خبرنگار و روابط عمومی؛ وابستگان در برزخ

خبرنگاران به چشم ما فرصت و تهدید توامان بودند و آن ها هم ما را به سیمای دروغگویانی می دیدند که ابزار افسانه بافی اند. اگر چه به روز هدایا و روابط کثیف مالی همچنان بولتن ها از اخبار روابط عمومی ها پر می شد (پر می شود) و خبرها منتشر.

شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا) سفر با ۲۴ همراه در تاریک روشن عصر چهارشنبه ای از دیماه ۱۳۸۸ شروع شد. زمستان تهران کم زور بود و هوای وارونه دستان تاریکش را روی دهنمان می فشرد و گلوهامان می سوخت. هوا خاکستری و بی روح بود و اتوبوس طول جاده تهران ـ قم را در سکوت مسافران طی می کرد. هرازگاهی صدای زنگ تلفنی تیر می کشید و بعد از صحبت های آرام صاحبش دوباره فضا از تلاطم می افتاد. نرسیده به قم قبل از آنکه به سمت اراک راهمان را کج کنیم مسافر دیگری به جمع مان اضافه شد. صاحب یکی از سایت های خبری با نفوذ صنعت نفت، هم مسافر اراک بود. خبرنگاران خسته بودند و نشانی از طراوت نداشتند. بغ کرده بودند و با خودشان کلنجار می رفتند. میوه و چای و نسکافه عصرگاهی هم فضا را گرم نکرد.


چند هفته قبل از تور خبرنگاران و بازدید از طرح توسعه پالایشگاه امام خمینی (ره) شازند اراک، گزارش نویس یکی از مطبوعات استان مرکزی در خلال مطلب مفصلش از عدم جذب نیروی بومی در این پروژه صنعتی استان گلایه کرده بود. چند هفته طول کشید تا روابط عمومی شرکت پالایش و پخش فرآورده های نفتی قانع شود و به جای واکنش عصبی، تهدید و تطمیع گزارش نویس مذکور، رسانه ها را بی واسطه با عظمت طرحی که ۶ تا ۸ هزار نفر در آن مشغول به کار بودند، رو به رو کند. به عکاسان مجالی بدهد تا زندگی روزمره کارگران و کارمندان بومی شازند و شهرها و حتی استان های همجوار ثبت کنند، تا غبار بخوابد و سیمای واقعی ابر پروژه پالایشگاه دوم شازند نمایان شود. چند هفته که در خلال نامه بازی و بوروکراسی قیر و قیف سازمان های دولتی از دست رفت.


به اراک که رسیدیم سرما استخوان می ترکاند. خبرنگاران شبکه خبر و العالم قبل از ما رسیده بودند. فردا صبح استانی ها اضافه می شدند و تعداد خبرنگاران به ۶۰ نفر می رسید. شام دورهمی و آرامش هتل یخ رابطه ها را باز کرد. رگه هایی از طنازی خبرنگاران نمایان شد و ما، نو رسیدگان روابط عمومی صنعت نفت، از تغییر فضا عاجز بودیم. اما شاه اتفاق آن شب که همه چیز سفر را تغییر داد تلفنی بود که دیر وقت زنگ خورد و خبرنگار لم داده در لابی هتل با مکث جواب داد. لحنش از شوخی به جدی و بعد به ناباوری چرخید. «فرشید» مخاطب آن سوی خط را باور نمی کرد. «نوزری» وزیر وقت نفت وقتی شنیده بود او پایش شکسته و مدت ها خانه نشین شده، از سر اتفاق در آن روز و ساعت احوالش را می پرسید. همه در سکوت مکالمه را نگاه کردند تا تمام شود و این بار شوخی ها رابطه فرشید و نوزری را هدف گرفت. فضا عوض شد و امید به نوشتن و دیده شدن رگ کرد. سفر در سایه این مکالمه چند دقیقه ای طراوتی یافت که بعدها دیگر ندیدم.


از بد حادثه اما چند وقت بعد از این احوال پرسی تاریخی، روابط عمومی وزارت نفت همین خبرنگار را به ساختمان وزارت راه نداد. احوالپرسی مختصر وزیر فرصتی بود که ما، نو رسیدگان روابط عمومی نفت، آن را از دست دادیم. خبرنگاران به چشم ما فرصت و تهدید توامان بودند و آن ها هم ما را به سیمای دروغگویانی می دیدند که ابزار افسانه بافی اند. اگر چه به روز هدایا و روابط کثیف مالی همچنان بولتن ها از اخبار روابط عمومی ها پر می شد (پر می شود) و خبرها منتشر. در همان سفر، ما، می خواستیم با اتکا به حجم پوشش خبری رسانه های سراسری صداهای مخالف و ناساز را خاموش کنیم که کردیم. قصد داشتیم تا ابهت طرح را نشان خبرنگاران بدهیم و جامعه را به انجام فعالیت های صنعتی بزرگ امیدوار کنیم که متاسفانه فرصت ایجاد شده را در بی برنامگی ارتباطی از دست دادیم. خبرنگاران از کمی درآمد و هزار مسئله دیگر از این رسانه به آن یکی جابجا شدند و حوزه هایشان گاه از صنعت نفت به شعر و داستان ختم شد. کاشته ها بر نداد و شش سال تلاش در همین اهمال ها و روزمرگی ها از دست رفت.


داستان سفر دائمی اهالی روابط عمومی ها و خبرنگاران از همین جنس است. اغلب کوتاه و بی سر انجام. گاه شاد و گاه افسرده. بعضا آمیخته با پلشتی و بده بستان مالی. وابستگانی که در برزخ رابطه با یکدیگر پیر می شوند و خودشان خبر ندارند. به روزگار بزرگترهای خودمان که نگاه می کنم گریه ام می گیرد.
* مسئول روابط عمومی شرکت کالای پتروشیمی
رصد، حامد صمدی*