مردمداری از دیدگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی

دکتر احمد یحیایی ایله ای – عدل و داد از موضوعات اصلی شاهنامه‌ فردوسی است و در دیدگاه اخلاقی فردوسی مقامی والا دارد. فردوسی داد را آرمان و آرزوی واقعی مردم می‌داند که برای رسیدن به آن کوشش می‌کنند و انتظار دارند تا شهریاران به عدل و داد پایبند باشند و با دادگری سعادت و خوشبختی مردمان خود را تامین کنند.

در این مقاله کوتاه بررسی می شود که: نگاه فردوسی به مقوله مردمداری (رفتار شهریاران با مردم) چیست و چگونه بایستی باشد؟

جهان یادگارست و ما رفتنی *** به گیتی نماند به جز مردمی

شبکه اطلاع‌رسانی روابط‌عمومی ایران (شارا)|| شاهنامه کتاب بی نظیری است که پنج قرن پیش از «شهریار» ماکیاولی درباره آداب رفتاری شاهان و شهریاران نگارش شده است. اما کمتر از ابعاد دیگر از جمله شهریاری حاکمان و مردمداری مورد توجه و بررسی قرار گرفته است.


فردوسی در واقع بصورت ضمنی درباره آنکه شهریار باید چگونه باشد شاهنامه را نوشته است. او در شاهنامه در داستانهایی بسیار تاکید داشت که: شاه دیندار باشد، خردورز باشد، دادگر باشد و…


عدل و داد از موضوعات اصلی شاهنامه‌ فردوسی است و در دیدگاه اخلاقی فردوسی مقامی والا دارد. فردوسی داد را آرمان و آرزوی واقعی مردم می‌داند که برای رسیدن به آن کوشش می‌کنند و انتظار دارند تا شهریاران به عدل و داد پایبند باشند و با دادگری سعادت و خوشبختی مردمان خود را تامین کنند.


در این مقاله کوتاه بررسی می شود که: نگاه فردوسی به مقوله مردمداری (رفتار شهریاران با مردم) چیست و چگونه بایستی باشد؟

1) از نظر فردوسی دادگری فرمان خداوند است و فرمان اصلی خداوند به آدمیان رعایت عدل و داد است.


خداوند کیوان و گردان سپهر *** ز بنده نخواهد به جز داد و مهر
اگر دادگر باشی و پاک دین *** ز هر کس نیابی جز از آفرین

2) فردوسی به شاهان و شهریاران تذکر می دهد که اگر دادگری نکنند و بیدادگر باشند هلاک خواند شد و از نظر او کسی که مردمدار نیست از گروه دیوهاست و آدمی نیست. از نظر فردوسی پادشاه دروغگو اهریمن است.


چنین بود فرمان یزدان پاک *** که بیدادگر شاه گردد هلاک
چنین داد پاسخ که از داد شاه *** درخشان شود فر و دیهیم و گاه
چو با داد بگشاید از گنج بند *** بماند پس از مرگ نامش بلند
تو مر دیو را مردم بد شناس *** کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هر آن کو گذشت از ره مردمی *** ز دیوان شمر مشمر از آدمی
در شاهنامه عدل و داد مقابل ظلم و ستم گذاشته شده است. هرگاه که عدل کمتر شود جای آن را ظلم می‌گیرد و این باعث خرابی ملک و جامعه می‌شود. در واقع می توان گفت که: در شاهنامه دادگری معادل مردمداری است.

3) دادگری پادشاه ریشه آبادی جامعه و شادی مردم است


به هر کار فرمان مکن جز به داد *** که از داد باشد روان تو شاد
به داد و دهش گیتی آباد دار *** دل زیردستان خود شاد دار

کسی باشد از بخت پیروز و شاد *** که باشد همیشه دلش پر ز داد
جهان را چو آباد داری به داد *** بود گنجت آباد و تخت از تو شاد

به جز بندگی پیشه من مباد *** جز از داد اندیشه من مبـاد
مبادا جز از داد آیین من *** مباد آز و گردنکشی دین من
همه کار و کردار من داد باد *** دل زیردستان ز من شاد باد
گر افزون شود دانش و داد من *** پس از مرگ روشن شود یاد من
همی خواهم از کردگار جهان *** که نیرو دهد آشکار و نهان
که با خاک چون جفت گردد تنم *** نگیرد ستمدیده ای دامنم

4) در شاهنامه رأس حکومت، شهریار است که نماینده تمام و کمال ایزد برای رساندن میهن و مردم به شادی و خوشبختی است و مهمترین کار شهریار، دادگری است که باید در وجود پادشاه نهادینه و ملکه گردد.


همه مردم از داد تو شادمان *** ز تو داد یابد زمین و زمان
فریدونِ فر�’خ، فرشته نبود *** ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
ز «داد» و «دَهِش» یافت او نیکویی *** تو داد و دهش کن، فریدون تویی

5) خداوند و مردم به هر کسی که مردمدار است درود می فرستند


ز دارنده بر جان آنکس درود *** که از مردمی باشدش تار و پود
تو گر دادگر باشی و پاک دین *** ز هر کس نیابی به جز آفرین
که یزدان پیروزگر یار ماست *** جوانمردی و مردمی کارماست

6) راستی اساس مردمداری است.


