شبکه اطلاعرسانی روابطعمومی ایران (شارا) || استاد علوم ارتباطات و پیشکسوت روزنامهنگاری میگوید: متاسفانه روزنامهنگاران را به کارمند تبدیل کردند، یعنی ساعت کارتزنی برای اعضای تحریریههای خبری گذاشتند و گفتند ورود و خروجتان باید درج شود و اگر زود بروید از حقوقتان کم میشود.
محمدمهدی فرقانی در بخش چهارم و پایانی گفت وگوی خود با «پروژه تاریخ شفاهی روزنامهنگاری و رسانه ایران» از روزنامه نگاری در دوران موسوم به «سازندگی»، استعفا از روزنامه کیهان، سفر مانوئل کاستلز نظریه پرداز شهیر ارتباطات به ایران، دانشکده خبر و غیره صحبت میکند.
فرقانی: بعد از جنگ یک سری محدودیتها خود به خود برداشته شد. ما زمان جنگ بدون اینکه فشاری از بیرون وارد شود این ملاحظه را داشتیم که یک وقت در «کیهان» طوری ننویسیم که به امنیت ملی لطمه بخورد. این دغدغه همه ما بود. بنابراین گاهی اوقات زیاد خودسانسوری میکردیم. این خودسانسوری زیاد را بهتر از آن میدانستیم که یک وقت کاری کنیم که موجب سوءاستفاده دشمن شود.
بعد از جنگ به طور طبیعی این شرایط جنگی برداشته و دوره سازندگی شروع شد و نوعی «توسعه کمی» که مرحوم هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت آن را نمایندگی میکرد شکل گرفت. کیهان هم سعی میکرد کم و بیش در این مسیر حرکت و سیاست دولت را تایید و تقویت و تثبیت کند و در خدمت سازندگی کشور باشد.
بنابراین ما خیلی از اوقات کوشش میکردیم از مناطق محروم و جنگ زده مانند خرمشهر و مسائل مربوط به بازسازی آنها و شهروندانی که از این شهرها آواره شده بودند و در بازگشت به شهرهایشان و مشکلاتی که به طور کلی دارند گزارش تهیه کنیم. هدفمان از این کار کمک کردن به دولتمردان برای رسیدگی سریعتر و بهتر به این امور و سر و سامان دادن به آن بود. در واقع روزنامه نگاری توسعه را انجام میدادیم. چرا که رسانهها نقش مهمی در کمک به سیاست گذاران و برنامه ریزان دارند. در روزنامه نگاری توسعه، رسانهها باید به سیاستمداران و برنامه ریزان ایده و داده و اطلاعات دهند و در واقع یاری دهنده پیشبرد برنامههای توسعهای باشند که به نفع جامعه و عموم مردم است. ما سعی کردیم این شرایط را در گزارشها و به ویژه اخبارمان رعایت کنیم.
چه شد که در سال ۱۳۷۵ از کیهان بیرون آمدید؟
داستان از این قرار بود که من سال ۷۵ در اولین دوره دکترای علوم ارتباطات به اتفاق برخی دوستانی که شما هم آنها را میشناسید از جمله آقای دکتر هادی خانیکی، قبول شدیم. من ابتدا گمان می کردم چون کیهان یک سازمان دولتی نیست بشود هم درس خواند و هم کار در کیهان را ادامه داد. گرچه خودم نیز در شرایطی بودم که فکر می کردم بد نباشد اگر تغییر فاز و مسیر دهم؛ چون در کار روزنامه نگاری به اندازه کافی تجربه داشتم.
البته این را قبل از پاسخ به سوال شما بگویم که من سال ۱۳۶۵ به دعوت مرحوم دکتر کاظم معتمدنژاد و دکتر نعیم بدیعی که مدیر گروه ارتباطات بود تدریس دروس روزنامه نگاری را به اتفاق مرحوم حسین قندی شروع کردیم.
این دروس از طرف دانشجویان خیلی مورد استقبال قرار گرفت. به این دلیل که من تجربههای ملموس روزنامه نگاری را با خود به سر کلاس میبردم و درباره آن با دانشجویان بحث میکردم. دانشجویانی که در طول ۴ سال دوره تحصیلشان در مقطع کارشناسی حتی تحریریه یک نشریه را نمیدیدند و نمیدانستند ساختار یک روزنامه چگونه است، برایشان خیلی جالب بود که یک روزنامه نگار به آنجا بیاید و با ترکیب این تجربیات با اصول و موازین علمی روزنامه نگاری برایشان صحبت کند.
