نقش زبان در برقراری ارتباطات

  

تهیه و تنظیم : حسن خسروی

مدرس دانشگاه و مولف کتاب مدیریت و روابط عمومی

 

الف نقش ، اهمیت و کارکرد زبان در بیان احادیث :

حدیث 1 امام على علیه السلام :

ما أَضمَرَ أَحَدٌ شَیئا إِلاّ ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَصَفَحاتِ وَجهِهِ؛

هیچ کس چیزى را در دل پنهان نداشت، جز این که در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشکار شد. نهج البلاغه، حکمت 26

حدیث 2 رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

مَن کانَ یُؤمِنُ بِاللّه وَالیَومِ الخِرِ فَلیَقُل خَیرا أَو لِیَسکُت؛ هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید سخن خیر بگوید یا سکوت نماید. نهج الفصاحه، ح 2915

حدیث 3 رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَهُ لِسانِهِ؛ زیبایى مرد به شیوایى زبان اوست.

کنزالعمال، ج10، ص152، ح28775

حدیث 4 امام باقر علیه السلام :

إِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ کُلِّ خَیرٍ وَشَرٍّ فَیَنبَغى لِلمُؤمِنِ أَن یَختِمَ عَلى لِسانِهِ کَما یَختِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَفِضَّتِهِ؛ براستى که این زبان کلید همه خوبیها و بدیهاست پس سزاوار است که مؤمن بر زبان خود مهر زند، همان گونه که بر کیسه طلا و نقره خود مُهر مى زند. تحف العقول، ص 298

حدیث 5 امام على علیه السلام :

إِنَّ فِى النسانَ عَشرُ خِصالٍ یُظهِرُها لِسانُهُ: شاهِدٌ یُخبِرُ عَنِ الضَّمیرِ وَحاکِمٌ یُفصِلُ بَینَ الخِطابِ وَناطِقٌ یَرُدُّبِهِ الجَوابَ وَشافِعٌ یُدرِکُ بِهِ الحاجَهَ وَواصِفٌ یَعرِفُ بِهِ الشیاءَ وَ أَمیرٌ یَمُرُ بِالحُسنِ وَواعِظٌ یَنهى عَنِ القَبیحِ وَمُعِزٌّ تَسکُنُ بِهِ الحزانَ وَحاضِرٌ تُجلى بِهِ الضَّغائِنُ وَمونِقٌ تَلتَذُّ بِهِ السماعُ؛

در انسان ده خصلت وجود دارد که زبان او آنها را آشکار مى سازد، زبان گواهى است که از درون خبر مى دهد. داورى است، که به دعواها خاتمه مى دهد. گویایى است که بوسیله آن به پرسش ها پاسخ داده مى شود. واسطه اى است که با آن مشکل برطرف مى شود. وصف کننده اى است که با آن اشیاء شناخته مى شود. فرماندهى است که به نیکى فرمان مى دهد. اندرزگویى است که از زشتى باز مى دارد. تسلیت دهنده اى است که غمها به آن تسکین مى یابد. حاضرى است که بوسیله آن کینه ها برطرف مى شود و دلربایى است که گوشها بوسیله آن لذّت مى برند.

کافى، ج8، ص20، ح4

حدیث 6 امام سجاد علیه السلام :

حَقُّ اللِّسانِ إِکرامُهُ عَنِ الخَنى وَتَعویدُهُ الخَیرَ وَتَرکُ الفُضولِ الَّتى لافائِدَهَ لَها وَالبِرُّ بِالنّاسِ وَحُسنُ القَولِ فیهِم؛ حق زبان، دور داشتن آن از زشت گویى، عادت دادنش به خیر و خوبى، ترک گفتار بى فایده و نیکى به مردم و خوشگویى درباره آنان است. بحارالأنوار، ج71، ص286، ح41

حدیث 7 امام على علیه السلام :

اَللِّسانُ سَبُعٌ إِن خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛ زبان، درنده اى است که اگر رها شود، گاز مى گیرد.

نهج البلاغه، حکمت 60

حدیث 8 امام صادق علیه السلام :

إِذا أَرادَ اللّه بِعَبدٍ خِزیا أَجرى فَضیحَتَهُ عَلى لِسانِهِ؛ هرگاه خداوند بخواهد بنده اى را رسوا کند، از طریق زبانش او را رسوا مى کند. بحارالأنوار، ج78، ص 228، ح101

حدیث 9 قال الحسین علیه السلام :

إِنَّ لِسانَ ابنَ آدَمَ یُشرِفُ کُلَّ یَومٍ عَلى جَوارِحِهِ فَیَقولُ: کَیفَ أَصبَحتُم؟ فَیَقولونَ: بِخَیرٍ إِن تَرَکتَنا! وَیَقولونَ: اَللّه اللّه فینا! وَیُناشِدونَهُ وَیَقولونَ: إِنَّما نُثابُ بِکَ وَنُعاقَبُ بِکَ؛

زبان آدمیزاد، هر روز به اعضاى او نزدیک مى شود و مى گوید: چگونه اید؟ آنها مى گویند: اگر تو ما را به خودمان واگذارى، خوب هستیم و مى گویند: از خدا بترس و کارى به ما نداشته باش: و او را سوگند مى دهند و مى گویند: ما فقط به واسطه تو پاداش مى یابیم و به واسطه تو، مجازات مى شویم. بحارالأنوار، ج71، ص278، ح14

حدیث 10 امام على علیه السلام :

اِحبِس لِسانَکَ قَبلَ أَن یُطیلَ حَبسَکَ وَیُردىَ نَفسَکَ فَلا شَى ءَ أَولى بِطولِ سَجنٍ مِن لِسانٍ یَعدِلُ عَنِ الصَّوابِ وَیَتَسَرَّعُ إِلَى الجَوابِ؛ پیش از آن که زبانت تو را به زندان طولانى و هلاکت درافکند، او را زندانى کن، زیرا هیچ چیز به اندازه زبانى که از جاده صواب منحرف مى شود و به جواب دادن مى شتابد، سزاوار زندانى شدن دراز مدّت نیست. غررالحکم، ج2، ص223، ح2437

حدیث 11 امام باقر علیه السلام :

