کیمیایی به نام اعتماد

منوچهر – محمد شمیرانی – چیزی که مشخص است مردم، به سختی مشغول دست و پنجه نرم کردن با مشکلات ریز و درشت، برای گذراندن یک زندگی حداقلی هستند که تا سطح استانداردهای قابل قبول، فاصله زیادی دارد و باز هم، چیزی که مشخص است کفگیر اعتماد مردم، به ته دیگ خورده است و چون در عمل حرکتی برای بهبود شرایط خود ندیده‌اند اعتمادشان را به مسوولان و حرف آنها از دست داده‌اند.

شبکه اطلاع‌رسانی روابط‌عمومی ایران (شارا)|| «… توجه! توجه! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید اعلام خطر، یا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن، این است که حمله هوایی انجام خواهد شد. محل خود را ترک و به پناهگاه بروید.»


کسانی که سن شان، به دهه شصت و سال‌های جنگ برسد صدای گوینده این متن را به خوبی، به یاد دارند که پس از آن، آژیر قرمز با زیر و بم متفاوت به مدت سه دقیقه پخش می‌شد؛ آژیری که هر بار پخش آن، هول و تکان و نگرانی تمام عالم را به جان مردم می‌ریخت تا هرچه زودتر، راهی پناهگاه یا دست‌کم، زیرزمین خانه‌شان شوند.


آن روزها، آن قدر اعتماد وجود داشت که به محض پخش متن بالا و آژیر قرمز، مردم در هر شرایطی که بودند تلاش کنند تا خود را به محل امنی برسانند.

جدی نگرفتن پیامک


حال، پس از گذشت حدود چهار دهه از آن زمان که پخش آژیر قرمز، آوار نگرانی را بر سر مردم می‌ریخت همین چند روز پیش، ناگهان پیامکی برای بخشی از مردم فرستاده می‌شود که حاوی هشدار وقوع زلزله است.


مطابق معمول این سال‌ها، سازمان مربوطه و مسوولان و روابط‌عمومی آن، بدون هیچ برنامه ارتباطی مشخص و کاملا منفعلانه، ابتدا از هک شدن سامانه خود خبر دادند و بعد هم تکذیب و اضافه کردند هک شدن، در کار نبوده و به دلیل یک خطای انسانی، در جریان یک پروژه تحقیقاتی، به جای ارسال داخلی برای خودشان، این پیامک برای مردم فرستاده شده است!!! 


نکته مهم این ماجرا که جای توجه و تعقل دارد این است که کسی از مردم، این پیامک را جدی نگرفت و از جای خود تکان نخورد! هیچ‌کس این پیامک را باور نکرد و هیچ‌کس، شال و کلاه نکرد و دست خانواده‌اش را نگرفت تا از ترس وقوع زلزله در تهران، راه بیفتد و خود را به یک جای امن برساند.

از کجا تا کجا


شاید اشاره به این دو نمونه کافی باشد که به یاد بیاوریم حکومت‌ها، برای خوب حکومت کردن، به همراهی مردم و اعتماد درونی و قلبی آنان نیاز دارند و اگر مردم – به هر دلیلی – اعتماد خود را به مسوولان از دست بدهند سرمایه اجتماعی در اختیار آنان، آن‌قدر تحلیل می‌رود که دیگر چیزی باقی نماند و مردم، نه در رخدادهای اجتماعی مهمی چون انتخابات مشارکت فعال خواهند کرد و نه، در برنامه‌هایی مانند رعایت پروتکل‌های بهداشتی، که به نفع خودشان است. در چند دهه اخیر، مردم می‌بینند میان قول و عمل مسوولان، تفاوت از زمین تا آسمان است. دیگر از ساده‌زیستی و مردم‌گرایی واقعی آن سال‌ها خبری نیست.

 

فاصله‌های میان طبقات مردم جامعه، تصاعدی و نجومی افزایش می‌یابد. در شرایطی که مردم به سختی و با صرفه‌جویی در هزینه‌های خانواده، فرزندان خود را به ادامه تحصیل برای آینده‌ای بهتر تشویق می‌کردند، می‌بینند فرزندان درس‌خوانده و تحصیلکرده‌شان، افسرده و بیکار و بدون آینده‌ای روشن، در کنج خانه کز کرده‌اند یا مجبور شده‌اند به شغلی غیر دلخواه و غیر مناسب و با حقوقی اندک رضایت دهند. در حالی که آقازاده‌ها و فرزندان مسوولان، از رانت‌های گوناگون بهره‌مند می‌شوند و زندگی مطلوب و مناسبی را می‌گذرانند.

 

مردم می‌بینند مسوولانی که از مردم، توقع و انتظار ساده‌زیستی و نخوردن و نپوشیدن و سفر نکردن و حتی شاد نبودن را دارند آمار و حجم سوءاستفاده‌های مالی‌شان، سر به جهنم می‌زند و در تصور کمتر کسی می‌گنجد. مردم فکر می‌کنند اگر درآمدهای نفتی کشور، صرف ایجاد و بهبود زیرساخت‌های مورد نیاز کشور می‌شد پس از گذشت چند دهه، همانند مردم کشورهای مشابه و حتی پایین‌تر از کشورمان، هم‌اکنون از رفاه قابل قبولی برخوردار بودند.

نبود رسانه‌های آزاد


در این شرایط، اگر رسانه‌های آزاد و مستقل مجال و امکان فعالیت داشتند و می‌توانستند همچون جوامع دیگر، به فعالیت حرفه‌ای خود مشغول باشند و منعی برای پیگیری خبرها و گزارش‌های مورد نظر مردم را نداشتند، می‌شد امیدوار بود که عدالت و مساوات، گسترش یافته و سوءاستفاده و اختلاس کاهش یابد.


ولی در غیاب چنین رسانه‌هایی، طبیعی است که مردم خود را بی‌پناه می‌بینند؛ مسوولان که ساز خود را می‌زنند و راه خود را می‌روند. رسانه‌ها هم، یا در کنار و در خدمت مسوولان هستند، یا امکان فعالیت آزادانه و در جهت خواسته‌های مردم را ندارند. به هر حال، چیزی که مشخص است مردم، به سختی مشغول دست و پنجه نرم کردن با مشکلات ریز و درشت، برای گذراندن یک زندگی حداقلی هستند که تا سطح استانداردهای قابل قبول، فاصله زیادی دارد و باز هم، چیزی که مشخص است کفگیر اعتماد مردم، به ته دیگ خورده است و چون در عمل حرکتی برای بهبود شرایط خود ندیده‌اند اعتمادشان را به مسوولان و حرف آنها از دست داده‌اند. پس می‌توان گفت اگر گام‌های عملی ملموس برای بهبود همه‌جانبه زندگی مردم برداشته نشود همچنان شاهد غیبت «اعتماد» در میان رابطه مردم و مسوولان خواهیم بود.