شارا - شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران : چطور از اضطراب به نفع خود استفاده كنيم؟
جمعه، 18 آذر 1401 - 09:30 کد خبر:50965
يادگرفتن اينكه چطور بايد مضطرب بود يعني پيدا كردن راه‌هايي كه بتوان با اضطراب كاركرد نه اينكه آن را دور زد. يعني بتوانيد اضطراب را طوري هدايت كنيد كه كمك كند به هدف‌هايتان برسيد. اينكه بتوان تشخيص داد اضطراب چه زماني مفيد نيست و ياد گرفت چطور مي‌توان آن را رها كرد. مي‌توان براي چرخه اضطراب سه بخش در نظر گرفت: گوش دادن، اهرم آن را افشار دادن و بعد اهرم را رها كردن.



شبكه اطلاع‌رساني روابط‌عمومي ايران (شارا)-|| همه با اضطراب مشكل‌داريم اما اضطراب آنچه تا حالا شنيده‌ايد نيست. از نگراني‌هاي محيط زيستي تا نگراني از جا ماندن از موقعيت‌ها (فومو)، زندگي مدرن زندگي پراضطرابي است. اما تريسي دنيس -تيواري كه متخصص روانشناسي است توضيح مي‌دهد چرا اين احساس مي‌تواند براي ما مفيد هم باشد.
خط

وقتي پسرم با بيماري مادرزادي قلبي به دنيا آمد من هم مانند هم مادري احساس گم‌گشتگي داشتم. بايد او را جراحي قلب باز مي‌كردند و من از اينكه نمي‌دانستم چه چيز در آينده در انتظارمان بود بيش‌ازحد نگران و هراس‌زده بودم. خبردار شدم كه نتيجه جراحي ممكن است رضايت‌بخش نباشد اما اين را هم مي‌دانستم اين جراحي در صورتي ‌كه بهترين نگهداري ممكن را براي پسرم فراهم مي‌كردم، مي‌توانست نتيجه مثبت هم داشته باشد.

در آن لحظه‌هاي بحراني فكر كردن به احتمال‌هاي مثبت بسيار سخت بود اما من ياد گرفتم چطور از سطح اضطرابي كه در آن بودم استفاده كنم تا انرژي‌ام را بالا نگه‌دارم. مي‌دانستم آينده نامشخص است اما اين را هم مي‌دانستم كه آنچه انجام مي‌دادم مي‌توانست بر نتيجه اين دوره تأثير بگذارد و به‌اين‌ترتيب اضطرابم باعث شد بتوانم در آن موقعيت حساس كاري انجام بدهم. وگرنه بايد در وضعيت نااميدي مطلق مي‌ماندم. من معتقدم اضطراب مي‌تواند ابزاري برايمان باشد كه كمك مي‌كند از پس چالش‌هايي كه زندگي سر راه ما قرار مي‌دهد بربياييم.

بااين‌وجود بايد قبول كنيم كه اضطراب مي‌تواند براي بسياري كاملاً آزاردهنده و بسيار منفي باشد.

وقتي در سال‌هاي دهه ۸۰ بزرگ مي‌شدم كلمه اضطراب بيشتر براي ناراحتي‌هاي عاطفي كاربرد داشت. مثلاً يك نفر مي‌پرسيد برنامه‌ريزي مهماني عروسي‌تان چطور پيش مي‌رود؟ و مي‌گفتيد بد نيست اما كمي اضطراب دارم. يا شيمي‌درماني‌ات چطور پيش مي‌رود؟ و مي‌گفتيد خيلي پراسترس است اما هر طور شده كنار مي‌آيم.

