شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)-|| مجيد رضائيان از استادان حوزه ارتباطات مي گويد: من آينده روزنامه نگاري در ايران را خوب نميبينم. واقعيت اين است كه اين آينده را تلختر از امروز ميبينم. زيرا روزنامهنگاري يعني توليد محتوا. اينكه ما چيزي را از جايي بگيريم و به جاي ديگر منتقل كنيم، حد بسيار نازلي از روزنامه نگاري است. روزنامه نگاري در اوج است و بايد حرف براي گفتن داشته باشد.
مطبوعات و دولت مدرن پديدههايي وارداتي محسوب ميشوند كه دست كم عمر دولت مدرن در ايران به ۱۰۰سال نميرسد. شايد به همين دليل است كه اين دو پديده هنوز نتوانستهاند آنطور كه بايد و شايد با بافت تاريخي و اجتماعي ما پيوند بخورند. فراز و فرود دولتها و رابطه ملت با آن را از همين زاويه ميتوان فهم كرد.
در اين ميان رابطه مطبوعات و رسانهها با دولتها نيز رابطهاي پرپيچ و خم بوده است؛ گاهي همراستا و همسو حركت كردهاند، گاهي با يكديگر تخاصم داشتهاند و گاه يكي پيش و ديگري پس افتاده است. به تعبيري، مرور تاريخ مطبوعات در كشور ما نشان ميدهد هرگاه شاهد تصلب قدرت و تمركز اقتدار دولت مركزي بوده ايم، مطبوعات رو به حضيض داشتهاند و هرگاه دولت مركزي تضعيف و جامعه مدني تقويت شده است، نقش مطبوعات هم برجستهتر شده است.
از اين تاريخ و اين فراز و فرود براي امروز ما چه چيزي ميتوان آموخت؟ به عبارت ديگر، اين گذشته چه درسي براي امروز و فرداي ما دارد؟ به نظر ميرسد از رهگذر همين تجربه است كه ما شاهد افول نقش و تأثير رسانههاي متعلق به بخش خصوصي هستيم. به عبارت ديگر، امروز اغلب رسانههاي مؤثر كه برد بيشتري نسبت به ديگران دارند، به نوعي وابسته به بخش يا اجزايي از حاكميت هستند. اين امر در صورت تداوم ميتواند پيامدهاي منفي در حوزه امنيت ملي داشته باشد.
زيرا كاهش برد رسانههاي داخلي، بهدليل اقتضائات ناشي از وابستگي به نهادهاي حاكميتي ميتواند بهانهاي براي تصاحب عرصه و زمينه رسانهاي كشور از سوي رسانههايي باشند كه از بيرون هدايت و مديريت ميشوند. اما اين همه مشكلي نيست كه امروز در حوزه رسانه با آن مواجه هستيم. رونق و استقبال گسترده ايرانيان از شبكههاي اجتماعي باعث شده است كه امروز به جاي روزنامه، موبايل در دستان آنان قرار بگيرد. ضمن اينكه نميتوان رغبت و وابستگي ايرانيان به فرهنگ شفاهي را نيز در كاهش و ريزش مخاطبان رسانههاي داخلي بيتأثير دانست. اما در كنار اينها، نميتوان ضعف عملكرد و دانش و نيز ايجاد خط قرمزهاي غيرواقعي از سوي خود رسانهها را در كاهش اقبال مخاطبان به آنها ناديده گرفت.
مجموع اين شرايط وضعيت بغرنجي را براي رسانهها ايجاد كرده است كه همان طور كه اشاره شد، ميتواند پيامدهاي منفي در حوزه امنيت ملي داشته باشد. در گفتوگو با مجيد رضائيان، روزنامه نگار پيشكسوت و استاد ارتباطات دانشگاه، اين مباحث را به بحث گذاشتيم. او با تكيه بر گزارههاي مورد اشاره، آينده روزنامه نگاري در ايران را روشن نميبيند، هرچند تأكيد و باز هم تأكيد دارد كه در هر شرايط سياسي و اجتماعي، هيچ دري به روي روزنامهنگاران بسته نيست و اين خود روزنامه نگاران ما هستند كه تمايلي (و شايد دانش) بازكردن اين درها را ندارند. اين گفتوگو را بخوانيد.
پيش و پس از مشروطه، يكي از دورههاي باشكوه فعاليت مطبوعات در ايران بود، حتي در دوره قرارداد ۱۹۱۹ هم كه اقتدار مركزي چنداني در ايران وجود نداشت، مطبوعات بودند كه افكارعمومي را عليه اين قرارداد تهييج كردند تا اينكه اين قرارداد به سرانجام نرسيد. پس از آن فراز و فرود مطبوعات در ايران به گونهاي بود كه هرگاه از ميزان اقتدار و تسلط دولتها كاسته ميشد، مطبوعات قويتر ظاهر ميشدند. چرا اين پارادوكس ميان دولت و رسانه در كشور ما وجود دارد؟
براي پاسخ، به يك مثلث مفهومي اشاره كنم كه بهعنوان يك شاخص توضيح ميدهد چرا پس از مشروطه بسياري از چيزها در كشور ما نهادينه نشد؛ يا همانطور كه شما مطرح كرديد، چرا شرايط بايد بهگونهاي باشد كه همواره با تضعيف دولت مركزي، مطبوعات رشد كنند و چرا وقتي دولت مركزي مستقر هست، مطبوعات رشد ندارند؟ حتي از اين هم بالاتر، چرا مشروطه، حتي به شرط هم باقي نميماند؟ مثلث مفهومي مورد نظر من شامل ايدئولوژي، قانون و گفتمان است. در تاريخ خود، همواره ميان دو ضلع از اين مثلث يعني گفتمان و ايدئولوژي در حركت بوديم تا ضلع ديگر كه قانون باشد. بهعبارت ديگر، دو ضلع گفتمان و ايدئولوژي در تاريخ بيشتر نقش آفريني كردهاند و ما كمتر شاهد نقشآفريني يا جايگاه يافتن قانون هستيم. گفتمان به نوبه خود، تابع تفكراتي بود كه هر بار به مثابه موجي در كشور آمده، اما گفتمانها اغلب در سطح عرفي ماندهاند و تاريخي نشدند.
