لزوم توجه دقیق به مرز باریک بین تدریس و شستشوی مغزی

کسانی که در مدارس کار می کنند به دلیلی منطقی، آموزگار و نه شستشو دهنده مغز نامیده می شوند. چراکه بین دو مقوله آموزش به دانش آموزان که چه فکر کنند، با اینکه چگونه فکر کنند، یک دنیا تفاوت وجود دارد. بنابراین آموزگاران باید با در معرض دیدگاه های گوناگون و متضاد قراردادن دانش آموزان، تفکر آنها را به چالش بکشند. اما نباید جهان بینی خود را در ایشان نهادینه کنند.

شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا) فاصله بین تدریس و شستشوی مغزی، تنها یک نوار باریک است. زیرا تدریس به دانش آموزان در مورد دنیای پیرامونشان آگاهی می دهد و به آنها کمک می کند متفکرانی منتقد شوند. برعکس شستشوی مغزی اطلاعات به شدت تحریف شده در اختیار ایشان قرار می دهد که سبب نتیجه گیری از پیش تعیین شده می گردد. بنابراین اگر دقت نشود، خلط این دو مبحث ساده است.


کسانی که در مدارس کار می کنند به دلیلی منطقی، آموزگار و نه شستشو دهنده مغز نامیده می شوند. چراکه بین دو مقوله آموزش به دانش آموزان که چه فکر کنند، با اینکه چگونه فکر کنند، یک دنیا تفاوت وجود دارد. بنابراین آموزگاران باید با در معرض دیدگاه های گوناگون و متضاد قراردادن دانش آموزان، تفکر آنها را به چالش بکشند. اما نباید جهان بینی خود را در ایشان نهادینه کنند.


شوربختانه دلایلی وجود دارد، که نشان می دهند برخی از آموزگاران نوار مورد اشاره را قطع می کنند. مثلا اخیرا یکی از برنامه های شبکه چندرسانه ای سراسری کانادا (سی بی سی) به آموزگار یکی از مدارس رجاینا پیوند داشت، که در بیشتر مدت ماه نوامبر 2017 شماری تکلیف در پیوند با تغییرات اقلیمی برای دانش آموزان کلاس های ششم و هفتم تعیین کرده بود. در نهایت نیز این شاگردان در رخدادی اجتماعی، در مورد چگونگی توقف این تغییرات کنفرانس دادند.


بی تردید تغییرات اقلیمی مسئله ای مهم و درخور توجه است. بنابراین منطقی می باشد که دانش آموزان در مورد آن بیاموزند. اما در آن برنامه همچنین ذکر شد، که آموزگار مربوطه اخیرا در یک جلسه فشرده آموزشی حضور داشت، که اداره آن به عهده ال گور معاون رئیس جمهور اسبق آمریکا بود. آن معلم اینک “رهبر واقعیت تغییرات اقلیمی” محسوب می شود.

 

 بنابراین انتطار می رود، به سایر آموزگاران هم چگونگی عملکرد در برابر این تغییرات را آموزش دهد. شاید اینک بتوان دریافت که چرا این معلم و دانش آموزانش، در کلاس آخرین فیلم با شرکت ال گور زیر نام عاقبت ناخوشایند را تماشا کرده اند.


برنامه مورد اشاره آشکار می کند، کار این آموزگار چیزی فرای مسئله تغییرات اقلیمی است. زیرا اقدامش در واقع سوق دادن دانش آموزان به تقلید عملی از چیزی بود، که خودش در جلسه ال گور آموخته بود. این کار نه آموزش، که تلقین تفکری خاص به دانش آموزان است.


اگر مفاد برنامه های درسی استانی همچنان بیش از آموزش حجمی از معلومات مشخص، بر عدالت اجتماعی تمرکز کنند، می توان انتظار داشت شاهد شمار بیشتری از اینگونه عملکردها باشیم. برای نمونه دولت استانی آلبرتا بر آنست، که مفاد درسی علوم اجتماعی از کلاس های آمادگی تا دوازدهم را بازنویسی کند. در مفاد نوین تأکید بر حقایق و رخدادهای تاریخی کم است.

 

 در مقابل دانش آموزان بر درون مایه های گسترده ای مانند گوناگونی (مردم) و حفظ محیط زیست تمرکز خواهند داشت. این ابهام در عمل آموزگاران را به سوی تلقین تفکری خاص به دانش آموزان سوق می دهد. در صورتی که برای اینکه شاگردان متفکرانی منتقد شوند، گزینه بهتری وجود دارد. زیرا آنها نیازمند داشتن آگاهی ها و معلوماتی روشن در مورد موضوعات مختلف هستند.

 

 به عبارت دیگر نمی توان فرض کرد که دانش آموزان در هنگام اشتغال به پروژه هایی با درون مایه های مشخص، به طور طبیعی آگاهی ها و معلومات لازم در همه زمینه های مربوطه را کسب کنند. مثلا اگر قرارست درباره مقولات مهم و عمده ای مانند تغییرات اقلیمی بررسی و مطالعه نمایند، ضرورت دارد در مورد دانش هواشناسی هم آگاهی ها و معلومات زیادی کسب کنند.

 

بیشتر چنین آگاهی ها و معلوماتی باید از طریق آموزگاران به آنها داده شود چراکه در غیر این صورت اینگونه دانستنی ها را نخواهند آموخت. مسئله ای که به نوبه خود سبب می شود، دانش آموزان نتوانند در مورد مسائلی که از آنها آگاهی ندارند، تفکر انتقادی داشته باشند.


بدیهی ست که دست اندرکار کردن شاگردان در مقولاتی مانند عدالت اجتماعی، برای بسیاری از آموزگاران دلپذیرتر می باشد. زیرا اینگونه مقولات در مقایسه با کمک به دانش آموزان جهت آموختن مفاد درسی پایه ای، برای شاگردان جذاب ترند. اما اگر قرارست آنها متفکرانی منتقد شوند، ضرورت دارد ابتدا مهارت ها و حقایق بنیادین را بیاموزند. بنابراین آموزگاران باید در مورد یاددادن اینگونه مهارت ها و حقایق مسئول باشند.

 

در غیر این صورت، دانش آموزان به آسانی شستشوی مغزی می شوند. زیرا شاگردان و به ویژه کم سن و سال ترها، تحت تأثیر آموزگاران قرار می گیرند. در این صورت به نتایجی می رسند که نه برخاسته از تفکر انتقادی، که تکرار چیزهایی می باشد، که آموزگاران دوست دارند بشنوند.


بی تردید ما می خواهیم در مدارس تفکر انتقادی را ایجاد کرده و گسترش دهیم. بنابراین لازم است، آموزگاران از طرق گوناگون برای کمک به دانش آموزان جهت داشتن چنین دیدگاهی وقت بگذارند. فراتر اینکه وقتی پای مسائل جنجال برانگیز به میان می آید، باید احراز اطمینان کنند که دانش آموزان در معرض بیش از یک دیدگاه قرار بگیرند. زیرا در چنین صورتی است که شاگردان می توانند، در مورد این مسائل به نتیجه خود برسند و برداشت خویش در مورد آنها را ارائه بدهند.