ما امروزه فكر مي‌كنيم در عصر اضطراب زندگي مي‌كنيم. بررسي ترند هاي گوگل نشان مي‌دهد جستجو در اينترنت براي كلمه اضطراب از سال ۲۰۰۴ حدود ۳۰۰ درصد بالا رفته است. به دلايلي كه موجه هستند، اضطراب هميشه با ما است. ۳۱ درصد آمريكايي‌ها در برهه‌اي از زندگي‌شان دچار اختلال‌هاي اضطرابي مي‌شوند كه مي‌تواند اختلال عمومي اضطراب باشد يا اختلال پنيك و يا اضطراب اجتماعي- كه يكي از رايج‌ترين انواع اضطراب است.

خارج از تشخيص‌هاي پزشكي، ظاهراً اين كلمه جايي در زبان روزمره هم بازكرده است. ما اين كلمه را در مواردي كه مي‌خواهيم احساس ناراحتي خود از بودن در موقعيتي را ابزار كنيم هم به كار مي‌بريم مثلاً وقتي قرار است مطلبي را در جمع ارائه كنيم، وقتي براي اولين بار با كسي قرار ملاقات داريم يا وقتي قرار است كار جديدي شروع كنيم. اين كلمه آن‌قدر فراگير شده و در همه‌جا كاربرد پيداكرده كه انگار مي‌تواند به شكلي آميب وار، مفهوم‌هاي مختلفي از ترس تا انتظار دلپذير را به خود جذب كند. اما اغلب اوقات صرف استفاده از اين كلمه، باري منفي به تجربه‌اي كه مي‌خواهيم درباره‌اش صحبت كنيم اضافه مي‌كند و حسي از تهديد يا اينكه يك‌چيزي در آن موقعيت درست نبوده به مخاطب منتقل مي‌شود.

از طرف ديگر با اختلال‌هاي اضطراب سروكار داريم كه يكي از شايع‌ترين تشخيص‌هاي سلامت روان‌اند و مبتلايان به آن از افسردگي و اعتياد هم بيشتر هستند. صدها ميليون نفر در سراسر جهان در دوره‌اي از زندگي‌شان دچار اختلال اضطراب مي‌شوند. در دو دهه گذشته ميزان ابتلا به اين اختلال خصوصاً در بين جوان‌ها رو به افزايش بوده است. اين در حالي است كه ده‌ها روش معالجه تأييدشده، حدود ۳۰ نوع داروي ضد اضطراب و صدها كتاب‌هاي خودآموز و هزاران تحقيق دانشگاهي درباره آن وجود دارد. چرا همه اين امكانات و فعاليت‌ها نتوانسته‌اند به‌طور چشمگيري ميزان ابتلا به اين اختلال را كم كنند؟

من سعي كرده‌ام در كتابم به نام زمان آينده توضيح بدهم كه يك دليل براي شكست اين است كه متخصصان بهداشت و سلامت ازجمله خودم، بي‌اينكه قصدي داشته باشيم، مردم را درگذشته در مورد خصوصيات طبيعي اضطراب گمراه كرده‌ايم و به اين‌سو تفاهم دامن زده‌ايم كه اضطراب براي ما مضر است. من در اين كتاب روش برخورد جديدي با اين مسئله ارائه مي‌دهم كه مي‌تواند كمك كند و روش اميدوارانه‌تري براي درك اضطراب وزندگي در قرن بيست و يكم است و كمك مي‌كند از اين اضطراب به نفع خود بهره ببريم.

احساسات منفي مانند اضطراب سال‌هاست كه به بدي شهرت داشته‌اند. احساساتي كه در بهترين حالت به بي‌منطق بودن و در بدترين حالت به تخريب‌كننده بودن شناخته مي‌شوند. هوراس، شاعر روم باستان حدود ۲۰۰۰ سال قبل نوشت عصبانيت مانند ديوانگي كوتاه‌مدت است. اما در ۱۵۰ سال گذشته، از زماني كه داروين ابراز احساسات در انسان و حيوانات را منتشر كرد، ما كم‌كم به اين دانش رسيده‌ايم كه احساساتي مانند خشم، ترس و اضطراب بيشتر از آن‌كه برايمان خطرناك باشد، به نفع ما هستند. درست مانند قابليت خم كردن انگشت شست براي نگه‌داشتن اشيا و يا قابليت استفاده از زبان، احساسات هم ابزاري براي ادامه بقا هستند. ابزاري كه در طول تمام اين هزاران سال تكامل، رشد كرده و اصلاح‌شده‌اند تا انسان‌ها بتوانند از خود در برابر خطرات محافظت كرده و رشد و پيشرفت كنند. احساسات از دو راه اين كار را مي‌كنند: با فراهم كردن اطلاعات و آماده كردن.