سر مایه مردمی راستی است *** ز تاری و کژی بباید گریست
همه راستی باید و مردمی *** ز کژی و آزار خیزد کمی
بیایی بگردی به مرز هروم *** چو با راستی باشی و مردمی
همی مردمی باید و راستی *** ز کژی کمی آید و کاستی

7) برای مردمداری دانش و خرد لازم است


همه مردمی جستی و راستی *** جهانی به دانش بیاراستی
دلش کور باشد سرش بی خرد *** خردمندش از مردمان نشمرد
تو بندیش هشیار و بگشای گوش *** سخن از خردمند مردم نیوش
بدو گفت کای ناکس بی خرد *** ترا مردم از مردمان نشمرد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش *** دلش گردد از کرده خویش ریش

8) هرکسی مردمدار باشد بزرگان دوست دارند با او همنشینی کنند.


چو با مردم زفت زفتی کنیم *** همی با خردمند جفتی کنیم
پذیره شدندش بزرگان شهر *** کسی را که از مردمی بود بهر

9) پادشاهان مردمدار به افراد خردمند گوش می کنند.


گشاده زبان مرد بسیار هوش *** بدو داده شاه جهاندار گوش
تو دل را بدین رفته خرسند کن *** همه گوش سوی خردمند کن
تو بندیش هشیار و بگشای گوش *** سخن از خردمند مردم نیوش

10) دل بستن به مال و منال دنیا، ضد مردمداری است.


نباید که مردم فروشی به گنج *** که برکس نماند سرای سپنج
همی مردمی نزد او خوار شد *** دلش برده گنج و دینار شد

11) شهریار باید مواظب باشد که مغز و دل مردم آلوده نشود.


دل و مغز مردم دو شاه تنند *** دگر آلت تن سپاه تنند
چو مغز و دل مردم آلوده گشت *** به نومیدی از رای پالوده گشت.

12) دادگر بایستی برای اینکه مردمدار باشد بر کژکرداران سخت بگیرد.


همه مردمان را به دوزخ بری *** اگر کار بد را تو بد نشمری
گنه کردگان را هراسان کنیم *** ستم دیدگان را تن آسان کنیم
ستمکاره را زنده بر دار کن *** دو پایش ز بر سرنگونسار کن
نگر تا نپیچی سر از دادخواه *** نبخشی ستمکارگان را گناه

13) اگر شهریار دادگر نباشد فلاکت و تباهی جامعه را می گیرد.


چو بیدادگر پادشاهی کند *** جهان پر ز رنج و تباهی کند

14) شهریار بایستی یاور ستمدیدگان باشد.


تو گفتی که من دادگر داورم *** به سختی ستمدیده را یاورم
مکافات کن بدکنش را به خون *** تو باشی ستمدیده را رهنمون
چه گفت آن سخن‌گوی با فر�’ و هوش *** چو خسرو شوی بندگی را بکوش

15) پادشاهی کسی دوام نمی آورد اگر مردمداری نکند.


ببخشای بر مردم مستمند *** ز بد دور باش و بترس از گزند
گر ایمن کنی مردمان را بداد *** خود ایمن بخسبی و از داد شاد

16) مردم نبایستی با شهریار دادگر دشمنی کنند.


که هر کس که بر دادگر دشمن است *** نه مردم نژاد است اهریمن است

17) مردمداری کنید چون زندگی این دنیا خیلی کوتاه است.


که گیتی فراوان نماند به کس *** بی آزاری و داد خواهید و بس
جز او را نخواهیم کس پادشا *** اگر دادگر باشد و پارسا

18) پادشاهی که دادگر است نامش می ماند.


اگر دادگر باشی و سرفراز *** نمانی و نامت بماند دراز
تو گر دادگر باشی و پاک دین *** ز هر کس نیابی به جز آفرین
کز آباد کردن جهان شاد کرد *** جهانی به نیکی از او یاد کرد

19) بزرگی و نام نیک رستم از مردمداری او هست.


چنین گفت مر زال را کای پسر *** نگر تا نباشی جز از دادگر
شنیدم همه هرچ رستم بگفت *** بزرگیش با مردمی بود جفت

20) مردمداری مهربانی کردن است نه کینه ورزی. زیرا تندخویی و بداخلاقی ضد مردمداری است.


سر مردمی بردباری بود *** چو تندی کند تن به خواری بود
ورا بازگردان به نیکو سخن *** همه مردمی جوی و تندی مکن
شما مهربانی بافزون کنید *** ز دل کینه و آز بیرون کنید
نگه کن کنون تا چه فرمان دهی **** نیاید ز فرمان تو جز بهی


بطور خلاصه می توان دیدگاه فردوسی درباره مردمداری را چنین بیان کرد:
1. دادگری فرمان خداوند است.
2. پادشاهی که دادگر نباشد اهریمن است.
3. دادگری پادشاه ریشه آبادی جامعه و شادی مردم است.
4. راستی اساس مردمداری است.
5. مردمداری یاری کردن مردم ستمدیده است.
6. برای مردمداری دانش و خرد لازم است.

****