روابط عمومی و دوران کودکی

به جرات می توانم بگویم روابط عمومی را دوران دبستان تمرین کردم، مسئولیت هماهنگی این نوع مراسم به من سپرده شد و درهمان کودکی، برنامه ریزی برای اجرای یک برنامه را به عهده گرفتم.

در دوران دبستان در اصفهان درمدرسه ای درس می­خواندم که نامش خانه کودک بود، پرورشگاهی بود وابسته به شیر وخورشید،بچه های یتیم در این مدرسه تحصیل می کردند و تعداد محدودی از بچه هایی که در اطراف این مدرسه خانه داشتند نیز اجازه پیدا کرده بودند در این مدرسه تحصیل کنند. به آن ها که پدر نداشتند و شبانه روزی بودند شاگردان شبانه می گفتند و به ما که شبها به خانه می رفتیم روزانه می گفتند. فضا محوطه این مدرسه بسیار بزرگ بود بطوری که می توانستیم در این مدرسه فوتبال بازی کنیم،بسکتبال، والیبال، ورزش های همگانی، محیط بسیار بزرگ وفضای سبز بسیار زیبایی داشت، خوابگاه های آن بسیار مرتب ومنظم با بهترین امکانات بود. سالن اجتماعات مجهزی داشت که حدود 300 صندلی داشت و از نظر سمعی و بصری تکمیل بود و می توانستیم در این سالن تئاتر هم اجرا کنیم و همان زمان من هم سخنرانی، اجرای برنامه وتئاتر را در این سالن تمرین کردم،به جرات می توانم بگویم روابط عمومی را دوران دبستان تمرین کردم، مسئولیت هماهنگی این نوع مراسم به من سپرده شد و درهمان کودکی، برنامه ریزی برای اجرای یک برنامه را به عهده گرفتم.

دبستان ما به دلیل امکاناتی که داشت هر روزه بازدید کننده داشت ومعمولا ردیف آخر صندلی های هر کلاس به مهمانان اختصاص داشت. دبستان ما یک مدرسه شش کلاسه بود ودر هر کلاس هم بیشتراز 30نفر نبودیم و بیست نفر از این سی نفر بچه های یتیم بودند تا آنجا که بخاطر دارم اکثر این بچه ها در سال های بعد درجات علمی را یکی پس از دیگری طی کرده اند. این مدرسه وابسته به شیر وخورشید وقت و رییس آن این بچه ها را بسیار دوست داشت و بچه ها او را بابا صدا می کردند. یادم هست که خانمی هم بود که مسئولیت رختشوی خانه وآشپز خانه و تر و تمیز کردن بچه ها وسرپرستی سایر خانم های خدمتکار را بر عهده داشت که بچه ها او را هم مامان ومادر صدا می کردند.

فراموش نمی کنم که ابتدای سال تحصیلی که شاگرد کلاس ششم بودم سخنرانی اولیه به عهده من بود و من از روی کاغذ به مدعوین و اولیا خیر مقدم می گفتم و تقریبا این خیر مقدم شش صفحه a4 بود. در میان صفحات ناگهان سطور را گم می کردم و مجبور شدم بدون آنکه خود را ببازم چند دقیقه از خاصیت های مدرسه و کارهایی که مدیران مدرسه برای ما انجام می دهند صحبت کردم تا سطر و کلمه مورد نظر را پیدا کردم و سخنرانی را ادامه دادم. این خاطره هرگز در ذهن من فراموش نمی شود هر چند بسیار ترسیده بودم. در همان مدرسه بسکتبال یاد گرفتم، تنیس روی میز نیز یاد گرفتم و فوتبال را تمرین کردم و امروز از هیچ یک از همکلاسی های آن دوره خبر ندارم و شنیده ام برخی از آنها مهندس شده اند و برخی دکتر آرزو سلامتی همه آنها را دارم. یادش بخیر فکر کنم از جمله کسانی هستم که از همان کودکی دوست داشتم روابط عمومی چی باشم.

دوران دبیرستان خود را در مدرسه ادب وابن سینا در اصفهان سپری کردم، اساتید بزرگی معلم این دوران تحصیل من بودند مانند محمود طالقانی نویسنده دستور زبان فارسی به زبان ساده که در کشور تدریس می شد. استاد دایی جواد که در دانشگاه اصفهان هم تدریس می کرد. هوشنگ گلشیری که همواره من را تشویق به نویسندگی وسرودن شعر می کرد که اگر امروز دستی به نوشتن دارم از تشویق های اوست. قای عقارب پرست معلم درس دینی خود را هرگز فراموش نمی کنم که به من درس زندگی داده است. استاد قدمی، دکتر نوربخش، بسیاری از اساتید خوب کشور که من شاگردی آنها را کرده ام. در دوران دبیرستان، همشاگردی هایی هم داشته ام که قهرمان ورزش شدند و تعدادی از آنها در همین تیم سپاهان در آن زمان بازی می کردند ومن هم  با آنها در دبیرستان وتیم سپاهان هم بازی بودم. مسئولیت انجمن مذهبی وانجمن ادبی مدرسه را هم به من واگذار کرده بودند وهمواره در هر کار اجتماعی در سطح مدرسه به عنوان نفر اول داوطلب می شدم. اولین شعرهای خود را در همان زمان سرودم که امروز وقتی برخی از آنها را مرور می کنم به خود میخندم.

 

http://sadredros.blogfa.com