:49 |     0     0     |
باسلام
مطالب شما بسیار عالی و روان است من همیشه برای امتحاناتم از مطالب شما استفاده میکنم

شاگرد
| 1399/8/17 - 16:44 |     0     0     |
خانم کوه کن کارش درسته


نظر شما:
نام:
پست الکترونیکی:
نظر
 
  کد امنیتی:
 
   پربیننده ترین مطالب روابط عمومی  

  10 عبارت برای ابراز قدردانی بدون گفتن "متشکرم"


  هرگز کسی را آزار نده


  بهترین راه برای تحقق رویاهای‌تان این است که از خواب بیدار شوید


  گیمیفیکیشن در روابط‌عمومی


  راهنمای کوتاه بحران


  6 مشکل پیش روی روابط‌عمومی در جهان معاصر


  شش مرحله کلیدی در توسعه سفر ای‌اس‌جی


  دیپلماسی روابط‌عمومی


  نقش روابط‌عمومی‌‌ دیجیتال در برند سازی


  ارتباطات ترکیبی


 
 
 
مقالات
گفتگو
گزارش
آموزش
جهان روابط عمومی
مدیریت
رویدادها
روابط عمومی ایران
کتابخانه
تازه های شبکه
آخرین رویدادها
فن آوری های نو
تبلیغات و بازاریابی
ایده های برتر
بادپخش صوتی
گزارش تصویری
پیشنهادهای کاربران
اخبار بانک و بیمه
نیازمندی ها
خدمات
خبرنگار افتخاری
بخش اعضا
دانلود کتاب
پیوندها
جستجوی پیشرفته
موبایل
آر اس اس
بخشنامه ها
پیشکسوتان
لوح های سپاس
پیام های تسلیت
مناسبت ها
جملات حکیمانه
پایان نامه ها
درباره شارا
تماس با ما
Shara English
Public Relation
Social Media
Marketing
Events
Mobile
Content
Iran Pr
About Us - Contact US - Search
استفاده از مطالب این سایت با درج منبع مجاز است
تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شارا است
info@shara.ir
  خبر فوری: معرفی کتاب «هوش مصنوعی روابط‌عمومی در عمل» منتشر شد