گفتمان چپ يا سوسياليستي از جمله مواردي هستند كه نتوانستند تاريخي و ماندگار شوند. اما مهمتر از گفتمان و ايدئولوژي، قانون است كه نتوانست نهادينه شود. منظور از قانون، توافق ميان بخشهاي مختلف اجتماعي است كه طي اين توافق، مناسبات اجتماعي و سياسي خود را در قالب ضوابط و سازوكارهايي به اسم قانون قرار ميدهيم. نكته اينجاست كه انقلاب مشروطه تكليف خود را با ايدئولوژي و نظامهاي فئوداليته روشن كرد، اما هنوز تكليف مفاهيمي مانند اقتصاد يا سياست ملي روشن نشده است. به تبع اين نوسانات تاريخي است كه ميبينيم كه مطبوعات زماني نقش بيشتري در جامعه و تحولات تاريخي و سياسي يا اجتماعي ايفا كردند كه دولت مركزي ضعيف بوده است. ضمن اينكه بايد مطبوعات را ستايش كرد، اما بايد به خاطر داشت كه رونق مطبوعات در چنين زمانهايي فضيلت نيست.
تقدم و تاخر اين آزادي ها را به چه صورت صورتبندي مي كنيد؟ به جاي «اين رابطه به چه معنا است؟
به شاخصهاي آزادي سياسي و رقابت افراد براي كسب قدرت، شاخص ديگري به نام دموكراسي اقتصادي را هم اضافه ميكنم. بهطور كلي، آزادي سياسي در آراي انتخابات مجالس و نيز در آرا، رفتار و گفتار احزاب معنا پيدا ميكند. نكته اينجاست كه ما در حوزه اقتصادي هم نيازمند وجود آزادي هستيم. به اين معني كه دولت نبايد جايگاه بخش خصوصي را در اقتصاد تنگ كند تا اين بخش بتواند بهصورت مقتدر و مستقل به فعاليت خود ادامه دهد.
آزادي رسانه و آزادي بيان هم به همين نسبت معنا مييابد، البته من ميان اين سه آزادي، معتقدم كه تقدم با آزادي بيان است. تا آزادي بيان و آزادي رسانه نباشد، آزادي سياسي و دموكراسي اقتصادي هم معني پيدا نميكند. اگر آزادي بيان و رسانه باشد، رقابت در احزاب و نهادها نه بر مبناي اشخاص، بلكه بر مبناي برنامهها خواهد بود. در اين صورت است كه نخبگان اقتصادي، اجتماعي يا سياسي معنا و جايگاه پيدا كرده و فضاي پوپوليستي از ميان ميرود. بهعبارت ديگر، شخص محوري جاي خود را به برنامه محوري ميدهد. آزادي بيان هم بههمين صورت است. وقتي آزادي بيان باشد، آزادي اقتصادي هم شكل ميگيرد. به باور من، ميان اين آزاديها رابطه وجود دارد، اما همان طور كه گفتم، در تقدم و تأخر دادن، بايد براي رسانه پايگاه و جايگاه ويژهاي قائل بود.
اين پرسش را از اينرو مطرح كردم كه باوجود بحث هايي كه درباره آزادي در كشور ما وجود دارد، به نظر ميرسيد شما معتقد هستيد اساساً دري به روي روزنامه نگار يا رسانه بسته نيست، در جايي به روزنامه نگاران گفتهايد كه «اگر نميتوانيد از چرايي بنويسيد، ميتوانيد از چگونگي بنويسيد، خود مردم به چرايي پي خواهند برد.» فرض كنيم آزادي بيان يا آزادي اقتصادي در كشور ما كامل نيست، در اين صورت يك رسانه يا يك روزنامه نگار چه ميتواند بكند؟
در هر مقطعي از زمان، ما شاهد تولد ژانر ويژهاي از روزنامه نگاري بوديم. مشخصاً از زماني كه اينترنت متولد شد، ژانر «روزنامه نگاري تحليلي» ايجاد شد تا مطبوعات يا تلويزيون از وب (اينترنت) عقب نمانند. وقتي «وب دو» يا همان شبكههاي اجتماعي آمد، رسانهها در فضاي وب دو حضور پيدا كردند، زيرا دريافتند درصورت حضور نداشتن در اين فضا، ارتباط با مخاطبانشان به حداقل ميرسد. اما براي جلوگيري از عقب ماندگي، صرف حضور در شبكههاي اجتماعي كافي نيست، بلكه بايد كار ديگري هم انجام دهند و آن كار اين است كه بايد چيزها و عناصري را تعقيب كنند.
روزنامه نگاري در يك رسانه مكتوب يا ديداري-شنيداري، بايد «چگونگي-چرايي» را تعقيب كند و دنبال كردن چيز ديگري اصلاً پاسخگو و كافي نخواهد بود. ممكن است در خبرهاي فوري يا لحظهاي «چيستي» موضوع يا رويداد را دنبال كنيد و بعد لايههاي اول، دوم يا سوم اطلاعات را يافته و به آن بيفزاييد؛ اما در عصر شبكههاي اجتماعي، اصل در روزنامه نگاري اين است كه «چگونگي-چرايي» را پيدا كنيد. ممكن است دنبال كردن «چرايي» در برخي كشورها براي روزنامه نگار دشوار باشد، يا تقريباً ميسر نباشد، اما در مقابل ميتوانيد از «چگونگي» آن رويداد يا مسأله براي مخاطب بنويسيد. در اين صورت خود مخاطب از چگونگي رمزگشايي كرده و به چرايي خواهد رسيد.