فى قَولِهِ «قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» قال: قُولوا لِلنّاسِ أحسَنَ مَا تُحبّونَ أن یُقالَ لَکُم، فَاِنَّ اللّه عزَّوَجلَّ یُبغِضُ اللَّعّانَ السَّبّابَ الطَّعّانَ عَلىَ المُؤمِنین، اَلفاحِشَ المُتَفَّحِشَ السّائَلَ المُلحِفَ، وَ یُحِبُّ الحَیّى الحَلیمَ اَ لعفیفَ المُتعَفِّـفَ؛

درباره این گفته خداوند که «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: بهترین سخنى که دوست دارید مردم به شما بگویند، به آنها بگویید، چرا که خداوند، لعنت کننده، دشنام دهند، زخم زبان زن بر مؤمنان، زشت گفتار، بدزبان و گداى سمج را دشمن مى دارد و با حیا و بردبار و عفیفِ پارسا را دوست دارد. امالى صدوق، ص 326

حدیث 12 امام حسن عسکرى علیه السلام :

فى تفسیر قوله تعالى «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» قالَ: قُولُوا لِلنّاسِ کُلِّهُم حُسنا مُؤمِنِهُم وَ مُخالِفِهُم، أمّا المؤمِنونَ فَیَبسُطُ لَهُم وَجهَهُ وَ أمّا المُخالِفونَ فَیُکَلِّمُهُم بِالمُداراهِ لاِجتِذابِهِم اِلىَ الیمانِ. فَاِنِ استَتَرَ مِن ذلِکَ بِکفِّ شُرورِهم عَن نَفسِهِ وَ عَن اِخوانِهِ المُؤمِنینَ؛

در تفسیر آیه «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: یعنى با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگویید. مؤمن، به هم مذهبان، روى خوش نشان مى دهد و با مخالفان، با مدارا سخن مى گوید تا به ایمان، جذب شوند و حتّى اگر نشدند، با این رفتار، از بدى هاى آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پیشگیرى کرده است.

مستدرک الوسائل، ج 12، ص 261

حدیث 13 رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

یُعَذِّبُ اللّه اللِّسانَ بِعَذابٍ لا یُعَذِّبُ بِهِ شَیئا مِنَ الجَوارِ حِ، فَیَقولُ: اَى رَبِّ، عَذَّبتَنى بِعَذابٍ لَم تُعَذِّب بِهِ شَیئا؟! فَیُقالُ لَهُ: خَرَجَت مِنکَ کَلِمَهٌ فَبَلَغَت مَشارِقَ الرضِ وَ مَغارِبَها، فَسُفِکَ بِها الدَّمُ الحَرامُ وَ انتُهِبَ بِها المالُ الحَرامُ وَ انتُهِکَ بِها الفَرجُ الحَرامُ؛

خداوند! زبان را عذابى دهد که هیچ یک از اعضاى دیگر را چنان عذابى ندهد. زبان گوید: اى پروردگار! مرا عذابى دادى که هیچ چیز را چنان عذاب ندادى! در پاسخش گفته شود: سخنى از تو بیرون آمد و به شرق و غرب زمین رسید و به واسطه آن خونى بناحقّ ریخته شد و مالى به غارت رفت و ناموسى هتک شد. کافى، ج2، ص 115، ح 16

حدیث 14 امام صادق علیه السلام :

کونوا دُعاهً لِلنّاسِ بِغَیرِ اَ لسِنَتِکُم، لِیَرَوا مِنکُم الوَرَعَ وَ الجتِهادَ وَ الصَّلاهَ وَ الخَیرَ، فَاِنَّ ذلِکَ داعیَهٌ؛

مردم را به غیر از زبان خود، دعوت کنید، تا پرهیزکارى و کوشش در عبادت و نماز و خوبى را از شما ببینند، زیرا اینها خود دعوت کننده است. کافى، ج 2، ص 78، ح 14

حدیث 15 پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :

إنَّ لِسانَ المُؤمِنَ وَراءَ قَلبِهِ فَإِذا أَرادَ أَن یَتَکَلَّمَ بِشَیءٍ یُدَبِّرُهُ قَلبُهُ ثُمَّ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ المُنافِقِ أمامَ قَلبِهِ فَإِذا هَمَّ بِشَیءٍ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَلَم یَتَدَبَّرهُ بِقَلبِهِ؛

زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگوید درباره آن مى‏اندیشد و سپس آن را مى‏گوید اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن کند آن را به زبان مى‏آورد و درباره آن نمى‏اندیشد. تنبیه الخواطر، ج1، ص 106

حدیث 16 امام على علیه‏السلام :

عَلى لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ یَسطَعُ وَعلى لِسانِ المُنافِقِ شَیطانٌ یَنطِقُ؛

بر زبان مؤمن نورى الهى است و درخشان و برزبان منافق شیطانى است که سخن مى‏گوید.

شرح نهج البلاغه، ابن‏أبى‏الحدید، ج20، ص280، ح 218

حدیث 15 امام على علیه‏السلام :

وَرَعُ المُنافِقِ لایَظهَرُ إلاّ عَلى لِسانِهِ؛ پرهیزکارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى‏شود.

غررالحکم، 10130

حدیث 16 امام على علیه‏السلام :

عِلمُ المُنافِقِ فی لِسانِهِ وَعِلمُ المُؤمِنِ فی عَمَلِهِ؛ دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در کردار اوست. غررالحکم، ح6288

حدیث 17 امام على علیه‏ السلام :

اِنَّ لِسانَ المُؤمِنِ مِن وَراءِ قَلبِهِ وَ اِنَّ قَلبَ المُنافِقِ مِن وَراءِ لِسانِهِ، لاَِنَّ المُؤمِنَ اِذا اَرادَ اَن یَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ تَدَبَّرَهُ فى نَفسِهِ، فَاِن کانَ خَیرا اَبداهُ وَ اِن کانَ شَرّا واراهُ وَ اِنَّ المُنافِقَ یَتَکَلَّمُ بِما اَتى عَلى لِسانِهِ لا یَدرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَیهِ؛ زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زیرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید، ابتدا درباره آن مى‏اندیشد، اگر خوب بود اظهارش مى‏کند و اگر بد بود آن را پنهان مى‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آید مى‏گوید، بى آن‏که بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زیان اوست. نهج البلاغه، خطبه 176

حدیث 18 امام باقر علیه‏ السلام :

اِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ کُلِّ خَیرٍ وَ شَرٍّ، فَیَنبَغى لِلمُؤمِنِ اَن یَختِمَ عَلى لِسانِهِ کَما یَختِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛ به راستى که این زبان کلید همه خوبى‏ها و بدى‏هاست پس شایسته است که مؤمن زبان خود را مُهر و موم کند، همان گونه که صندوق طلا و نقره خود را مُهر و موم مى‏کند.