در مجموع آن ده سالی که قبل از پیوستن رسمی من به هیات علمی گذشت به نظر خودم خیلی دوران موفقی بود. چون من جوان بودم و واقعا انرژی میگذاشتم و سه چهار ساعت کلاس روزنامه نگاری عملی را بی وقفه کار میکردم. بیشتر کلاس را من حرف میزدم و سپس از دانشجویان میخواستم کار عملی روزنامه نگاری انجام دهند. آنها را به بیرون از دانشکده میفرستادم و از آنها میخواستم که کف جامعه دنبال موضوع، گفت و گو و ارتباط برقرار کردن با مردم بروند. به آنها میگفتم حتی اگر نتوانستید یک گزارش خوب بنویسید هم مهم نیست، آنچه اهمیت دارد این است که گیر و گورهای خودتان را پیدا کنید و مشکلات ارتباطیتان را بشناسید. مهم این است که فهمتان از جامعه بالا رود. بگذارید یک فلاش بک بزنم.
من این کار را از یک تجربه شخصی در کیهان آموخته بودم. فکر کنم نیمههای سال ۱۳۵۵ بود و من معاون سرویس گزارش بودم. صبح بود. گزارشهایی که باید بازنویسی میکردم را کرده و گزارش خودم را نیز تحویل داده بودم.
ساعت ۱۰ صبح بود و نشسته بودم و داشتم روزنامههای آن روز را مطالعه میکردم. همه روزنامهها برای ما میآمد و من هم اخبار روز را میدیدم تا از دل آنها سوژه گزارش پیدا کنم. یک وقت دیدم آقای محمود مختاریان دوست عزیزم که آن موقع معاون سرویس فنی کیهان بود و صفحه آرایی و صفحه بندی روزنامه را انجام می داد آمد و گفت آقای امیر طاهری سردبیر با شما کار دارد.
هاج و واج ماندم که سردبیر با من چه کار دارد. پیش ایشان رفتم و سلام علیک کردم و گفتم بفرمایید امری داشتید؟ گفت میبینم که بیکاری!
راستش اولش خیلی به من برخورد. به شما بگویم من یک جاهایی به قول معروف خیلی کله شق بودم و اصولی داشتم که سعی میکردم به آن اصول وفادار و پایبند باشم. ابتدا آمدم عکس العملی از خود نشان دهم. گفتم من گزارشم را نوشتهام و برای حروفچینی تحویل دادهام، داشتم از فرصت استفاده میکردم و روزنامهها را ورق میزدم که سوژه پیدا کنم.
گفت چرا ناراحت میشوی؟ حرفم این است که وقتی گزارشت را نوشته و تحویل دادهای چرا باید اینجا در تحریریه بنشینی؟
عرض کردم خب چه کار کنم؟
گفت بلند شو و برو بیرون و برای خودت بگرد. برو سینما، برو میدان توپخانه. برو مغازهها را ببین. برو هر جا که دوست داری برای خودت بگرد. سعی کن با فضای اجتماع آشنا شوی. تجربه کسب کنی. با مردم حشر و نشر داشته باشی.
این تذکر برایم خیلی آموزنده بود و همیشه آن را در کلاسهایم تکرار میکردم. بچهها را بیرون از دانشکده میفرستادم. میگفتم حتی اگر قلمشان خوب نباشد و نتوانند خوب بنویسند بالاخره با جامعه حشر و نشری پیدا میکنند و با مواجهه با مردم تجربه اجتماعی کسب میکنند.
ملاحظه کنید این نوع نگاه را با آنچه که بعد از انقلاب رخ داد؛ وقتی که ساعت کارت زنی برای اعضای تحریریه گذاشتند و گفتند ورود و خروجتان باید درج شود و اگر زود بروید از حقوقتان کم میشود و در واقع روزنامه نگار را تبدیل به کارمند کردند.
بگذریم. سال ۷۵ که من دانشجوی دکتری علوم ارتباطات شدم یک روز نامهای از طرف ریاست دانشگاه آمد که با توجه به اینکه شما در مقطع دکتری پذیرفته شدهاید از این به بعد باید بورسیه هیات علمی دانشگاه شوید. بنابراین باید تکلیفتان را با روزنامه کیهان مشخص کنید.