اضطراب درواقع درباره آينده نامعلوم به ما اطلاعات مي‌دهد. اينكه ممكن است اتفاق بد بيفتد، اما اين اتفاق مي‌تواند خوب هم باشد. اضطراب يعني وضعيت منتظر بودن براي جواب تست كرونا و ندانستن اينكه جواب مثبت است يا منفي. اضطراب آن نگراني ته دل قبل از يك جلسه و صحبت با رئيس است كه هم مي‌تواند خوب پيش برود و هم مي‌تواند كاملاً بي‌ربط بشود. اما اضطراب ارتباطي با خطرهاي آني كه در لحظه حال با آن مواجه مي‌شويم، ندارد. اطلاعاتي براي اين موقعيت‌ها به ما نمي‌دهد. آن حس ترس است مانند وقتي‌كه باله يك كوسه را مي‌بينيم كه چند متر جلوتر از جايي كه در آن شنا مي‌كنيد بيرون زده است. ترس در درجه اول ما را براي جنگ و مبارزه آماده مي‌كند يا براي فرار و يا بي‌حركت ماندن. اما اضطراب تمدن ساز است. اضطراب باعث مي‌شود پشتكار داشته باشيم، هوشيار بمانيم و طوري عمل كنيم كه از فاجعه‌هاي آينده جلوگيري شود. اضطراب همين‌طور مي‌تواند باعث شود پتانسيلي كه براي اتفاق‌هاي مثبت وجود دارد به واقعيت بدل شود.

وقتي مضطرب هستيم، خلاق‌تر و مبدع‌تر مي‌شويم. مغزمان در مواجه با اتفاق‌هاي غيرمنتظره، با تمركز و كارآمدي بسيار بيشتري واكنش نشان مي‌دهد. به همين دليل اضطراب احساسي فراتر از مدار ترس در مغز ما است. اضطراب سيستم انگيزه براي دريافت پاداش و ايجاد ارتباط‌هاي اجتماعي را فعال مي‌كند و ما را وامي‌دارد براي آنچه برايمان اهميت دارد كاري انجام بدهيم، با ديگران ارتباط برقرار كنيم و بازده بيشتري پيدا كنيم. به همين دليل از زاويه تئوري تكامل، اضطراب مضر و نابودكننده نيست. اضطراب درواقع منطق زنده ماندن را در برمي‌گيرد.

اما تئوري تكامل و تحقيقات علمي نتوانسته‌اند جايي در ناخودآگاه عمومي براي خود پيدا كنند يا حتي در ميان بيشتر پزشكان و كساني كه در نظام بهداشت و درمان كار مي‌كنند. به‌جاي اينكه با اضطراب به‌عنوان كسي كه مي‌تواند دوستمان باشد رفتار كنيم، با او مثل دشمني كه از دور نعره مي‌كشد و هرلحظه ممكن است به پشت دروازه برسد برخورد مي‌كنيم.