تحف العقول، ص 298

حدیث 19 امام صادق علیه‏ السلام :

اِنَّ لاِهلِ الجَنَّهِ اَربَعَ عَلاماتٍ: وَجهٌ مُنبَسِطٌ وَ لِسانٌ لَطیفٌ وَ قَلبٌ رَحیمٌ وَ یَدٌ مُعطیَهٌ؛

بهشتى‏ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.

مجموعه ورام، ج 2، ص 91

حدیث 20 امام على علیه‏ السلام :

عَوِّد لِسانَکَ لینَ الکَلامِ وَ بَذلَ السَّلامِ، یَکثُر مُحِبّوکَ وَ یَقِلَّ مُبغِضوکَ؛ زبان خود را به نرمگویى و سلام کردن عادت ده، تا دوستانت زیاد و دشمنانت کم شوند. غررالحکم، ح 6231

حدیث 21 پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله :

مَن دَفَعَ غَضَبَهُ دَفَعَ اللّه‏ُ عَنهُ عَذابَهُ وَ مَن حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّه‏ُ عَورَتَهُ؛ هر کس خشمش را برطرف سازد، خداوند کیفرش را از او بردارد و هر کس زبانش را نگه دارد، خداوند عیبش را بپوشاند.

امالى طوسى ، ص 349، ح 721

حدیث 22 امام باقر علیه‏ السلام :

لا یَسلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنوبِ حَتَّی یَخزُنَ لِسانَهُ؛ هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست. بحارالانوار، ج75، ص17

حدیث 23 امام حسین علیه‏ السلام :

لا تَقُولُوا باَلسِنَتِکُم ما یَنقُصُ عَن قَدرِکم؛ چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.

جلاءالعیون، ج۲، ص۲۰۵

حدیث 24 امام صادق علیه‏ السلام :

انَّ أبغَضَ خلقِ اللهِ عبدٌ أتقی الناسُ لسانَهُ؛ همانا نفرت انگیزترین مخلوق خدا بنده ای است که مردم از شرّ زبان او پرهیز می کنند. جهاد النفس،ح672

حدیث 25 امام صادق علیه‏ السلام :

کُونُو دُعاهً للنّاسِ بِغَیر اَلسِنَتِکُم لِیَرُوا منکُم الوَرَع و الاِجتهادَ و الصَّلاه و الخیر فَانَّ ذلکَ داعیهٌ؛

مردم را با غیر زبانتان بخوانید تا از شما پارسایی و کوشش و نماز و خوبی را ببینند زیرا این امور آنان را به سوی حق فرا می خواند. جهادالنفس، ح‏195

حدیث 26 امام سجاد علیه‏ السلام :

المؤمنُ یَصمُتُ لِیَسلَمَ، ویَنطِقُ لِیَغنَمَ؛ مؤمن، خاموشى اختیار مى‏کند تا سالم بماند و سخن مى‏گوید تا سودى ببرد. الکافی: ج 2، ص 231، ح 3 میزان الحکمه: ج 4، ص 2863

 

 

حدیث 27 امام علی علیه‏ السلام :

لا تَقُل ما لا تُحِبُّ أن یُقالَ لَکَ؛ آنچه دوست ندارى درباره‏ ات گفته شود، درباره دیگران مگوى.

بحارالأنوار، ج 77، ص 132

حدیث 28 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :

أفشِ السَّلامَ یَکثُرْ خَیرُ بَیتِکَ؛ سلام را رواج ده تا خیر و برکت خانه ‏ات زیاد شود.

الخصال، ص 181

حدیث 29 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :

إیّاکَ و ما یُعتَذَرُ مِنهُ . بپرهیز از کارى که موجب عذرخواهى می ‏شود.

بحارالأنوار – ج 78 – ص 200 میزان الحکمه ج5-ص525-ح9480

لسان الغیب، حضرت حافظ، در کلیه اشعارش از غزلیات گرفته تا قصاید و مثنویات و قطعات و رباعی هایش 42 بار از کلمه «زبان» استفاده کرده است.

«زبان» در اشعار حافظ غالباً در معنی مجازی از «سخن گفتن» به کارمی رود. بدین نحو که در اغلب اشعارش که از کلمه «زبان» در آنها استفاده کرده است، آن را از وصف مضامین عاشقانه و عرفانی اشعارش همچون عشق، فراق، روی دلبر و … عاجز می داند. نمونه هایی از ابیاتی که حافظ در آن ها از کلمه «زبان» استفاده کرده است:

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم یاوه کرد و باز نجست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست

قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم باتو داستان فراق

زبان در اندیشه وکلام مولانا همچون سکه ای دوروست ! روی شیـر آن نشان از راستی ودرستی و روی فرد آن نشان از تزویر و ناراستی دارد !

مولانا باحساسیت خاصی که درحقیقت مختص خود اوست کاربردهای متفاوت زبان را بیان می کند. باتمثیلهایی بدیع و روح نواز. اساسا تصویر پردازی معنا و مفهوم درمثنوی چنان قوی و فوق العاده است که گاه حیرت آدمی رابرمی انگیزد و ما را به یاد این بیت حافظ می اندازد که :

هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد !

مولانا زبان را دارای ساحت الهی و شیطانی می داند ساحت الهی آن در دَمِ مسیحا متجلی می شود و ساحت شیطانی آن در فریب واغوای انسان توسط شیطان ظهور می یابد . درقرآن کریم عمل غیبت بیشتر از گناهان دیگری که از اعضا وجوارح انسان سرمی زند مورد تحذیر وتقبیح واقع شده است ! تاآنجا که از غیبت بعنوان خوردن گوشت برادر مرده یادشده که انسان نسبت به آن بسیار اکراه دارد واین عمل از آفات عدم کنترل گفتار و زبان است .

درحدیث است که هرروز صبح که آدمی از خواب برمی خیزد تمامی اعضاء بدن ملتمسانه از زبان می خواهند که آنهارادرطول روز آرام بگذارد وموجبات معصیت آنها رافراهم نکند چراکه منشاء صدور گناهان را از این عضو کوچک می دانند .