طبیعی است که من کدام را انتخاب میکنم. این را داخل پرانتز بگویم که در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا با برخی از دانشجویان خودم هم کلاس بودم و با آنها نشستم و درس خواندم، امری که خیلی از هم سن و سال های ما از آن ابا داشتند و به همین دلیل به دوره دکتری نیامدند. نگاه من این طور بود و از این که با دانشجویان خودم در یک کلاس درس میخواندم و جلو می رفتم بسیار هم خوشحال بودم.
استعفایم از روزنامه کیهان را نوشتم و رونوشت آن را برای دانشگاه ارسال کردم. دیگر به طور کامل عضو هیات علمی دانشگاه شدم و بورسیه دانشگاه هم بودم و یک حقوق ناچیزی هم میگرفتم. باید یک ساعات موظفی را هم درس میدادم. این قصه بیرون آمدن من از کیهان بود منتها این که این داستان چه زمینه و پیشینههایی داشت این زمان بگذار تا وقت دگر.
آقای دکتر چند سؤال متفرقه میپرسم، لطفا پاسخ مختصر بفرمایید. آیا نقشی در دعوت آقای مانوئل کاستلز نظریه پرداز شهیر علوم ارتباطات و نویسنده کتاب «عصر اطلاعات» به ایران داشتید؟
خیر. به هیچ عنوان.
خاطرهای از روزی که ایشان به دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی آمد، دارید؟
ما سخنرانی برای ایشان ترتیب دادیم. برای دانشجویان خیلی جالب بود کسی که کتابهایش در ایران ترجمه شده بود را از نزدیک ببینند. او سخنرانی خوبی در مورد اصلاح وضعیت ارتباطات و ارتباطات بین المللی داشت. خیلی هم از این جلسه و سوالهای خوبی که دانشجویان پرسیدند، اظهار رضایت کرد.
یک مهمانی شامی هم همراه مرحوم دکتر معتمدنژاد و اساتید دیگر با ایشان داشتیم. آن موقع من رئیس دانشکده علوم اجتماعی بودم. بنابراین روزی که به دانشکده آمد قاعدتا من میزبان بودم ولی در دعوتش به ایران هیچ نقشی نداشتم.
آقای دکتر شما عضو هیاتامنای دانشکده خبر بودید. آیا این دانشکده به اهدافی که برایش در نظر گرفته بودند رسید؟
من اول این را بگویم که هیچ گاه نتوانستم ترجمه این حکم و ابلاغی که وزیر علوم به من داده بود را پیدا کنم. یعنی این که یک روز حکمی خطاب به من آمد که شما به عضویت هیات امنای دانشکده خبر منصوب میشوید.
تا به امروز هم من به هیچ جلسهای در هیات امنای دانشکده خبر دعوت نشدهام و اصلا نمیدانم ترکیب این هیات امنا چه بود. چون هیات امنا معمولا هر دو ماه یک بار باید تشکیل شود و سیاستهای کلان و کلی آن مجموعه را پیشنهاد یا تصویب کند. هیچ گاه چنین اتفاقی نیفتاد. من هم هیچ وقت دنبالش را نگرفتم.
فلسفه تاسیس دانشکده خبر در ابتدا به نظر من درست و قابل قبول بود. برای این که از یک طرف این امکان را به وجود میآورد تا خبرنگاران و روزنامه نگارانی که در تحریریه نشریات کار میکنند و فرصت تحصیلات آکادمیک را پیدا نکردهاند بتوانند به دانش نظری روزنامه نگاری مجهز شوند که در ترکیب با تجربه عملی، بسیار مفید میتوانست واقع شود. از سویی جوانهایی که علاقمند به کار رسانهای بودند میتوانستند با تحصیل در این دانشکده جذب خبرگزاری شوند یعنی چیزی مشابه آن چه در کیهان دهه ۵۰ رخ داد.
اما به نظر می رسد این دانشکده به تدریج از این هدف دور افتاد. البته من اطلاع خیلی دقیق و وثیقی از کم و کیف کار و جزئیات آن ندارم. ولی چیزی که دورادور میتوانم حدس بزنم این است که این دانشکده از هدف اصلیاش فاصله گرفت.
آقای دکتر شما سالها گزارشنویسی را تدریس کردید و کتاب معروفی دارید به نام «گزارشنویسی، چشم عقاب روزنامهنگاری». به نظرتان شکل گزارشهای جدید در کشور با قدیم چه تفاوتی کرده است؟
از نظر ساختاری فکر میکنم خیلی تفاوت نکرده است. شما هر جوری بنویسید گزارشتان در یکی از آن ساختارها قرار میگیرد. منتها امروز روزنامه نگاری تا حدی پشت میزنشینی شده است. در حالی که گزارش یعنی کار میدانی و رفتن وسط معرکه و از دل آن اطلاعات را جمع آوری کردن. گزارش یعنی سراغ آدمهای متخصص و شاهدان عینی رفتن.