از اين چگونگي و چرايي، مثال بزنيد؟
مسأله طالبان در كشور افغانستان را در نظر بگيريد. مثلاً به دنبال آتش بس ميان دولت اين كشور و طالبان، يك انتخابات برگزار ميشود، اما به جاي ۲۰ ميليون واجد شرايط، ۲ ميليون نفر در انتخابات شركت ميكنند. شايد روزنامه نگار افغان به اين نتيجه برسد كه پشت اين مشاركت اندك، يك چرايي وجود دارد كه اين چرايي به خارج از افغانستان يا عواملي در داخل مرتبط است. اگر آزادي وجود داشته باشد، درباره اين چرايي مينويسد و احتمالاً ديگراني هم، حال موافق يا مخالف، به او پاسخ خواهند داد. اما اگر اين آزادي وجود نداشته باشد و نتواند درباره اين چرايي بنويسد، كافي است درباره دلايل مشاركت اندك مردم در انتخابات صحبت كند يا بنويسد، بهعبارت ديگر چگونگي برگزاري انتخابات را به اين صورت بيان كنيد، اما حتي در همين شرايط كه اين روزنامه نگار از چگونگي مينويسد، اين سؤال براي مخاطب ايجاد ميشود كه چرا ۸۰ درصد شركت نكردند و به اين ترتيب، خود مخاطب بهدنبال چرايي مسأله خواهد رفت.
بنابراين تأكيد شما بر روزنامه نگاري تحليلي در ايران، ناظر بر اين است كه اگر امروز شاهد ضعف رسانهها يا ريزش مخاطب هستيم، بخش عمده اين مسأله به خود رسانهها باز ميگردد.
درست است، اما بايد اين را هم در نظر گرفت كه نقش رسانه يا روزنامه نگاردر اين زمينه ۵۰درصد است و ۵۰ درصد بقيه به منابع خبري برمي گردد كه راهها را بستهاند و اطلاعرساني نميكنند. اين تقسيمبندي به اين دليل است كه اساساً ۵۰ درصد مربوط به منابع خبري و اطلاعرساني نكردن آنان، ناشي از اين واقعيت است كه آنان همواره نميخواهند كه اطلاعرساني كنند. در اينجا منظور من هر سه قوه است. در كشور ما همه قوا از اطلاعرساني چندان استقبال نميكنند. بنابراين اينطور نيست كه روزنامه نگار منتظر باشد تا روابط عمومي اطلاعرساني كند؛ زيرا در اين صورت هيچ گاه اطلاعرساني شكل نخواهد گرفت. روزنامه نگاري يك كار توليدي است و خود روزنامه نگار بايد دنبال آن باشد.
اساساً روزنامه نگاري تحليلي به چه معنا است؟
ببينيد! روزنامه نگاري تحليلي به اين معنا نيست كه وقتي پشت رايانه نشسته ايد يا قلم به دست ميگيريد، كار شما فقط نوشتن تحليل باشد، بلكه ما با ژانر روزنامه نگاري تحليلي سروكار داريم. به اين معني كه در خبر به عناصر آخر توجه ميكنيد، در گزارش خبري دنبال دلايل ميرويد يا در گزارشها، درست است كه بيشتر وصف حال واقعيت است تا حقيقت و بايد بيشتر وضع موجود را بيان كرد، اما بيان كردن وضع موجود، چگونه بيان كردن يا به چگونگيها پرداختن هم هست. وقتي شما به اين دو عنصر توجه ميكنيد و همواره سعي ميكنيد بهجاي اينكه نگاه به گذشته از اكنون، از اكنون رو به آينده نگاه كنيد و رويكردي فرآيندي به مسأله داشته باشيد، در روزنامه نگاري تحليلي موفق هستيد. ببينيد! اكنون در شبكههاي اجتماعي همه چيز بازنشر ميشود، اما در اين شبكهها به «چرايي-چگونگي» پرداخته نميشود، درحالي كه اصل مسأله همين «چرايي-چگونگي» است.
بهعنوان مثال، در امريكا هم كه فيلترينگ مانند كشورهاي ديگر نيست، چنين چيزي وجود ندارد. ترامپ از كنفرانس پاريس خارج ميشود، ممكن است خيلي چيزها در شبكههاي اجتماعي بازنشر شده و افراد زيادي توئيت كنند. اين امر به اين معني است كه در آنجا هم اين مسأله يعني پرداختن به «چرايي- چگونگي» افت كرده است. بهعبارت ديگر، امروز در شبكههاي اجتماعي مخاطب در دنيايي گير افتاده است كه پروفسور «هلگه رونينگ» در دانشگاه «اسلو» از آن بهعنوان «آشوب اطلاعاتي» ياد ميكند. در اين آشوب اطلاعاتي، لزوماً كسي دنبال چرايي- چگونگي نميرود تا مخاطب پاسخ خود را پيدا كند. بنابراين به محض اينكه شما بهعنوان يك روزنامه نگار، روي چرايي- چگونگي انگشت ميگذاريد، ديده شده، در همين شبكههاي اجتماعي بازنشر ميشده و بشدت بازتاب پيدا ميكند. بنابراين اينكه ميگويم در كار روزنامه نگاري در بسته وجود ندارد، بههمين دليل است؛ يعني ميتوانيد از همين فناوريهاي ارتباطي استفاده كنيد تا هيچ در بستهاي به روي شما وجود نداشته باشد.
درباره كاهش ميزان مخاطب روزنامهها، به سه عامل فرهنگ شفاهي مخاطبان، توليد و محتواي ضعيف رسانهها و در نهايت خط قرمزساختگي براي مطبوعات اشاره كرديد. اما امروز عمده انتقادها متوجه ما مطبوعاتيها است كه شما خوب توليد نميكنيد يا ذائقه مخاطب را بخوبي تشخيص نميدهيد يا از خط قرمزها عبور نميكنيد.
معتقدم مسأله كاهش مخاطب براي رسانههاي ايران مسألهاي سه سويه است. يك بخش آن به حاكميت مربوط است. يعني چندان مايل نيستند در عرصه اطلاعرساني قدم بردارند. اين درحالي است كه براي روزنامه نگار، منابع خبري در عرصههاي حاكميتي است، اما در كشور ما منابع حاكميتي در اين زمينه رغبتي نشان نميدهند. علاوه بر اين، سوي ديگر ماجرا مخاطب است كه اساساً بهدنبال فرهنگ شفاهي و نگاههاي سطحي است و كمتر دنبال نگاهها و بررسيهاي عمقيتر است. از اينرو مخاطب ما هم بايد از لحاظ فرهنگي رشد كرده و بايد آگاهي مخاطب خود را افزايش دهيد. علت سوم ريزش مخاطب رسانهها خود ما روزنامه نگاران هستيم. روزنامه نگاران بابت هرچيزي براي خود خط قرمز ساختگي درست نكنند.