هرچند اختلالات اضطرابي مي‌توانند فلج‌كننده باشند، استفاده عمومي‌تر از كلمه اضطراب براي انتقال مفهوم‌هاي حسي منفي، مشكل‌زا است چون نشان مي‌دهد ما دو امر نادرست را پذيرفته‌ايم: يكي اينكه پذيرفته‌ايم اضطراب خطرناك و مخرب است و دوم اينكه براي رهايي از آن، يا بايد از آن جلوگيري و يا به‌كلي نابودش كرد. همين طرز تفكر است كه ما را به‌جايي كشانده كه تصور مي‌كنيم اضطراب‌هاي عادي روزمره ناهنجاري هستند و بايد آن‌ها را درمان كنيم. فقط اختلال‌هاي جدي اضطراب- وقتي چنان شديد هستند كه روند زندگي روزمره را مختل مي‌كنند- به‌عنوان اختلال رواني شناخته مي‌شوند. احساس كلي اضطراب بايد به‌عنوان يك احساس عادي و سالم انساني پذيرفته شود. احساسي كه مي‌تواند حتي مفيد هم باشد.

پذيرفتن منطق بيماري پنداشتن اضطراب، ما را ملزم مي‌كند قدم‌هاي بيشتري به جلو و براي درمان آن برداريم. مانند بيماري‌هاي ديگر، از بيماري عفوني گرفته تا سرطان، انگار تا وقتي كاملاً اضطراب را سركوب نكرده‌ايم، نمي‌توانيم به‌سلامت كامل رواني برسيم. همان‌طور كه وقتي هنوز يك سلول سرطاني در بدن هست، انگار كامل درمان‌نشده‌ايم. اين بيماري پنداشتن به‌جاي اميد بخشيدن ما را اسير مي‌كند چون باعث مي‌شود اضطراب‌هاي عادي روزمره را با اختلال جدي اشتباه بگيريم و به‌محض ديدن كوچك‌ترين نشانه اضطراب از آن بترسيم، از آن دوري‌كنيم و به‌محض احساس كردن آن، بخواهيم كاملاً سر كوبش كنيم.

برخلاف بيماري عفوني يا سرطان، دوري كردن از اضطراب و سركوب كردن كامل آن به‌احتمال نزديك به‌يقين، آن را شديدتر مي‌كند. هم‌زمان با مانع‌شدن از مواجه ما با اين احساس و يادگرفتن راه‌هاي مفيدي براي كنار آمدن با آن و توانايي‌هايي براي بالا بردن مقاومت احساسي‌مان، ضرر دو برابري به ما زده مي‌شود. درنهايت اين چرخه معيوب اضطراب است كه از كنترل خارج مي‌شود: تصور اينكه اضطراب خطرناك است، ترسيدن از آن، فرار كردن از آن با سركوب كردنش و يا تلاش در مواجه نشدن با آن.

آسيب‌هاي ناشي بيماري پنداشتن اضطراب به اينجا ختم نمي‌شود. بيماري پنداشتن اضطراب كاري مي‌كند كه ما آن را چيزي جز احساسي كه بايد تسكين داد و مديريت كرد نبينيم. اضطراب احساسي است كه ما مي‌توانيم از آن استفاده كنيم و سود ببريم چون اساساً به اين دليل درما ايجادشده تا كمكمان كند به مسيرمان ادامه بدهيم، چيزهاي نو ابداع كنيم، ارتباط اجتماعي ايجاد كنيم و در مواجه با موقعيت‌هاي غيرقابل‌پيش‌بيني زندگي، اميدوار باقي بمانيم تا بتوانيم آينده بهتري بسازيم.

اما اگر اضطراب اين‌قدر خوب است پس چرا وقتي به سراغمان مي‌آيد اين‌قدر احساس بدي ايجاد مي‌كند؟

اضطراب بايد بد باشد تا بتواند كارش را انجام دهد. حتي ريشه نام آن‌كه از زبان لاتين و يونان باستان مي‌آيد به معني خفه‌شدگي، به شكل دردناكي گرفتار شدن و ناراحتي است و همين نشان مي‌دهد در آن احساس ناخوشايندي وجود دارد. تنها وقتي احساسي در اين حد ناخوشايند و آزاردهنده است مي‌تواند ما را مجبور كند درست سر جايمان بنشينيم، به وضعيت دقت كنيم و باعث مي‌شود به‌سختي كاركنيم تا از بروز خطر در آينده جلوگيري كنيم و مسير را براي رسيدن به سرانجام مثبت هموار كنيم.

