داستان یک روابط عمومی

روابط عمومی: آقایون لطفاً صف رو بهم نزنین. همین الان آقای مسئول میان تا به سئوالاتتون جواب بدن.

خبرنگار: ای بابا سه ساعت پیش هم همین رو گفتین. ما خسته شدیم. پس چرا برای جلسه مطبوعاتی ساعت مشخص می‌کنین.

شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا) روابط عمومی: آقایون لطفاً صف رو بهم نزنین. همین الان آقای مسئول میان تا به سئوالاتتون جواب بدن.

خبرنگار: ای بابا سه ساعت پیش هم همین رو گفتین. ما خسته شدیم. پس چرا برای جلسه مطبوعاتی ساعت مشخص می‌کنین.

روابط عمومی: آقای مسئول تو ترافیک جاده چالوسن!

خبرنگار: بیست روز از تعطیلات گذشته ایشون هنوز تو ترافیکن؟

روابط عمومی: مگه باید درباره تعطیلاتشون به شما هم پاسخگو باشن.

خبرنگار: نه ولی درباره نحوه رسیدگی به مردم؛ برنامه‌شون و مدیریت بحرانشون و خیلی چیزهای دیگه باید پاسخگو باشن.

روابط عمومی: یعنی شما برای ایشون دارین شرح وظایف می‌نویسین.

خبرنگار: یعنی ایشون خودشون وظایفشون رو نمی‌دونستن؟!

روابط عمومی: شما چه طور جرئت می‌کنی درباره عموی من- ببخشید- یعنی یه مسئول این‌جوری صحبت کنین! لطفاً تگ اسمتون رو بدین به من. شما بعد از این حق ندارین هیچ خبری از سازمان ما چاپ کنین.

خبرنگار: البته این حق رو شما مشخص نمی‌کنین!

روابط عمومی: ظاهراً ما با شما مشکل داریم. همین الان بیرون می‌رین یا حراست رو خبر کنم.

خبرنگار: من منتظرم تا جوابم رو از آقای مسئول بگیرم.

روابط عمومی: اصلاً اقای مسئول حال نمی‌کنه به تو جواب بده حالا چی می‌گی!

خبرنگار: این چه طرز صحبت کردنه. شما مثلاً روابط عمومی اینجا هستین.

روابط عمومی: دوست دارم این شکلی حرف بزنم. مشکلی داری برو شکایت کن!

خبرنگار: من همین رو انعکاس می‌دم.

روابط عمومی: منم مجبورت می‌کنم تو صفحه اول عذرخواهی کنی… آقای باقری رو از حراست خبر کنین. این آقا رو بندازه بیرون. ظاهراً می‌خواد جو رو متشنج کنه.

سرانجام
راوی:‌ و این سرانجام ۸۵ درصد جلسات مطبوعاتی که بعد از زد و خورد و بالاخره با دو تا بوس و یه عذرخواهی ختم بخیر می‌شه و در نهایت هم آقای مسئول همچنان تو ترافیک جاده چالوسه و به هیچ جلسه مطبوعاتی نمی‌رسه!