مثال بزنيد؟
ميتوان از حوزه سياسي مثال زد تا حوزه اقتصادي. زيرا، نوشتن در هر رابطهاي لزوماً به اين معنا نيست كه قرار است اتفاقي بيفتد يا از خط قرمزي عبور شود. بهعنوان مثال، فردي به نام قاضي منصوري بههر دليلي كشته شده است. از هر سو كه به مسأله نگاه كنيم، دهها علامت سؤال وجود ندارد. اما ما بهعنوان روزنامه نگار به علامتهاي سؤال توجه نميكنيم و فقط منتظر ميمانيم تا ببينيم كه پليس روماني همكاري ميكند يا خير. اشكال ندارد از قول مقامها بنويسيد كه پليس روماني همكاري نكرده است، اما اين امر نبايد به اين گونه باشد كه شما اساساً چيزي را دنبال نكنيد يا سعي نكنيد به سؤالي در اين رابطه پاسخ دهيد.
وقتي هيچ بخشي از ماجرا را دنبال نميكنيد و صرفاً به منابع رسمي اتكا ميكنيد، طبيعتاً منابع رسمي هم خواهند گفت اطلاعات روشني در اختيار ندارند، درحالي كه سؤالات و ابهامات بسياري در اين رابطه وجود دارد. نيازي نيست كه شما بهعنوان يك روزنامهنگار از قبل پيشداوري كنيد، چه بسا اگر خبر را دنبال كنيد، شايد به نكات جالب تري برسيد، ضمن اينكه ميتوانيد هيچ قضاوت قبلي هم نداشته باشيد. اما بهعنوان يك روزنامه نگار اصلاً به اين موضوع نميپردازيد، حتي كلمه «قتل مشكوك» را به كار نميبريد، يا حتي از واژه «قتل» هم استفاده نميكنيد و صرفاً نوشته ميشود «پرتاب شد.» اين نوع بررسيها و دنبال چرايي رفتنها، در روزنامه نگاري عرف است و قرار نيست با اين مسائل، شما خط قرمز يا نارنجي خاصي را رد كنيد.
مثال ديگري بزنم؛ ميخواهيد به رقابت احزاب بپردازيد. فرض كنيد اكنون اصولگرايان اكثريت مجلس را در اختيار دارند. لازم نيست كه روزنامه نگار پيشداوري كند كه اين اتفاق، خوب يا بد است، بلكه در مقابل ميتوانيد از كميسيون اقتصادي بپرسيد كه اگر از فلان موضوع انتقاد ميكنيد، برنامه جايگزين شما چيست؟ چه زماني خبرنگاران پارلماني از مجلس و كميسيونهاي تخصصي سؤال كردند كه درباره فلان موضوع، برنامه شما چيست؟ اينكه ديگر خط قرمز نيست، اما ميبينيم كه روزنامه نگاران ما خط قرمزهاي ساختگي دارند.
شما از پايهگذاران روزنامههاي ايران و جام جم بوديد، رسانههايي كه حاكميتي محسوب ميشوند. اكنون رسانه هاي مستقل به معناي بخش خصوصي هم بسيار كم هستند. آيا اين وابستگي به دولت يا بخشهاي ديگر حاكميت ميتواند در ابتلاي روزنامه نگاران به خط قرمز ساختگي ربط داشته باشد؟
در روزنامه نگاري اصلي وجود دارد مبني بر اينكه مالكيت رسانه در توليد متن و سپس در توليد و انتخاب تيتر تأثير ميگذارد. حتي وقتي كه رسانههاي خصوصي يا غيردولتي هم ميخواهند تيتري را انتخاب يا متني را توليد كنند، به بازار و بخش خصوصي نگاه ميكنند، يعني به جايي كه محل درآمد و حمايتهاي مالي آنان است. بنابراين سعي ميكنند طوري متن را بنويسند كه روي اين بخش تأثير منفي نگذارد. بنابراين تأثير مالكيت يا منابع مالي بر رسانهها، اصل و جزو تئوريهاي رسانه است.
«نوام چامسكي» آگهيها يا تأثير درآمد بازرگاني و بخش خصوصي بر رسانهها را يكي از فيلترهاي خبري ميداند. به طريق اولي، وقتي مالكيت يك رسانه در اختيار دولت يا بخش ديگري از حاكميت باشد اين مسأله به قوت خود باقي است. اما نكته اينجا است كه هنر روزنامهنگار همين است كه اگر پرداخت درست داشته باشد و اين پرداخت دقيق باشد، ميتواند از هر چيزي استفاده كند، حرف خود را بزند، كار خود را پيش ببرد و مخاطب را با خود همراه كند.
يكي از نكاتي كه مايلم مطرح كنم همين است؛ كه ما در بسياري از نقاط ضعف داريم كه چه يك رسانه دولتي باشيم يا رسانه بخش خصوصي، اين نقاط ضعف مشترك است. بهعنوان مثال فرهنگ كتابخواني، موضوع ماليات، موضوع رعايت قانون، يا اين موضوع كه جريانهاي سياسي بايد برنامه محور باشند، اين موضوعات به گونهاي است كه شما در هر رسانهاي كه باشيد، اعم از رسانه دولتي يا خصوصي، ميتوانيد به آنها بپردازيد. اما واقعاً ما روزنامه نگاران چقدر به اين مسائل پرداختيم؟
اشاره كرديد كه «در ايران ۴۸ مجوز خبرگزاري صادر شده است، اما در اين رسانهها به جاي اينكه مخاطب اهميت داشته باشد، سياست رسانه و آژانس خبري است كه اهميت دارد.» از اين جمله شما اينطور تعبير ميكنم كه اين خبرگزاريها، بيشتر آمدهاند تا جاي خالي احزاب را پر كنند، يعني رقابت حزبي و سياسي را دنبال كنند تا اينكه كار رسانهاي بكنند.
