
شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)– یک داستان از دوران یونان باستان وجود دارد به نام « سقوط ایکاروس» که اشاره ای است به غرور انسان و اینکه از یادش می رود چقدر می تواند ضعیف و شکننده باشد.
پدر ایکاروس یک صنعتگر ماهر است که دستور ساختن یک باغ هزارتو در یک جزیره به او می رسد. ایکاروس و پدرش بعد از ساخته شدن باغ هزارتو، در همان جزیره حبس می شوند. پدر ایکاروس بالی از پر پرندگان و موم می سازد که می تواند آنها را از جزیره فراری دهد. ایکاروس به حرف پدرش گوش نمی دهد که گفته بود مواظب باش به خورشید نزدیک نشوی چون مومِ بالی که درست شده ممکن است ذوب شود. ایکاروس با سقوط در دریا، کشته شد.
در طی قرن های گذشته، نقاشی های بسیاری از این مرگ دلخراش کشیده شد. اما نقاش دوره رنسانس Pieter Bruegel طور دیگری این حادثه را ترسیم می کند تا معنی جدیدی به این واقعه بدهد.
در نقاشی Bruegel که نامش « سقوط ایکاروس در یک منظره» می باشد جزیره و ساحلی را ترسیم می کند که آدمها، مشغول گذراندن روزگار خود هستند. تنها اشاره ای که به ایکاروس و مرگش می شود تصویر بخشی از بدن ایکاروس است که در گوشه ای از دریا، کنار یک کشتی، در حال غرق شدن است. اتفاقی که با بی اعتنایی کامل اهالی جزیره روبرو می شود. زندگی بدون هیچ درنگی ادامه دارد.
این نقاشی زیبا می گوید چرا هیچ واکنشی برای این مرگ غم انگیز ایجاد نمی شود؟ چرا ایکاروس و سقوط دلخراشش، توجه چوپان و کشاورز را جلب نمی کند؟ آیا بودن یا نبودن ما، اصلا مهم نیست؟ ایا نقاش 600 سال پیش می خواسته است بگوید اینقدر نگران حرف مردم نباشید چون همینکه در باره شما نظر می دهند نشانه این است که هنوز نمرده اید؟.
این نقاشی در حقیقت یک یادآوری بزرگ برای تک تک ما انسانها است که فکر می کنیم برای خودمان یک ایکاروس هستیم و وجود ما و نحوه زندگی ما و عاقبت ما در این جهان پهناور، باید مهم باشد.
دانستن این واقعیت که برای طبیعت و زندگی، فرقی بین یک سنگ، درخت، پرنده و ما وجود ندارد ذهن ما را وسیع می سازد. ما قادر خواهیم بود دنیا را بدون حضور خودمان تجسم کنیم. هدیه زیبای این نوع از موقت دیدن جهان، مهربانی و گذشت بیشتر نسبت به خودمان است.
www.theschooloflife.com
|
نظر بدهید