كاري كه به ضرر ما است. اما بيشتر ما اين‌طور ياد گرفته‌ايم كه اين احساس مفيد را نديده بگيريم يا از آن فرار كنيم.

بهتر است اضطراب را مثل زنگ خطر دود كه در خانه‌ها نصب مي‌شود در نظر بگيريم. زنگي كه به ما هشدار مي‌دهد خانه دارد آتش مي‌گيرد و به ما اطلاع مي‌دهد تا حركت مفيدي براي خاموش كردن آن انجام دهيم. اگر به‌جاي اهميت دادن به آژير، از خانه بيرون دويدن و تلفن زدن به آتش‌نشاني، كاملاً آژير را نديده بگيريم، باتري دستگاه را دربياوريم و جاهايي از خانه كه صداي آژير در آن بلندتر به گوش مي‌رسد نرويم چه مي‌شود؟ در اين صورت به‌جاي اينكه از داشتن زنگ خطر در خانه‌مان سود ببريم، آتش را خاموش‌كنيم و دنبال راهي براي جلوگيري از آتش‌هاي بعدي باشيم، فقط مي‌توانيم اميدوار باشيم و دعا كنيم كه خانه‌مان خاكستر نشود.

قطعاً نمي‌توانيم تأثيري كه استرس و ناملايمات بي‌پايان بر ما دارند را نديده بگيريم. گاهي اوقات مشكلات و سختي‌هاي زندگي كوتاه نمي‌آيند و متوقف نمي‌شوند و ما در اين شرايط به‌شدت احساس اضطراب شديد مي‌كنيم. اما دليل اين اضطراب هر چه كه باشد بايد به آن گوش داد. با پذيرفتن اضطراب و قبول اينكه در پيغامي كه به ما مي‌فرستد تجربه عميق موروثي نهفته است، مي‌توانيم از آن به نفع خودمان استفاده كنيم و اين اولين قدم يادگيري است. يادگرفتن اينكه چطور درست مضطرب باشيم.

اين تغيير زاويه نگاه به اضطراب مي‌تواند تأثيرات مثبت بسيار زيادي داشته باشد. در دانشگاه هاروارد تحقيقي انجام شد كه در آن از كساني كه اضطراب اجتماعي دارند خواسته شد كارهايي به‌شدت استرس‌آور انجام بدهند، مثلاً در جمع و در برابر گروهي از داوران بدون اينكه به آن‌ها فرصت تمرين داده شود، سخنراني كنند. در ضمن به آن‌ها آموزش داده‌شده بود تا از نشانه‌هاي اضطراب خود نترسند و آن‌ها را نشانه‌اي براي آماده بودن خود براي مواجه با چالش بدانند (به‌جاي علامت ناراحتي). اين گروه توانستند خيلي خوب در موقعيت استرس‌زا عمل كنند. آن‌ها اعتمادبه‌نفس بيشتري داشتند، كمتر مضطرب بودند و وقتي روي كارشان متمركز بودند ضربان قلب يكنواخت‌تري داشتند و فشارخونشان پايين‌تر بود.

پذيرفتن اضطراب معمولاً كليد درمان است. طبق تحقيقاتي كه روي سربازان ازجنگ‌برگشته انجام‌شده است، مي‌توان با توجه بيشتر به عواملي كه مي‌تواند اضطراب را در آن‌ها بالا ببرد، از پيشرفت اختلال‌هايي مانند پي‌تي‌اس‌دي (اختلال استرسي بعد از حوادث ناهنجار) جلوگيري كرد. يا به بيماري فكر كنيد كه قرار است پيوند قلب داشته باشد. چنين فردي اگر درحالي‌كه منتظر پيدا شدن قلب جديد است، اضطراب خود را بپذيرد، روزهاي كمتري بستري خواهد بود و براي همين شرايط بدني بهتري از يك فرد مضطرب براي انجام پيوند خواهد داشت.