كار حزبي هم نميكنند، چون در ايران تحزب به معناي تفكر و برنامه محوري خيلي ضعيف است. مسأله اين مجوزها به اين صورت بود كه در دورهاي موجي ايجاد شد، يعني در بخشهاي دولتي يا جريانهاي مختلف كه صاحب اندك مكنت و قدرتي شدند، نخستين چيزي كه به ذهنشان رسيد اين بود كه يك خبرگزاري داير كنند. يكي از دلايل اين رويكرد هم اين بود كه ۱۵ يا ۲۰ سال قبل، هزينه راهاندازي يك خبرگزاري نسبت به داير كردن يك روزنامه، ارزانتر بود. اما از آن سالها به اين سو، همه اين خبرگزاريها ماندند و امروز همه آنها حاميان مالي دولتي دارند. خبرگزاري هستند، به اين معني كه ساختماني دارند و عدهاي در آن خبري توليد ميكنند، اما وقتي نگاه ميكنيد، ميبينيد كه خبرهاي آنها عموماً مشابه هم است.
معناي اين امر اين است كه اساساً ما در ايران معناي خبرگزاري يا آژانسهاي خبري معتبر دنيا را درك نكرديم. ما نتوانستيم معادل «الجزيره» يك شبكه خبري قوي داير كنيم. اگر شبكه «العالم» در مواردي درخشيده است، ناشي از اين بود كه پاي خود را از ايران بيرون گذاشت. اما ما يك خبرگزاري قوي معتبر درست نكرديم تا بعداً بتوانيم بگوييم كه اين خبرگزاري، مثلاً براي منطقه خاورميانه به علاوه آسيا، به نوبه خود يك رويترز منطقهاي محسوب ميشود.
اگر رويترز يا الجزيره درست نكرديم كه منطقه يا آسيا را پوشش دهد، پس چه چيزي درست كرديم؟
نهادهاي حاكميتي به اسم خبرگزاري سازمانهاي خبري داير كردند كه بيشتر ساختماني است با ۵ يا ۱۰ اتاق.
پس چه چيزي توليد ميكنند؟
توليد آنها هميني است كه امروز ميبينيم. البته نيازي به قضاوت ما نيست، اين واقعيتي است كه وجود دارد و مخاطبان ميتوانند قضاوت كنند. اما در يك جمله، ميتوان گفت كه آن چيزي كه وجود دارد، در سطح و اندازه يك خبرگزاري نيست. زيرا در دنيا خبرگزاري تعريف خاص خود را دارد و بايد در سطح و جايگاه بالاتر از اين باشد كه امروز در كشور ميبينيم. ضمن اينكه در كشورها يا نقاط مهم جهان، در نهايت دو يا سه خبرگزاري بزرگ و مهم وجود دارد، ولو اينكه ۲۰۰ روزنامه هم فعال باشند. اين تفاوت در تعداد به اين دليل است كه خبرگزاري و آژانس خبري بايد جايگاه بسيار بالايي داشته باشد. اصلاً اين طور نيست كه هركسي با اندك رابطهاي بتواند مجوز خبرگزاري بگيرد.
تا اينجا مباحث را جمعبندي كنيم. امروز وضعيت خبرگزاريهاي ما به صورتي است كه تشريح كرديد، وضعيت روزنامهها هم كه روشن است. ضمن اينكه بسياري از مردم به شبكههاي اجتماعي رو آوردهاند. با توجه به همه اين شرايط، برخي مدعي هستند كه دوران رسانهها سرآمده و عصر ما، عصر صرفاً شبكههاي اجتماعي است. اما شما عبارتي داريد مبني بر اينكه «فضاي مجازي داراي فقدان سنديت و فقدان مشروعيت است.»
در يك نگاه كلان تر، فقدان سنديت و فقدان مشروعيت شبكههاي اجتماعي، نقدي است كه بر «مانوئل كاستلز» نظريه پرداز ارتباطات و شبكههاي اجتماعي وارد است. به طور كلي، در بررسي مسألهاي بهنام رسانه، اينطور نيست كه وضعيت سياه و سفيد باشد، يعني رسانهها در يك طرف و فضاي مجازي طرف ديگر باشد.
هيچ كجاي دنيا اين گونه نيست. كما اينكه امروز رسانهها هم در شبكههاي اجتماعي حاضر هستند. آنچه كاستلز مطرح كرد، پيشبيني وقوع سه مرحله از گسترش ارتباطات يا جامعه ارتباطي بود كه اين سه مرحله رخ داد و پيشبيني او به وقوع پيوست. او گفت جامعه شبكهاي به وجود ميآيد، دوم اينكه ما شاهد قدرت شبكهاي خواهيم بود كه در قدرت شبكهاي نيز «جريان قدرت» به «قدرت جرياني» تبديل ميشود و سوم؛ رسانه شبكهاي ايجاد خواهد شد. حرفي كه كاستلز در سال ۱۹۹۹ ميلادي مطرح كرد، يعني ايجاد جامعه شبكهاي از سال ۲۰۰۰ ميلادي تا سال ۲۰۰۵ رقم خورد، يعني در اين سالها ما شاهد چيزي هستيم كه او شبكههاي اجتماعي ناميد. در شبكههاي اجتماعي، شاهد شكلگيري اجتماعي در شبكهها هستيم.
يعني درست مانند يك جامعه رئال، حال با يك جامعه سايبر، اما شبكهاي سروكار داريم. در اين حال، گروه شدگي اتفاق افتاد و از «وب يك» وارد «وب ۲» شديم. حركت از وب يك به وب۲ زماني اتفاق افتاد كه از پاي سيستمهاي رايانهاي به موبايل منتقل شديم كه باعث رشد تصاعدي شبكههاي اجتماعي شد. اين امر باعث شد كه قدرت جرياني به جريان قدرت تبديل شد، يعني بسياري از اتفاقاتي كه دولتها تمايل نداشتند شكل بگيرد، ناگهان از دل جامعه و از متن اين شبكهها اتفاق افتاد. در ايران خود ما قضيه پاشايي يا انتخابات هم در اين زمينه معنا ميشود.