حتما به خاطر دارید این روایت بسیار ارزشمند راکه شخصی از پیامبر اکرم ص سوال می کنند بزرگترین گناه چیست ؟ وآن حضرت درپاسخ می فرمایند : دروغ !

با تامل دراین کلام گهر بار می توانیم دریابیم که سرآغاز دومینوی گناه و لغزش رفتاری از گفتار شروع می شود وامتدادش آتشی است که هم گوینده دروغ وهم دیگران را دربرمیگیرد ازاین روست که مولانا این تعابیر زیبا وبدیع را درخصوص آفات زبان بیان می کند :

 

 

این زبان چون سنگ وفم آهن وش است

وآنچه بجهد از زبان چون آتش است

سنگ وآهن را مزن برهم گزاف

گه زروی نَقل وگاه از روی لاف

زانکه تاریک است وهرسو پنبه زار

درمیان پنبه چون باشد شرار؟

ظالم آن قومی که چشمان دوختند

زان سخنها عالمی را سوختند !

عالمی رایک سخن ویران کند

روبهان مرده را شیران کند!

گرحجاب از جان ما برخواستی

گفت هرجانی مسیح آساستی

یکی از فرازهای زیبای مثنوی معنوی مولانا درخلال داستان طوطی وبازرگان رقم می خورد، آنجا که بازرگان از سفر هندوستان بازمی گردد وپیغام طوطیان هند را به طوطی خود می رساند ومنجر به هلاک ظاهری او می شود .

مولانا دراین قسمت همچون کار آگاهی خبره و چیره دست چشمان خود را به سمت زبان می چرخاند وآنچنان که گویی عامل این مرگ مشکوک را یافته است

اورا اینچنین مورد عتاب وخطاب قرارمی دهد :

ای زبان هم گنج بی پایان تویی

ای زبان هم رنج بی درمان تویی

هم صفیر وناله مرغان تویی

هم انیس وحشت وهجران تویی

ای زبان هم آتشی هم خرمنی

چند این آتش دراین خرمن زنی

درنهان جان از تو افغان می کند

گرچه هرچه گوییش آن می کند !

گاه نیز مولانا خسته از این محاجه و مجادله با زبان ،از قیل وقال مقدر، روی برمی تابد حرف وصوت وگفت رابرهم می زند وبا زبانی دیگر بادلدار خود گفتگو میکند.

زبانی که به قول او حتی آدم وعیسی نیز با آن زبان باخداوند سخن نگفتند !

درداستان موسی وشبان نقش نارسای زبان در بیان صحیح حالات وانفعالات درونی انسان را

می بینیم که منجر به عتاب موسی نسبت به مرد چوپان می شود . شبانی باخدای خود درحال مناجات وگفتگوست اما وقتی احساس پاک وبی آلایش خودرا درظرف کلمات می ریزد بسیار کفر آمیز جلوه می کند ومنجر به برخورد شدید الحن موسی با خود می شود ! موسی به او می گوید:

گرنبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را

شبان افسرده می شود وسربه بیابان می گذارد اما خداوند از طریق موسی اورابه خود فرامی خواند ومولانا این ابیات را درتوصیف رحمانیت خداوند می سراید واینکه او تنها به دل نظر می کند وزبان وسیله ای جز ابراز بیان درون نیست وآنچه اهمیت دارد مظروف است نه ظرف !

 

ما زبان راننگریم وقال را

مادرون رابنگریم وحال را

ناظر قلبیم اگر خاشع بود

گرچه گفت لفظ ناخاضع رود

چند از این الفاظ واضمارو مجاز

سوز خواهم سوز باآن سوز وساز

آتشی از عشق درجان برفروز

سربه سر فکر وعبارت رابسوز !

چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد

پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد

خواجه چون دیدش فتاده همچنین

بر جهید و زد کله را بر زمین

چون بدین رنگ و بدین حالش بدید

خواجه بر جست و گریبان را درید

گفت ای طوطی خوب خوش‌حنین

این چه بودت این چرا گشتی چنین

ای دریغا مرغ خوش‌آواز من

ای دریغا همدم و همراز من

ای دریغا مرغ خوش‌الحان من

راح روح و روضه و ریحان من

گر سلیمان را چنین مرغی بدی

کی خود او مشغول آن مرغان شدی

ای دریغا مرغ کارزان یافتم

زود روی از روی او بر تافتم

ای زبان تو بس زیانی بر وری

چون توی گویا چه گویم من ترا

ای زبان هم آتش و هم خرمنی

چند این آتش درین خرمن زنی

در نهان جان از تو افغان می‌کند

گرچه هر چه گوییش آن می‌کند

ای زبان هم گنج بی‌پایان توی

ای زبان هم رنج بی‌درمان توی

هم صفیر و خدعهٔ مرغان توی

هم انیس وحشت هجران توی

چند امانم می‌دهی ای بی امان

ای تو زه کرده به کین من کمان

نک بپرانیده‌ای مرغ مرا

در چراگاه ستم کم کن چرا

یا جواب من بگو یا داد ده

یا مرا ز اسباب شادی یاد ده

 

سعدی که می توان او را استاد پند در شعر پارسی دانست و بیشتر مضامین شعر او را مخصوصا در گلستان پند و اندرز تشکیل می دهد، اشعار نغزی در این باب سروده است. چند نمونه از پرمغزترین این اشعار:

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

بس سر که بریده زبان است با یک نقطه، زبان، زیان است

زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر

سایر شاعران نیز تفقدی به زبان داشته اند. نمونه هایی چند ازاین اشعار:

عطار:

حکیمی خوش زبان، پاکیزه گفته است که در زیر زبان، مردم نهفته است

فردوسی:

خــردمــنــــد باش و بــــی آزار بــــــــاش

هـــمیـــشــه زبـــان را نـگه دار باش

مولانا:

نکته ای کان جست ناگه از زبان همچو تیری دان که جست آن از کمان

آدمی مخفی است در زیر زبان این زبانْ پرده به درگاهِ دهان

صائب تبریزی:

بی کمالیهای انسان از سخن پیدا شود

پسته بی مغز چون لب وا کند رسوا شود

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود

تیر کج چون از کمان بیرون دود رسوا شود

تهیه و تنظیم : حسن خسروی

مدرس دانشگاه و مولف کتاب مدیریت و روابط عمومی

 

الف نقش ، اهمیت و کارکرد زبان در بیان احادیث :

حدیث 1 امام على علیه السلام :

ما أَضمَرَ أَحَدٌ شَیئا إِلاّ ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَصَفَحاتِ وَجهِهِ؛

هیچ کس چیزى را در دل پنهان نداشت، جز این که در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشکار شد. نهج البلاغه، حکمت 26

حدیث 2 رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

مَن کانَ یُؤمِنُ بِاللّه وَالیَومِ الخِرِ فَلیَقُل خَیرا أَو لِیَسکُت؛ هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید سخن خیر بگوید یا سکوت نماید. نهج الفصاحه، ح 2915

حدیث 3 رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَهُ لِسانِهِ؛ زیبایى مرد به شیوایى زبان اوست.