يادگرفتن اينكه چطور بايد مضطرب بود يعني پيدا كردن راه‌هايي كه بتوان با اضطراب كاركرد نه اينكه آن را دور زد. يعني بتوانيد اضطراب را طوري هدايت كنيد كه كمك كند به هدف‌هايتان برسيد. اينكه بتوان تشخيص داد اضطراب چه زماني مفيد نيست و ياد گرفت چطور مي‌توان آن را رها كرد. مي‌توان براي چرخه اضطراب سه بخش در نظر گرفت: گوش دادن، اهرم آن را افشار دادن و بعد اهرم را رها كردن.

به اضطرابتان گوش كنيد. اضطراب به تمركز و حركت‌هاي ما كمك مي‌كند تا بتوانيم شكاف بين جايي كه در آن هستيم و موقعيتي كه مي‌خواهيم در آن باشيم را كم كنيم. براي همين در دل اضطراب اميد هست. ما مي‌توانيم در آن سررشته‌هايي به سمت آينده ببينيم و همين‌طور چشم بر پاداشي كه در انتهاي مسير است داشته باشيم و باور داشته باشيم كه مي‌توانيم كاري انجام دهيم كه به دنبال آن در واقعيت به نتيجه دلخواهي برسيم. اما اگر بخواهيم از اضطراب به چنين نتيجه‌اي دست پيدا كنيم، بايد بپذيريم كه اول ما را ناراحت خواهد كرد. اين ناراحتي براي اين است كه حواسمان را جمع كنيم و درست به پيامي كه دارد برايمان مي‌فرستند گوش كنيم. احساسات شديد و وحشتناك، آن‌هايي كه به‌راحتي نمي‌توان نديده گرفتشان، اغلب ما را جايي مي‌كشانند كه مي‌خواهيم سرمان را برگردانيم. براي همين وقتي از گوش دادن به اضطراب ميگوييم، كنجكاوي بهترين دوست ما است.

فشار بر اهرم: وقتي مضطرب هستيم پيدا كردن اطلاعات مفيد و درست كمك مي‌كند انرژي‌مان را در مسيري صحيحي هدايت كنيم و به سمت هدف‌هايي حركت كنيم تا به آن‌ها برسيم. اختصاص زمان به فكر كردن درباره آنچه مي‌خواهيم به آن برسيم، روحيه‌مان را بهتر مي‌كند، تمركز و قدرت يادگيري‌مان را بالا مي‌برد. فايده‌هاي حاصل از اين فرآيند ممكن است تا ماه‌ها و حتي سال‌ها همراهمان باشد. وقتي ما نگراني‌مان را به سمت پيگيري يك هدف و رسيدن به يك خواسته هدايت مي‌كنيم، نگراني به‌جرئت تغيير شكل پيدا مي‌كند. اضطراب در يك‌لحظه سوخت به ما مي‌رساند و باعث مي‌شود نيروهاي ما آزاد شوند.

رها كردن: اما اضطراب هميشه مفيد نيست و هميشه هم سرراست نيست. گاهي طول مي‌كشد تا پيامش را به ما برساند. گاهي هم كاملاً بي‌فايده است. زندگي واقعاً پر چالش است و گاهي احساسات بسيار متنوعي در اضطراب هست اما هيچ داده مفيدي در آن نيست. بعضي اضطراب‌ها ما را با سرگيجه به آينده مي‌فرستند، احساس‌هاي شديد و نگراني در ما ايجاد مي‌كنند. اما چطور مي‌شود اين اضطراب‌ها را رها كرد؟ دنبال كارها و فعاليت‌هايي بگرديد كه شمارا آرام مي‌كنند ومي توانيد غرق در انجام دادن آن‌ها شويد و خود را در آن لحظه رها كنيد. شعري كه دوست داريد را بخوانيد يا به موسيقي پناه ببريد. به يك پادكست تازه گوش بدهيد. ورزش كنيد يا به پياده‌روي ساده برويد و گشتي بزنيد. به مشاورتان تلفن كنيد يا با دوستي كه در اين مواقع زاويه ديد مفيدي پيش روي شما مي‌گذارد حرف بزنيد. در همين لحظه‌ها است كه ما آگاهي خود نسبت به احساساتمان را تقويت مي‌كنيم و مهارت‌هايي در هدايت كردن آن‌ها پيدا مي‌كنيم. اين يعني ياد مي‌گيريم احساسات دشوارمان را دور نزنيم و وقتي احتياج داريم، كمك بگيريم.