او در پيشبيني سوم خود از شكلگيري «رسانه شبكهاي» گفت. اين آن چيزي است كه من در كلاسهاي خود به آن نقد وارد كردم و گفتم شبكههاي اجتماعي «وسيله ارتباطي» هستند، اما «رسانه ارتباطي» نيستند. وسيله ارتباطي هستند، زيرا آدمها به يك رسانه تبديل شدند و توليد محتوا ميكنند، اما نبايد اين را با رسانه در معناي اصيل آن اشتباه گرفت و آن را با يك رسانه همتراز دانست. زيرا در شبكههاي اجتماعي ما شاهد دو مسأله هستيم؛ فقدان سنديت و ديگري فقدان مشروعيت. بعدها خود كاستلز هم در نقدهاي خود به اين دو مسأله اشاره كرد. فقدان سنديت به اين معني است كه در شبكههاي اجتماعي چيزهاي زيادي اتفاق ميافتد كه شما نميتوانيد درستي يا كذب آن را مشخص كنيد. مثالي بزنم.
ممكن است من درحال عبور از يك خيابان، با موبايل عكسي بگيرم و در متني بنويسم كه اينجا ترافيك است و ۲۰ دقيقه است كه در ترافيك ماندهايم. اين عكس را در شبكههاي اجتماعي منتشر ميكنم. اما در كادر عكسي كه از اين ترافيك منتشر ميكنم، عدهاي هم درحال رفت و آمد هستند و اين باعث ميشود تصوير شلوغ به نظر برسد. بعد يكي زير اين عكس، كامنت ميگذارد كه «مي گويند خيابان فلان شلوغ شده است» و ديگري هم اضافه ميكند «آره، الان سه ساعت است كه اينجا هستيم.» وقتي اينها را به هم وصل ميكنيم، به قول «لاسول» رمزگشايي آن (incoding) چيز ديگري ميشود. يعني در اين رمزگشايي، از مسألهاي بهنام ترافيك، در نهايت خبر يا گزارهاي منتشر ميشود كه «اينجا شلوغ شده است» درحالي كه اصلاً چنين چيزي از ابتدا نبوده است. اين مثال نشان ميدهد كه در شبكههاي اجتماعي ما با فقدان سنديت روبهرو هستيم. در مسأله فقدان مشروعيت هم، واقعيت اين است كه در شبكههاي اجتماعي نميتوانيد براي چيزي مشروعيت رسانهاي قائل شويد و نبايد هم قائل شويد.
اشكالي هم ندارد. چون همان طور كه از نام آن برمي آيد، اجتماعي (social) يا مردمي و عمومي است و هركس هر چيز كه دلش بخواهد، در آن منتشر ميكند و قرار نيست كسي بابت ادعاهاي خود سندي ارائه كند. اما در رسانهها بايد صحت و سقم يا سنديت ادعاي خود را مطرح كنيد، ضمن اينكه پشتوانه مشروعيت كار حرفهاي را نيز با خود داريد. اما در شبكههاي اجتماعي اين پشتوانه وجود ندارد يا اين سنديت نيست و اشكالي هم ندارد كه نيست. اما اين سنديت يا مشروعيت وجود ندارد و بايد گفت كه وجود ندارد.
بنابراين آنچه اكنون در شبكههاي اجتماعي ميبينيم، بيشتر جريان قدرت است تا اينكه يك هويت و ماهيت رسانهاي داشته باشد؟
ميشود به بخش دوم هم مرتبط كرد، يعني حضور در شبكههاي اجتماعي براي مردم قدرت آفريني كرده است. يك قدرت جرياني ايجاد كرده و اين، آن چيزي است كه در عمل ميبينيم.
درجايي گفتيد «هر اندازه كه رسانه ما جدي باشد و توليد كنيد، از فضاي مجازي پيش ميافتد» منظور از توليد چيست؟
با استفاده از شبكههاي اجتماعي، فناوريهاي ارتباطي و با استفاده از ظرفيتهاي «وب ۱» و «وب ۲» است كه رسانهها ميتوانند پيش بيفتند. معناي اين پيش افتادن هم اين است كه در كار رسانهاي، بايد سوژه محوري داشته باشيد. اينكه سوژه محوري غير از عينيگرايي است يا سوژه محوري برگرفته از عينيگرايي است سرجاي خود. اما آنجا ميتوانيد پيشتاز باشيد و بيشتر ديده شويد كه كار توليدي متفاوت كردهايد. ببينيد! امروز ذهن مخاطب درگير چه چيزهايي است؟ بايد اين سوژهها و اين سؤالها را پيدا كرد. مسأله مخاطب آن چيزي نيست كه در شبكههاي اجتماعي با آن سروكار دارد يا وقت خود را صرف آن ميكند.
كار روزنامه نگار هم اين نيست كه ببيند مخاطب در شبكههاي اجتماعي يا در فضاي سايبر وقت خود را چطور ميگذراند، بلكه بايد ببيند كه مسأله اين مخاطب چيست. مسأله، بهمعناي چيزي كه با آن درگير است. ضمناً اينكه دريابد نياز مخاطب چيست و سپس برود دنبال اين سوژهها. اگر درباره اين سوژهها توليد كند، آيا مخاطب استقبال نميكند؟ قطعاً مخاطب بيشتر استقبال ميكند. اما چون اينها نيست، به سراغ چيزهايي ميرود كه شايد مسألهاش نباشد.
درجايي گفتيد كه در پساكرونا نيازهاي مخاطب بر خواستهايش پيشي ميگيرد و رسانه ميتواند از ذائقه مخاطب بسادگي بگذرد.
بحث اين بود كه در روزنامه نگاري پساكرونا چه بايد كرد؟ زيرا براساس گزارش سازمان بهداشت جهاني ما تا سال ۲۰۲۱ درگير كرونا خواهيم بود. بويژه اينكه در دوره كرونا شبكههاي اجتماعي بيشتر به صحنه آمدند و تا حد زيادي جاي مراودات اجتماعي واقعي را هم گرفتند.