کنزالعمال، ج10، ص152، ح28775

حدیث 4 امام باقر علیه السلام :

إِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ کُلِّ خَیرٍ وَشَرٍّ فَیَنبَغى لِلمُؤمِنِ أَن یَختِمَ عَلى لِسانِهِ کَما یَختِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَفِضَّتِهِ؛ براستى که این زبان کلید همه خوبیها و بدیهاست پس سزاوار است که مؤمن بر زبان خود مهر زند، همان گونه که بر کیسه طلا و نقره خود مُهر مى زند. تحف العقول، ص 298

حدیث 5 امام على علیه السلام :

إِنَّ فِى النسانَ عَشرُ خِصالٍ یُظهِرُها لِسانُهُ: شاهِدٌ یُخبِرُ عَنِ الضَّمیرِ وَحاکِمٌ یُفصِلُ بَینَ الخِطابِ وَناطِقٌ یَرُدُّبِهِ الجَوابَ وَشافِعٌ یُدرِکُ بِهِ الحاجَهَ وَواصِفٌ یَعرِفُ بِهِ الشیاءَ وَ أَمیرٌ یَمُرُ بِالحُسنِ وَواعِظٌ یَنهى عَنِ القَبیحِ وَمُعِزٌّ تَسکُنُ بِهِ الحزانَ وَحاضِرٌ تُجلى بِهِ الضَّغائِنُ وَمونِقٌ تَلتَذُّ بِهِ السماعُ؛

در انسان ده خصلت وجود دارد که زبان او آنها را آشکار مى سازد، زبان گواهى است که از درون خبر مى دهد. داورى است، که به دعواها خاتمه مى دهد. گویایى است که بوسیله آن به پرسش ها پاسخ داده مى شود. واسطه اى است که با آن مشکل برطرف مى شود. وصف کننده اى است که با آن اشیاء شناخته مى شود. فرماندهى است که به نیکى فرمان مى دهد. اندرزگویى است که از زشتى باز مى دارد. تسلیت دهنده اى است که غمها به آن تسکین مى یابد. حاضرى است که بوسیله آن کینه ها برطرف مى شود و دلربایى است که گوشها بوسیله آن لذّت مى برند.

کافى، ج8، ص20، ح4

حدیث 6 امام سجاد علیه السلام :

حَقُّ اللِّسانِ إِکرامُهُ عَنِ الخَنى وَتَعویدُهُ الخَیرَ وَتَرکُ الفُضولِ الَّتى لافائِدَهَ لَها وَالبِرُّ بِالنّاسِ وَحُسنُ القَولِ فیهِم؛ حق زبان، دور داشتن آن از زشت گویى، عادت دادنش به خیر و خوبى، ترک گفتار بى فایده و نیکى به مردم و خوشگویى درباره آنان است. بحارالأنوار، ج71، ص286، ح41

حدیث 7 امام على علیه السلام :

اَللِّسانُ سَبُعٌ إِن خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛ زبان، درنده اى است که اگر رها شود، گاز مى گیرد.

نهج البلاغه، حکمت 60

حدیث 8 امام صادق علیه السلام :

إِذا أَرادَ اللّه بِعَبدٍ خِزیا أَجرى فَضیحَتَهُ عَلى لِسانِهِ؛ هرگاه خداوند بخواهد بنده اى را رسوا کند، از طریق زبانش او را رسوا مى کند. بحارالأنوار، ج78، ص 228، ح101

حدیث 9 قال الحسین علیه السلام :

إِنَّ لِسانَ ابنَ آدَمَ یُشرِفُ کُلَّ یَومٍ عَلى جَوارِحِهِ فَیَقولُ: کَیفَ أَصبَحتُم؟ فَیَقولونَ: بِخَیرٍ إِن تَرَکتَنا! وَیَقولونَ: اَللّه اللّه فینا! وَیُناشِدونَهُ وَیَقولونَ: إِنَّما نُثابُ بِکَ وَنُعاقَبُ بِکَ؛

زبان آدمیزاد، هر روز به اعضاى او نزدیک مى شود و مى گوید: چگونه اید؟ آنها مى گویند: اگر تو ما را به خودمان واگذارى، خوب هستیم و مى گویند: از خدا بترس و کارى به ما نداشته باش: و او را سوگند مى دهند و مى گویند: ما فقط به واسطه تو پاداش مى یابیم و به واسطه تو، مجازات مى شویم. بحارالأنوار، ج71، ص278، ح14

حدیث 10 امام على علیه السلام :

اِحبِس لِسانَکَ قَبلَ أَن یُطیلَ حَبسَکَ وَیُردىَ نَفسَکَ فَلا شَى ءَ أَولى بِطولِ سَجنٍ مِن لِسانٍ یَعدِلُ عَنِ الصَّوابِ وَیَتَسَرَّعُ إِلَى الجَوابِ؛ پیش از آن که زبانت تو را به زندان طولانى و هلاکت درافکند، او را زندانى کن، زیرا هیچ چیز به اندازه زبانى که از جاده صواب منحرف مى شود و به جواب دادن مى شتابد، سزاوار زندانى شدن دراز مدّت نیست. غررالحکم، ج2، ص223، ح2437

حدیث 11 امام باقر علیه السلام :

