شارا - شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران : به ياد داود ميرزايي روزنامه نگاري كه ناگهان پركشيد
جمعه، 29 فروردین 1399 - 22:40 کد خبر:42470
داود هم با لبخندي كمرنگ برلب و نگاهي نافذ، آرام و پرمعنا، روي اطلاعيه هاي الصاقي بر در و ديوار مسجد و خيابان، جماعت غمزده را بدرقه مي كند. يادش گرامي.



شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)-|| صبح زود 13فروردين امسال جايي درحاشيه زادگاهم ساري، به نقطه اي دور در ميان انبوه درختان جنگلي چشم دوخته بودم كه تلفن همراهم زنگ زد. زيرشعاع آفتاب بهاري به زحمت اسم يك دوست را روي صفحه موبايل خواندم و همان وقت دلم هري فر وريخت. نكند داود ميرزايي طوري شده باشد؟ شوربختانه حدسم درست بود. تلخ و تكاندهنده بود خبر. داود رفته بود...


بار اول هم حدود يك هفته قبل خبر عارضه مغزي او را همين دوست و همراه نزديكم، اواخر شب تلفني به من رسانده بود. داود غافل از فشارخون بالا، پارگي بخشي از شريان هاي مغزي و هجمهء سكته اي خطرناك همراه پسرش ساعاتي را در شهر گشته و دويده بودند.

 

در جستجوي بيمارستاني كه بخش مراقبت هاي ويژه -آي سي يو- داشته باشد و پذيرش هم بكند و پول هنگفت و آنچناني، درجا و بي معطلي نخواهد، غافل ازآن كه آن تلاش و تكاپوي بي ثمر براي او كه سكته اي مغزي را از سر گذرانده و حالا حال عمومي اش به ظاهر فقط اندكي بهبود يافته بود، حكم راندن چهار نعل در سمت و سوي مرگ را داشت...


آن شب به هر حال بايد كاري مي شد، آن هم در تعطيلات نوروزي كه براي خانواده اي رنجديده، جهنم شده بود. طبق معمول دست به دامان دوستان شدن و اين در و آن در زدن آغاز شد بلكه راهي پيدا شود براي دوا و درمان فوريتي و اساسي. ساعتي بعد خبردار شديم كه ياران ديگري پيشتر از ما دست به كار شده اند و در بيمارستان شماره 2 تامين اجتماعي (فياض بخش) براي او پذيرش گرفته اند و حالا نام داود بالاي فهرستي است كه در انتظار خالي شدن تخت آي سي يو، اما تحت مراقبت هاي خاص و اضطراري است.

 

از اين پس ساعت به ساعت خبرها در فضاي وايبر و در صفحه اي منتشر مي شود كه از قضاي روزگار تنها چند روزي است با حضور دوستان قديمي هفته نامه آتيه و از جمله با مشاركت فعال داود گشوده شده است. حالا ديگر كادر پزشكي مجربي بالاي سرش حضور دارند اما از بخت بد،خبرها چندان خوب نيست. فشارخون 24- قندخون بالا و تنفس دشوار ناشي ازمصرف سيگار، عمل جراحي را ناگزير كرده است. عملي كه دو بار ظرف يك هفته تكرار شد. آن هم براي كسي كه اوايل ميانه سالي را تجربه مي كرد...


داود ميرزايي را اوايل دهه 80 با معرفي معاون سردبير وقت هفته نامه آتيه شناختم. آنها پيش از اين در روزنامه ايران همكار بودند و حالا آتيه فرصت بهتري فراهم مي كرد تا در حال و هوايي نزديكتر به علايق اجتماعي اش قلم بزند. او مسير تازه حرفه اي اش را با شور و علاقه و با درك عميق نسبت به حقوق نيروي كار طي كرد و به تدريج در شمار كارآمدترين گزارشگران در پي جويي مسايل كار و تامين اجتماعي و در تعامل نزديك با نهادهاي صنفي و فعالان اين عرصه ظاهر شد، با نگاه و قلمي كه مدام پخته و پخته تر مي شد...


با بروز تغييرات گسترده سياسي در كشور در اواسط دهه هشتاد، سالهاي سخت و دشوار براي روزنامه‌نگاري كه آرمان دفاع از حقوق مردم و خدمت به كشورش را در سر داشت كليد خورد. ثبات و آرامش در آتيه جايش را كم كم به بي ثباتي و تنش داد و سرانجام با تعطيلي اين نشريه بخشي از ياران آتيه پراكنده شدند و بخشي ديگر از جمله داود در تدارك انتشار دوره اول روزنامه خورشيد- اواسط سال 87 - مشاركت كردند، اما اين دوره چند ماه بيشتر دوام نياورد.

 

از اين به بعد تا اواسط سال 92دوره سخت و طاقت فرساي ديگري آغاز شد كه در آن بسياري از نيروهاي فرهنگي و رسانه اي فعال در عرصه كار و تامين اجتماعي ناگزير از پذيرفتن مشاغل نامرتبط با علايق حرفه اي و تخصص هاي خود شدند. دوره اي كه مشكلات مالي همراه با فشارهاي رواني كساني را كه شور و عشق خدمت به مردم را در حوزه هاي اطلاع رساني و آگاهي بخشي در سر داشتند در تنگناهايي طاقت شكن گذاشت، هر چند اين تنگناها هرگز نتوانست نيروي اميد به آينده را از آنها بگيرد...


روزهاي آخر سال 93 در جمع دوستان قديمي هفته نامه آتيه بار ديگر داود را كنار خود داشتيم. سالهاي پر فراز و نشيب گذشته را مرور كرديم و از بهبود نسبي اوضاع و اهميت تلاش و مشاركت درشكل دهي آينده اي بهتر سخن گفتيم. اين اواخر ثبات نسبي شغلي در حيطه اي نزديكتر به علايق فرهنگي اش باعث شده بود تا با روحيه اي بهتر از گذشته مانند بسياري ديگر از دوستانش به دنبال فرصت هاي تازه براي بازگشت به عرصه روزنامه نگاري باشد. قرار بود دراين زمينه اوايل سال جديد با هم بيشتر گفت وگو كنيم. آرزويي كه با خاموشي هميشگي و البته زودرس او مجال تحقق نيافت...


داود ميرزايي از فعالان پيگير و منضبط انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران بود كه به ويژه براي تامين مسكن جمعي از اعضاي اين صنف در چارچوب هيات مديره تعاوني مسكن انجمن بسيار كوشيد. هر چند خودش در نهايت سهمي از اين تلاشها نبرد. روز 16 فروردين دوستان ديرين و همنفس اش از دهه شصت به اين سو، در كنار ده ها تن از بستگان، همسايگان و آشنايان در هزار دستگاه نازي آباد تهران، با غم و اندوه، همسرش، و آذين و آرش،دختر و پسر جوانش را، تا حوالي آپارتمان كوچك و استيجاري شان همراهي مي كنند. داود هم با لبخندي كمرنگ برلب و نگاهي نافذ، آرام و پرمعنا، روي اطلاعيه هاي الصاقي بر در و ديوار مسجد و خيابان، جماعت غمزده را بدرقه مي كند. يادش گرامي.