بنابراين در روزنامه نگاري پساكرونا مهم اين است كه نگاهت را بر نياز مخاطب متمركز كنيد، نه اينكه از خواست مخاطب بگذريد، بايد نياز مخاطب را پررنگتر كنيد و ذائقه و خواست مخاطب را در نظر بگيريد، اما آن را از ذائقه و خواست مخاطب به سمت نيازهاي او هدايت كنيد. اكنون شرايطي به وجود آمده است كه در آن، بسيار بيشتر ميتوانيد با مخاطب خود ارتباط برقرار كنيد. كما اينكه، ارتباط با مخاطب از طريق فضاي سايبر راحتتر است. مهم اين است كه شما با مخاطب خود ارتباط بگيريد. اما وقتي اين ارتباط شكل گرفت، بايد بدانيد چه بستهاي به او ارائه ميكنيد.
پيشتر گفتيد كه روزنامه نگار بايد به پرسشهاي مخاطب پاسخ بدهد. روزنامه نگار چطور ميتواند نيازهاي مخاطب را دريابد و بفهمد او امروز چه پرسشي دارد؟
در دورهاي كه «وب۲» يا شبكههاي اجتماعي نبودند و ما شاهد رونق اينترنت يا «وب ۱» بوديم، نظرسنجيها و كسب نظر مردم سادهتر و راحتتر بود. در اين دوره از طريق پست الكترونيكي ميشد با مخاطب ارتباط گرفت و ارتباط مخاطب با رسانه نيز نظم و نظام بهتري داشت. ضمن اينكه «وب ۱» شاهد نقاط عطفي بهنام وبلاگ يا بلاگرها هم بوديم. آنجا فضايي بود تا بهعنوان يك روزنامه نگار دريابيد امروز چه چيزهايي در جريان است و چه حرفهايي زده ميشود.
اما وقتي «وب۲» يا شبكههاي اجتماعي آمده، بسياري چيزها عوض شد يا به قول پروفسور «هلگه رونين» با ميزاني از «آشوب اطلاعاتي» مواجه شديم، يعني تشخيص و بهدست آوردن اطلاعات دقيق يا درست پيچيده شد. زيرا شبكههاي اجتماعي عموماً فضاي شلختهاي است. اما بايد توجه داشت كه ما بهعنوان روزنامهنگار در هر رسانه، هميشه سه جامعه هدف داشتيم. هركس در هر سرويسي كار ميكند، يك جامعه هدف او نخبگان هستند، جامعه هدف ديگر كنشگران هستند. مثلاً در عرصه اقتصادي، عدهاي كنشگر بازار و اقتصاد هستند كه بايد حرفهاي آنان را شنيد. دسته سوم جامعه هدف ما كساني هستند كه مخاطب آن حوزه يا مخاطب عمومي هستند. هر زمان كه ميخواهيم دريابيم مخاطب چه ميخواهد يا سؤال و مسأله او چيست، بايد به اين سه حوزه مراجعه كنيم. ببينيد! گاهي كنشگران در عرصههاي كاري خود حرفهايي دارند، اما اصلاً صدايشان به جايي نميرسد.
همين كه ما روزنامه نگاران ببينيم كنشگران چه ميگويند و آن را درست منعكس كنيم، كار بسيار مهمي كرده ايم، باقي مسائل پيشكش. امروز در هر رسانهاي كه هستيم، اعم از دولتي يا خصوصي، كنشگران هر سرويسي، اعم از اقتصادي يا فرهنگي و اجتماعي حرفهايي دارند، حال ممكن است شما برخي را كمرنگتر و برخي حرفها را پررنگتر كنيد، يا برخي حرفها را در قالب سوژه ديگري مطرح كنيد. اما ما روزنامهنگاران اين كار را نكرديم. درحالي كه اين، همان تشخيص نيازهاي مخاطب، به دست آوردن سوژهها و تلاش و تكاپو براي يافتن پاسخ پرسشها است. رسانه بايد در اين چرخه قرار بگيرد و توليد كند. در چنين شرايطي، چنين رسانهاي را بايد با شبكههاي اجتماعي امروز مقايسه كرد كه در آن همه چيز هست، اما بواقع هيچ چيز نيست.
شما در اظهارنظري گفتيد «روزنامه نگاري و تكنولوژي در تعارض شديدتري قرار خواهند گرفت و ما بايد تصميم بگيريم كه جامعه اطلاعاتي باشيم يا جامعه دانايي محور» تفكيك دانايي يا اطلاعات بر چه مبنا است؟
مسأله اين است كه ما هرچه قدر كه از «وب۱» به سمت «وب۲» آمديم، از جامعه و انفجار اطلاعاتي به انفجار متن رسيديم. حالا از انفجار متن در حال حركت بهسمت انفجار تصوير هستيم. هرچه از اولي كه به سمت دومي آمديم، استنادها و سنديتها كم شد، به اين معنا كه همه توليد محتوا كردند و همه در شبكههاي اجتماعي فعال شدند. اما در «وب۳» در شبكههاي اجتماعي براي همين متن دلتنگ ميشويم، يعني دلتنگ اينكه چيزي را تايپ شده و نوشته شده دريافت كنيم.
منظور همان «چت» است. دلمان براي چت كردن هم تنگ ميشود. چون تصوير، محور شده، فضاي وب هوشمند خواهد شد و بسياري چيزها تغيير ميكند. بهعنوان مثال، بهجاي اينكه شما خودرو را به تعميرگاه ببريد، خودرو به شما خواهد گفت كه خراب شدهام و ديگر با من رانندگي نكن. حتي ممكن است اگر هميشه از جاي مشخصي سفارش غذا ميدهيد، بر مبناي شماره اشتراك شما بگويند كه امروز بهتر است سفارش خود را عوض كنيد، زيرا مطابق سفارش و مصرف شما در طول اين هفته، ميزان كلسترول خون شما بالا رفته است. در اين صورت، در «وب۳» ما ديگر با توليد اطلاعات روبهرو نيستيم، بلكه با توليد داده مواجه هستيم. بهعبارت ديگر ما وارد جهان تصوير و جهان دادهها ميشويم و دادهها هم بزرگتر ميشوند و به دادههاي كلان يا اصطلاحاً «بيگ ديتا» تبديل ميشوند. وقتي وارد چنين دنيايي ميشويد، نيازي به متن و چت كردن نيست و اينجا است كه دلتنگ متن ميشويد.