فى قَولِهِ «قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» قال: قُولوا لِلنّاسِ أحسَنَ مَا تُحبّونَ أن یُقالَ لَکُم، فَاِنَّ اللّه عزَّوَجلَّ یُبغِضُ اللَّعّانَ السَّبّابَ الطَّعّانَ عَلىَ المُؤمِنین، اَلفاحِشَ المُتَفَّحِشَ السّائَلَ المُلحِفَ، وَ یُحِبُّ الحَیّى الحَلیمَ اَ لعفیفَ المُتعَفِّـفَ؛

درباره این گفته خداوند که «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: بهترین سخنى که دوست دارید مردم به شما بگویند، به آنها بگویید، چرا که خداوند، لعنت کننده، دشنام دهند، زخم زبان زن بر مؤمنان، زشت گفتار، بدزبان و گداى سمج را دشمن مى دارد و با حیا و بردبار و عفیفِ پارسا را دوست دارد. امالى صدوق، ص 326

حدیث 12 امام حسن عسکرى علیه السلام :

فى تفسیر قوله تعالى «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» قالَ: قُولُوا لِلنّاسِ کُلِّهُم حُسنا مُؤمِنِهُم وَ مُخالِفِهُم، أمّا المؤمِنونَ فَیَبسُطُ لَهُم وَجهَهُ وَ أمّا المُخالِفونَ فَیُکَلِّمُهُم بِالمُداراهِ لاِجتِذابِهِم اِلىَ الیمانِ. فَاِنِ استَتَرَ مِن ذلِکَ بِکفِّ شُرورِهم عَن نَفسِهِ وَ عَن اِخوانِهِ المُؤمِنینَ؛

در تفسیر آیه «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: یعنى با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگویید. مؤمن، به هم مذهبان، روى خوش نشان مى دهد و با مخالفان، با مدارا سخن مى گوید تا به ایمان، جذب شوند و حتّى اگر نشدند، با این رفتار، از بدى هاى آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پیشگیرى کرده است.

مستدرک الوسائل، ج 12، ص 261

حدیث 13 رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

یُعَذِّبُ اللّه اللِّسانَ بِعَذابٍ لا یُعَذِّبُ بِهِ شَیئا مِنَ الجَوارِ حِ، فَیَقولُ: اَى رَبِّ، عَذَّبتَنى بِعَذابٍ لَم تُعَذِّب بِهِ شَیئا؟! فَیُقالُ لَهُ: خَرَجَت مِنکَ کَلِمَهٌ فَبَلَغَت مَشارِقَ الرضِ وَ مَغارِبَها، فَسُفِکَ بِها الدَّمُ الحَرامُ وَ انتُهِبَ بِها المالُ الحَرامُ وَ انتُهِکَ بِها الفَرجُ الحَرامُ؛

خداوند! زبان را عذابى دهد که هیچ یک از اعضاى دیگر را چنان عذابى ندهد. زبان گوید: اى پروردگار! مرا عذابى دادى که هیچ چیز را چنان عذاب ندادى! در پاسخش گفته شود: سخنى از تو بیرون آمد و به شرق و غرب زمین رسید و به واسطه آن خونى بناحقّ ریخته شد و مالى به غارت رفت و ناموسى هتک شد. کافى، ج2، ص 115، ح 16

حدیث 14 امام صادق علیه السلام :

کونوا دُعاهً لِلنّاسِ بِغَیرِ اَ لسِنَتِکُم، لِیَرَوا مِنکُم الوَرَعَ وَ الجتِهادَ وَ الصَّلاهَ وَ الخَیرَ، فَاِنَّ ذلِکَ داعیَهٌ؛

مردم را به غیر از زبان خود، دعوت کنید، تا پرهیزکارى و کوشش در عبادت و نماز و خوبى را از شما ببینند، زیرا اینها خود دعوت کننده است. کافى، ج 2، ص 78، ح 14

حدیث 15 پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :

إنَّ لِسانَ المُؤمِنَ وَراءَ قَلبِهِ فَإِذا أَرادَ أَن یَتَکَلَّمَ بِشَیءٍ یُدَبِّرُهُ قَلبُهُ ثُمَّ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ المُنافِقِ أمامَ قَلبِهِ فَإِذا هَمَّ بِشَیءٍ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَلَم یَتَدَبَّرهُ بِقَلبِهِ؛

زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگوید درباره آن مى‏اندیشد و سپس آن را مى‏گوید اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن کند آن را به زبان مى‏آورد و درباره آن نمى‏اندیشد. تنبیه الخواطر، ج1، ص 106

حدیث 16 امام على علیه‏السلام :

عَلى لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ یَسطَعُ وَعلى لِسانِ المُنافِقِ شَیطانٌ یَنطِقُ؛

بر زبان مؤمن نورى الهى است و درخشان و برزبان منافق شیطانى است که سخن مى‏گوید.

شرح نهج البلاغه، ابن‏أبى‏الحدید، ج20، ص280، ح 218

حدیث 15 امام على علیه‏السلام :

وَرَعُ المُنافِقِ لایَظهَرُ إلاّ عَلى لِسانِهِ؛ پرهیزکارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى‏شود.

غررالحکم، 10130

حدیث 16 امام على علیه‏السلام :

عِلمُ المُنافِقِ فی لِسانِهِ وَعِلمُ المُؤمِنِ فی عَمَلِهِ؛ دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در کردار اوست. غررالحکم، ح6288

حدیث 17 امام على علیه‏ السلام :

اِنَّ لِسانَ المُؤمِنِ مِن وَراءِ قَلبِهِ وَ اِنَّ قَلبَ المُنافِقِ مِن وَراءِ لِسانِهِ، لاَِنَّ المُؤمِنَ اِذا اَرادَ اَن یَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ تَدَبَّرَهُ فى نَفسِهِ، فَاِن کانَ خَیرا اَبداهُ وَ اِن کانَ شَرّا واراهُ وَ اِنَّ المُنافِقَ یَتَکَلَّمُ بِما اَتى عَلى لِسانِهِ لا یَدرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَیهِ؛ زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زیرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید، ابتدا درباره آن مى‏اندیشد، اگر خوب بود اظهارش مى‏کند و اگر بد بود آن را پنهان مى‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آید مى‏گوید، بى آن‏که بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زیان اوست. نهج البلاغه، خطبه 176

حدیث 18 امام باقر علیه‏ السلام :

اِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ کُلِّ خَیرٍ وَ شَرٍّ، فَیَنبَغى لِلمُؤمِنِ اَن یَختِمَ عَلى لِسانِهِ کَما یَختِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛ به راستى که این زبان کلید همه خوبى‏ها و بدى‏هاست پس شایسته است که مؤمن زبان خود را مُهر و موم کند، همان گونه که صندوق طلا و نقره خود را مُهر و موم مى‏کند.