نگراني به شكل صحيح

در اين روزگار همه‌گيري‌ها، قطبي شدن فضاي سياسي و تغييرات اقليمي بسياري از ما حق‌داريم كه براي آينده‌مان در اضطراب باشيم. براي اينكه بتوانيم سر پا بمانيم ياد گرفته‌ايم اين احساسات را بيماري فرض كنيم. مي‌خواهيم از آن‌ها جلوگيري كنيم و به هر قيمتي شده آن‌ها را از خودمان دورنگه داريم.

اما واقعيت اين است كه ما مسئله را وارونه در نظر گرفته‌ايم. مشكل اضطراب نيست. اضطراب مانند پيام‌رساني است كه به ما خبر مي‌دهد داريم به وضعيت نامعلومي مي‌رسيم و بايد براي مواجه‌شدن با آن آماده شويم. يا مانند راهنمايي است كه به ما راه‌هايي را نشان مي‌دهد كه بايد مسير زندگي‌مان را به آن تغيير بدهيم. اضطراب به ما نشان مي‌دهد چه زمان نياز به كمك داريم. باورهاي غلطي كه درباره اضطراب داريم باعث شده‌اند تصور كنيم نمي‌توانيم آن را مديريت كنيم و نمي‌توانيم به آن دسترسي داشته باشيم و حتي از آن سود ببريم يا با كمك گرفتن از روش‌هاي كنترل و راه‌كارهاي درماني‌اي، از اضطراب به سود خود استفاده كنيم.

اين باورها اضطراب را تشديد مي‌كنند و اين خطر وجود دارد كه وارد سراشيبي تندي شويم كه به اضطراب‌هاي فلج‌كننده و اختلال اضطراب ختم مي‌شود.

مشكل اصلي كسي كه دچار اختلال اضطرابي مي‌شود فقط اين نيست كه شكل بسيار شديدي از اضطراب را تجربه مي‌كنند. مشكل اين است كه ابزار و امكاناتي كه براي كم كردن شدت اضطراب در دست دارد، او را از انجام دادن فعاليت‌هايش فلج مي‌كند. آن‌ها مانع مي‌شوند كه فرد بتواند از شيوه‌هاي خود نگهداري بهره ببرد، مانع ارتباط برقرار كردن با ديگران و گذراندن زندگي‌اي رضايت‌بخش مي‌شوند. تغيير نگاه و شيوه برخورد با اضطراب، در هر درجه‌اي از آن‌كه درگير باشيم، مي‌تواند به ما كمك كند. همه ما در زندگي‌مان درگير طيفي از اضطراب هستيم.

بيش از ۱۸۰ سال پيش، فيلسوف دانماركي سورن كي يركگور، نوشت: «هر كس كه ياد بگيرد به روش درست در اضطراب باشد، حكمت غايي را به دست آورده است.» همه ما با اضطراب به دنيا مي‌آييم. انسان بودن يادگرفتن اين حقيقت است كه هرچند اضطراب دشوار و گاهي ترسناك است، مي‌توانيم م آن را تبديل به متحد خود كنيم، از آن سود ببريم و منبع نبوغ خود كنيم. اگر اضطراب را نجات دهيم، خودمان را نجات داده‌ايم.

 

منبع: بي سي