چه چالشي براي روزنامه نگاري ايجاد ميشود؟
چالش روزنامه نگاري اين خواهد بود كه ديگر كسي طالب اين نيست كه شما چيزي براي او بنويسيد تا او بخواند. در اين فضا ديگر جايي براي نوشتار، متن و جايي براي تفكر و خرد باقي نميماند. در مقاله «تعارض خرد و تكنولوژي» اين مسأله را تشريح كردم و گفتم كه به باور من، جدال خرد و تكنولوژي در نهايت به نفع خرد تمام خواهد شد، هرچند بشر هزينههاي سنگيني را در اين جدال خواهد پرداخت. در چنين شرايطي، بهعنوان روزنامهنگار بايد تصميم بگيريد در اتفاقي كه درحال روي دادن است، چه با تصوير يا هر چيز ديگري، با مخاطب خود حرف بزنيد. مسأله شما بايد اين باشد كه دانايي را ترجيح بدهيد، در اين صورت، آنجا كه مخاطب به متن علاقه ندارد، من با نوشتار و متن با او سخن خواهم گفت و نخواهم گذاشت ادبيات از ميان برود، هرچند جا براي من تنگتر شده باشد.
زيرا بار ديگر موجي ايجاد خواهد شد و بشر رجوع خواهد كرد. بشر خواهد ديد كه همه چيز زندگي او، حتي سفارش گرفتن در رستورانها هم با استفاده از روبات و ماشين انجام ميشود. بنابراين بسياري چيزها براي بشر يكنواخت خواهد شد و اين فرآيند به جايي خواهد رسيد كه در فناوري هضم ميشود. آنجاست كه بشر احساس ميكند چيزهاي بسياري وجود دارد كه بايد سد آن را بشكند. از همين امروز، روزنامهنگاري بايد تصميم بگيرد كه دانايي محوري و خرد محوري را حفظ كند، ولو اينكه قرار باشد بهصورت تصويري با مخاطب ارتباط بگيرد؛ زيرا بشر از طريق خرد ميتواند ارتباط با ما روزنامه نگاران را حفظ كند و اگر حذف شد، ديگر راهي براي ارتباط باقي نميماند.
مطابق آنچه تاكنون صحبت شد، آينده روزنامهنگاري در ايران نميتواند به يك عامل مربوط باشد، ، بخشي به اجراي قانون، بخشي به مخاطب و حاكميت و بخشي به روزنامه نگار برمي گردد. شما آينده روزنامه نگاري در ايران را چطور ميبينيد؟
همينطور است كه شما اشاره كرديد و اين آينده تك علتي نيست؛ اما باوجود همه اينها، من آينده روزنامه نگاري در ايران را خوب نميبينم. واقعيت اين است كه اين آينده را تلختر از امروز ميبينم. زيرا روزنامه نگاري يعني توليد محتوا. اينكه ما چيزي را از جايي بگيريم و به جاي ديگر منتقل كنيم، حد بسيار نازلي از روزنامه نگاري است. روزنامه نگاري در اوج است و بايد حرف براي گفتن داشته باشد. مسأله ما، پرسشها و سوژهها هستند، بايد به سراغ سؤالها برويم و براي آنها پاسخي پيدا كنيم. بايد به روزنامه نگاري تحليلي يا هر ژانري از روزنامه نگاري، اما توليد در همه فرمهاي آن، روي بياوريم. اگر امروز هم ميبينيم كارهاي درخشاني در روزنامه نگاري ميشود بر همين مبنا است. اينكه ناگهان درباره سوژهاي، يك گزارش عالي موج زيادي ايجاد ميكند، ناشي از همين است.
بنابراين روزنامه نگار ما نميتواند همه بار مسئوليت را بر دوش حاكميت بيندازد.
اساساً اينطور نيست كه همه تقصيرها متوجه حاكميت يا متوجه روزنامه نگاري باشد، بلكه مسأله همان سه سويهاي است كه به آن اشاره كردم. ما در اين گفتوگو از روزنامهنگاران و از خودمان حرف ميمي زنيم. روزنامه نگاران ما بايد از جايگاهي كه در آن هستند، دو يا سه پله بالاتر بيايند. توليد محتوا مهمترين مسألهاي است كه بخشي از اين وضع موجود را حل ميكند و در اين صورت است كه ميتوان آينده بهتري متصور بود.
در جايي اشاره كرديد كه «امروز از طريق شبكههاي اجتماعي حركتي در حال رخ دادن است كه گاهي مديريت آن سخت ميشود» اين حركت چيست و آيا در چشمانداز شما، ميتوان گفت احتمال بازنده شدن ژورناليسم ما هم وجود دارد؟
من صفر و صد كردن يا سياه و سفيد كردن را قبول ندارم و معتقدم نبايد اينطور به مسائل نگاه كرد. رسانه حرفهاي، رسانه حرفهاي است و شبكههاي اجتماعي هم بخشي از فضاي سايبر و در جاي خود هستند. اما براي اينكه رسانه حرفهاي حرفهايتر عمل كند ميتواند از فناوري ارتباطي هم استفاده كند، اما آيا اين امر به اين معني است كه شبكههاي اجتماعي رسانه را عقب نميزنند؟ اتفاقاً عقب هم زدند. آيا شبكههاي اجتماعي براي روزنامه نگاري ما چالش ايجاد نكردند؟ اتفاقاً چالش هم ايجاد كردند و مخاطب را نسبت به رسانه كم اعتنا كردند. اينها لطماتي است كه در سراسر دنيا به روزنامه نگاري حرفهاي وارد شده و ايران هم از اين قاعده مستثني نيست.
اما مسأله اين است كه اگر رسانهها ميخواهند در شبكههاي اجتماعي حضور پيدا كنند، اين حضور ميتواند موفق و مديريت شده باشد. حضور موفق و مديريت محور با سوژهها بهدست ميآيد. در شبكههاي اجتماعي نميتوان چيزي را حذف كرد. اين شبكهها جاي حضور است و هركس حضور قوي تري داشته باشد، بيشتر ديده ميشود. صحبت من ناظر بر اين است كه از اين فرمول استفاده كنيم، يعني رسانهها در شبكههاي اجتماعي حضور قويتر داشته داشته باشند تا اين حضور قويتر به ديده شدن بيشتر منجر شود.
منبع: ايران