تحف العقول، ص 298

حدیث 19 امام صادق علیه‏ السلام :

اِنَّ لاِهلِ الجَنَّهِ اَربَعَ عَلاماتٍ: وَجهٌ مُنبَسِطٌ وَ لِسانٌ لَطیفٌ وَ قَلبٌ رَحیمٌ وَ یَدٌ مُعطیَهٌ؛

بهشتى‏ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.

مجموعه ورام، ج 2، ص 91

حدیث 20 امام على علیه‏ السلام :

عَوِّد لِسانَکَ لینَ الکَلامِ وَ بَذلَ السَّلامِ، یَکثُر مُحِبّوکَ وَ یَقِلَّ مُبغِضوکَ؛ زبان خود را به نرمگویى و سلام کردن عادت ده، تا دوستانت زیاد و دشمنانت کم شوند. غررالحکم، ح 6231

حدیث 21 پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله :

مَن دَفَعَ غَضَبَهُ دَفَعَ اللّه‏ُ عَنهُ عَذابَهُ وَ مَن حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّه‏ُ عَورَتَهُ؛ هر کس خشمش را برطرف سازد، خداوند کیفرش را از او بردارد و هر کس زبانش را نگه دارد، خداوند عیبش را بپوشاند.

امالى طوسى ، ص 349، ح 721

حدیث 22 امام باقر علیه‏ السلام :

لا یَسلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنوبِ حَتَّی یَخزُنَ لِسانَهُ؛ هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست. بحارالانوار، ج75، ص17

حدیث 23 امام حسین علیه‏ السلام :

لا تَقُولُوا باَلسِنَتِکُم ما یَنقُصُ عَن قَدرِکم؛ چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.

جلاءالعیون، ج۲، ص۲۰۵

حدیث 24 امام صادق علیه‏ السلام :

انَّ أبغَضَ خلقِ اللهِ عبدٌ أتقی الناسُ لسانَهُ؛ همانا نفرت انگیزترین مخلوق خدا بنده ای است که مردم از شرّ زبان او پرهیز می کنند. جهاد النفس،ح672

حدیث 25 امام صادق علیه‏ السلام :

کُونُو دُعاهً للنّاسِ بِغَیر اَلسِنَتِکُم لِیَرُوا منکُم الوَرَع و الاِجتهادَ و الصَّلاه و الخیر فَانَّ ذلکَ داعیهٌ؛

مردم را با غیر زبانتان بخوانید تا از شما پارسایی و کوشش و نماز و خوبی را ببینند زیرا این امور آنان را به سوی حق فرا می خواند. جهادالنفس، ح‏195

حدیث 26 امام سجاد علیه‏ السلام :

المؤمنُ یَصمُتُ لِیَسلَمَ، ویَنطِقُ لِیَغنَمَ؛ مؤمن، خاموشى اختیار مى‏کند تا سالم بماند و سخن مى‏گوید تا سودى ببرد. الکافی: ج 2، ص 231، ح 3 میزان الحکمه: ج 4، ص 2863

 

 

حدیث 27 امام علی علیه‏ السلام :

لا تَقُل ما لا تُحِبُّ أن یُقالَ لَکَ؛ آنچه دوست ندارى درباره‏ ات گفته شود، درباره دیگران مگوى.

بحارالأنوار، ج 77، ص 132

حدیث 28 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :

أفشِ السَّلامَ یَکثُرْ خَیرُ بَیتِکَ؛ سلام را رواج ده تا خیر و برکت خانه ‏ات زیاد شود.

الخصال، ص 181

حدیث 29 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :

إیّاکَ و ما یُعتَذَرُ مِنهُ . بپرهیز از کارى که موجب عذرخواهى می ‏شود.

بحارالأنوار – ج 78 – ص 200 میزان الحکمه ج5-ص525-ح9480

لسان الغیب، حضرت حافظ، در کلیه اشعارش از غزلیات گرفته تا قصاید و مثنویات و قطعات و رباعی هایش 42 بار از کلمه «زبان» استفاده کرده است.

«زبان» در اشعار حافظ غالباً در معنی مجازی از «سخن گفتن» به کارمی رود. بدین نحو که در اغلب اشعارش که از کلمه «زبان» در آنها استفاده کرده است، آن را از وصف مضامین عاشقانه و عرفانی اشعارش همچون عشق، فراق، روی دلبر و … عاجز می داند. نمونه هایی از ابیاتی که حافظ در آن ها از کلمه «زبان» استفاده کرده است:

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم یاوه کرد و باز نجست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست

قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم باتو داستان فراق

زبان در اندیشه وکلام مولانا همچون سکه ای دوروست ! روی شیـر آن نشان از راستی ودرستی و روی فرد آن نشان از تزویر و ناراستی دارد !

مولانا باحساسیت خاصی که درحقیقت مختص خود اوست کاربردهای متفاوت زبان را بیان می کند. باتمثیلهایی بدیع و روح نواز. اساسا تصویر پردازی معنا و مفهوم درمثنوی چنان قوی و فوق العاده است که گاه حیرت آدمی رابرمی انگیزد و ما را به یاد این بیت حافظ می اندازد که :

هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد !

مولانا زبان را دارای ساحت الهی و شیطانی می داند ساحت الهی آن در دَمِ مسیحا متجلی می شود و ساحت شیطانی آن در فریب واغوای انسان توسط شیطان ظهور می یابد . درقرآن کریم عمل غیبت بیشتر از گناهان دیگری که از اعضا وجوارح انسان سرمی زند مورد تحذیر وتقبیح واقع شده است ! تاآنجا که از غیبت بعنوان خوردن گوشت برادر مرده یادشده که انسان نسبت به آن بسیار اکراه دارد واین عمل از آفات عدم کنترل گفتار و زبان است .

درحدیث است که هرروز صبح که آدمی از خواب برمی خیزد تمامی اعضاء بدن ملتمسانه از زبان می خواهند که آنهارادرطول روز آرام بگذارد وموجبات معصیت آنها رافراهم نکند چراکه منشاء صدور گناهان را از این عضو کوچک می دانند .