ولی الان با یک کلیک میشود کلی اطلاعات را این ور و آن ور جمع کرد و داخل گزارش ریخت. امروزه شاید اطلاعات زنده و به روز و تولیدی به دلیل امکانات تکنولوژیک فراهم شده در گزارشها کم باشد. ما آن موقع چارهای نداشتیم جز این که از تحریریه بیرون رویم و به متن و بطن موضوع و رویداد وارد شویم.
البته همین امکانات و تکنولوژی میتواند باعث غنای محتوایی هم شود. وقتی شما منابع متعدد را در اختیار دارید میتوانید اطلاعات متنوع و عمیقی را درباره موضوع از منابعی که امروزه خیلی راحت در دسترس است کسب کنید. این میتواند باعث غنای بیشتر گزارش شود و کاری کند که روزنامه نگار مسئولیت اجتماعی خودش را بهتر انجام دهد.
و پرسش آخر، توصیه شما به روزنامهنگاران جوان چیست؟
متاسفانه روزنامه نگاری ما به گرفتاری منجر شده است که شاید توصیه و صحبت با جوانان در آن خیلی محلی از اعراب نداشته باشد. چرا که شرایطی الان بر روزنامه نگاری ما حاکم است از نظر امنیت و ثبات شغلی گرفته تا امنیت روانی و اقتصادی و مصونیت شغلی و برخورداری از حقوق و آزادیهایی که یک روزنامه نگار به عنوان ملاک اصلی کارش باید در اختیار داشته باشد. در این زمینهها ما با مشکلات متعددی روبرو هستیم. من اخیرا شنیدم که بعد از جنگ ۱۲ روزه حدود ۱۵۰ روزنامه نگار در کشور بیکار شدهاند. این واقعا تاسف آور است و آدم گریهاش می گیرد. ظاهرا دیواری کوتاه تر از دیوار روزنامه نگاران وجود ندارد. در حالی که این روزنامه نگاران هستند که به قلب حادثه میزنند و با زندگی، حیثیت و امنیت شان خطر میکنند، آن وقت این طور مورد بی مهری قرار میگیرند. واقعا جای تاسف دارد. بنابراین واقعیتش را بخواهید من احساس میکنم این نصیحتها خیلی شنونده ندارد.
با این وجود اولین توصیهام این است که اگر وارد این حرفه میشوید به این کار عشق داشته باشید نه این که به آن صرفا به عنوان یک محل درآمد نگاه کنید. چون در این صورت نمیتوانید با ناملایمات این کار بسازید و با آن کار بیایید و آن را ادامه دهید. به این حوزه عشق داشته باشید و مقاومت کنید. من شمهای از مقاومتی که در سال ۵۲ در روزنامه کیهان داشتم را قبلا خدمتتان عرض کردم: عدم دریافت حقوق مکفی، نداشتن جای نشستن و نبود امنیت شغلی. اما چون عشقم این بود گفتم به هر قیمتی میخواهم روزنامه نگاری کنم و هیچ چیز دیگر برایم مهم نیست. البته شاید امروز دیگر این انگیزهها تا حد زیادی از بین رفته باشد اما میگویند آدم باید یا عاشق باشد یا دیوانه، برای کار روزنامه نگاری باید هر دو باشید.
به دلیل شرایط حرفه ای، اجتماعی و سیاسی شاید این انگیزهها از بین رفته باشد ولی اگر کسی بخواهد روزنامه نگار شود باید اصول و معیارهای حرفهای و اخلاق حرفهای را رعایت کند و بداند این اصول و اخلاق در همه انواع رسانهها در نهایت حرف اول را میزند.
یعنی تعهد به صداقت، امانت داری، پاکدستی، عینی گرایی، مردمی بودن، رعایت منافع و مصالح عمومی. این ها اصول و معیارهای اصلی حرفه ای روزنامه نگاری است. بنابراین به نظرم هنوز روزنامه نگاری حرفهای حرف برای گفتن دارد و این وجه تمایز آن است با روزنامه نگاری شهروندی.
ممنون از وقتی که در اختیار ایرنا قرار دادید.
منبع: ایرنا
با کلیک روی لینک زیر به کانال تلگرام ما بپیوندید:
انتهای پیام/
نظر بدهید