حتما به خاطر دارید این روایت بسیار ارزشمند راکه شخصی از پیامبر اکرم ص سوال می کنند بزرگترین گناه چیست ؟ وآن حضرت درپاسخ می فرمایند : دروغ !

با تامل دراین کلام گهر بار می توانیم دریابیم که سرآغاز دومینوی گناه و لغزش رفتاری از گفتار شروع می شود وامتدادش آتشی است که هم گوینده دروغ وهم دیگران را دربرمیگیرد ازاین روست که مولانا این تعابیر زیبا وبدیع را درخصوص آفات زبان بیان می کند :

 

 

این زبان چون سنگ وفم آهن وش است

وآنچه بجهد از زبان چون آتش است

سنگ وآهن را مزن برهم گزاف

گه زروی نَقل وگاه از روی لاف

زانکه تاریک است وهرسو پنبه زار

درمیان پنبه چون باشد شرار؟

ظالم آن قومی که چشمان دوختند

زان سخنها عالمی را سوختند !

عالمی رایک سخن ویران کند

روبهان مرده را شیران کند!

گرحجاب از جان ما برخواستی

گفت هرجانی مسیح آساستی

یکی از فرازهای زیبای مثنوی معنوی مولانا درخلال داستان طوطی وبازرگان رقم می خورد، آنجا که بازرگان از سفر هندوستان بازمی گردد وپیغام طوطیان هند را به طوطی خود می رساند ومنجر به هلاک ظاهری او می شود .

مولانا دراین قسمت همچون کار آگاهی خبره و چیره دست چشمان خود را به سمت زبان می چرخاند وآنچنان که گویی عامل این مرگ مشکوک را یافته است

اورا اینچنین مورد عتاب وخطاب قرارمی دهد :

ای زبان هم گنج بی پایان تویی

ای زبان هم رنج بی درمان تویی

هم صفیر وناله مرغان تویی

هم انیس وحشت وهجران تویی

ای زبان هم آتشی هم خرمنی

چند این آتش دراین خرمن زنی

درنهان جان از تو افغان می کند

گرچه هرچه گوییش آن می کند !

گاه نیز مولانا خسته از این محاجه و مجادله با زبان ،از قیل وقال مقدر، روی برمی تابد حرف وصوت وگفت رابرهم می زند وبا زبانی دیگر بادلدار خود گفتگو میکند.

زبانی که به قول او حتی آدم وعیسی نیز با آن زبان باخداوند سخن نگفتند !

درداستان موسی وشبان نقش نارسای زبان در بیان صحیح حالات وانفعالات درونی انسان را

می بینیم که منجر به عتاب موسی نسبت به مرد چوپان می شود . شبانی باخدای خود درحال مناجات وگفتگوست اما وقتی احساس پاک وبی آلایش خودرا درظرف کلمات می ریزد بسیار کفر آمیز جلوه می کند ومنجر به برخورد شدید الحن موسی با خود می شود ! موسی به او می گوید:

گرنبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را

شبان افسرده می شود وسربه بیابان می گذارد اما خداوند از طریق موسی اورابه خود فرامی خواند ومولانا این ابیات را درتوصیف رحمانیت خداوند می سراید واینکه او تنها به دل نظر می کند وزبان وسیله ای جز ابراز بیان درون نیست وآنچه اهمیت دارد مظروف است نه ظرف !

 

ما زبان راننگریم وقال را

مادرون رابنگریم وحال را

ناظر قلبیم اگر خاشع بود

گرچه گفت لفظ ناخاضع رود

چند از این الفاظ واضمارو مجاز

سوز خواهم سوز باآن سوز وساز

آتشی از عشق درجان برفروز

سربه سر فکر وعبارت رابسوز !

چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد

پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد

خواجه چون دیدش فتاده همچنین

بر جهید و زد کله را بر زمین

چون بدین رنگ و بدین حالش بدید

خواجه بر جست و گریبان را درید

گفت ای طوطی خوب خوش‌حنین

این چه بودت این چرا گشتی چنین

ای دریغا مرغ خوش‌آواز من

ای دریغا همدم و همراز من

ای دریغا مرغ خوش‌الحان من

راح روح و روضه و ریحان من

گر سلیمان را چنین مرغی بدی

کی خود او مشغول آن مرغان شدی

ای دریغا مرغ کارزان یافتم

زود روی از روی او بر تافتم

ای زبان تو بس زیانی بر وری

چون توی گویا چه گویم من ترا

ای زبان هم آتش و هم خرمنی

چند این آتش درین خرمن زنی

در نهان جان از تو افغان می‌کند

گرچه هر چه گوییش آن می‌کند

ای زبان هم گنج بی‌پایان توی

ای زبان هم رنج بی‌درمان توی

هم صفیر و خدعهٔ مرغان توی

هم انیس وحشت هجران توی

چند امانم می‌دهی ای بی امان

ای تو زه کرده به کین من کمان

نک بپرانیده‌ای مرغ مرا

در چراگاه ستم کم کن چرا

یا جواب من بگو یا داد ده

یا مرا ز اسباب شادی یاد ده

 

سعدی که می توان او را استاد پند در شعر پارسی دانست و بیشتر مضامین شعر او را مخصوصا در گلستان پند و اندرز تشکیل می دهد، اشعار نغزی در این باب سروده است. چند نمونه از پرمغزترین این اشعار:

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

بس سر که بریده زبان است با یک نقطه، زبان، زیان است

زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر

سایر شاعران نیز تفقدی به زبان داشته اند. نمونه هایی چند ازاین اشعار:

عطار:

حکیمی خوش زبان، پاکیزه گفته است که در زیر زبان، مردم نهفته است

فردوسی:

خــردمــنــــد باش و بــــی آزار بــــــــاش

هـــمیـــشــه زبـــان را نـگه دار باش

مولانا:

نکته ای کان جست ناگه از زبان همچو تیری دان که جست آن از کمان

آدمی مخفی است در زیر زبان این زبانْ پرده به درگاهِ دهان

صائب تبریزی:

بی کمالیهای انسان از سخن پیدا شود

پسته بی مغز چون لب وا کند رسوا شود

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود

تیر کج چون از کمان بیرون دود رسوا شود