شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)-|| در متن زير كه تلفيقي از مقالهاي از سايت Unherd و افزودنيهاي مترجم است، به سراغ تأثيراتي كه طاعون سياه بر اروپاي قرون وسطي گذاشت رفته و اثراتش را با كرونا و تأثيراتش بر لحظهي حال خودمان قياس كرديم.
كرونا، طاعون و رنسانس جديد
خبر پخش ويروس كرونا در ووهان چين، اولين بار اوايل زمستان كه پخش شد، خود من و خيلي از دوستانم به شروع زامبي آپوكاليپس تشبيهش كرديم. نسل ما كه با زامبيها در ادبيات و گيم و سينما بزرگ شده هميشه جايي پس ذهنش هراس و شيفتگي توامان خاصي نسبت به پندميكها و بيماريهاي ويروسي دارد. ولي واقعيت امر اين است كه ترس از بيماريهاي واگيردار به قدمت تمدن بشري است و جايي در حافظهي بينالاذهاني ما ثبت شده است.
در نوشته زير كه تلفيقي از مقالهاي از سايت Unherd و افزودنيهاي مترجم است، به سراغ تأثيراتي كه طاعون سياه بر اروپاي قرون وسطي گذاشت رفتهايم و اين اثرات را با كرونا و تأثيراتش بر لحظهي حال خودمان قياس كردهايم.
در طول آن سال تبآلود و ملتهب، اضطراب و متعاقبش وحشت به جان ايتالياييهاي لندننشين افتاده بود. شايعاتي از يك بيماري واگيردار جديد كه وطنشان را از اوايل بهار فراگرفته بود به گوش ميرسيد. داستانهاي مخوفي از آدمهايي كه وسط خيابان روي زمين ميافتادند و جان ميسپردند، خانوادههايي كه تار و پودشان از قماش وجود ميگسست و تك تك اعضايشان از عرصهي هستي محو ميشد، پدران و پسراني كه يكديگر را به حال خود رها ميكردند كه بميرند و مرضي كه عمق بافتار اجتماعي فلورانس و سيسيل را نشانه رفته بود و مناسبات معمول را يكسره بيمعنا ساخته بود.
تا سال ۱۳۴۸م ديگر ايتالياييهاي لندننشين نيم قرني ميشد كه ميخ خودشان را در جامعهي انگلستان كوبيده بودند و جايي براي خود باز كرده بودند. پادشاه ادوارد اول بود كه ايشان را به عنوان نمايندگان خاندانهاي سرمايهدار فلورانس به شهروندي پذيرفته بود. شاهان انگلستان و فرانسه به وامهاي كلاني كه از «باردي» و «پروزي» ميگرفتند محتاج بودند تا جنگهاي هزينهبرشان را تأمين مالي كنند و اين- به اصطلاحِ انگليسيها- «لامبارد»ها، چنان قدرت يافته بودند كه يكي از خيابانهاي اصلي لندن را به اسم خودشان زده بودند.
اواسط سال داستانهاي بيماري واگيردار ترسناكتر و شايعتر شده بودند. تجار و ملوانان تعريف ميكردند كه بيماري مرگبار مارسي و سپس پاريس را درنورديده. جاي هيچ شك و شبههاي نبود كه نوبت لندن هم خواهد رسيد؛ و بالاخره به تاريخ ۲۳ ژوئن سال ۱۳۴۸، عصرگاه عيد سينت جان-كه جشني سنتي و تابستانه بود كه در آن دختران جوان براي آخرين بار پيش از اسير شدن در قيود زناشويي و زايمانهاي پياپي خطرناك فرصتي مييافتند كه برقصند و عشوهگري كنند و لاس بزنند و بنوشند- يك كشتي در ملوم رگيس واقع در دورست پهلو گرفت.
به احتمال زياد از كاله راهي شده بود. بارش مرگ و نيستي بود. كسي هنوز مطلع نبود، ولي داخلش موشهايي بودند آلوده به «پرسينيا پستيس»، طاعون خياركي، مرگ سياه، فناي اعظم، بوسهي لوسيفر، رد بال عزرائيل، خشم تاناتوس، بلاي بزرگ!
نام طاعون سياه هنوز تا همين امروز هم رد پاي خود را در اوهام و تخيلات اروپاييها به جاي گذاشته است. مرگ سياه فرهنگ اروپا را تغيير داد، نهادهاي عقبمانده و متزلزل قرون وسطا را در معرض آزموني سخت قرار داد، شروعي بر پايان دوران تاريك بود و زيربنايي بر آغاز رنسانس و انقلاب صنعتي، و حالا كه اروپاييها به اضطراب در انتظار ويروس كرونا-باز هم از معبر ايتاليا- نشستهاند، چين و كرهي جنوبي درگيرش شدهاند، چيزي نمانده كه المپيك توكيو را به تعطيلي بكشاند، سياستهاي انتخاباتي ۲۰۲۰ آمريكا را تحت تأثير قرار داده و خود ما را در ايران خانهنشين كرده است، جا دارد نگاهي بياندازيم به بلايي كه طاعون بر سر اروپا آورد، تغييراتي كه در ژئوپولتيك جهان غرب به وجود آورد، و تغييرات مشابهي كه كوويد-۱۹ به جهان تحميل خواهد كرد.
اپيدميها از آغاز پيدايش تمدنها وجود داشتهاند. ريشهي واژهي plague(طاعون) از وازهي يوناني Plaga است كه معنايش ضربه و اصابت است. plaga در قرن پنجم پيش از ميلاد آتن را فراگرفت و يونان باستان را فلج كرد. روايات وحشتناك اين بيماري را از توسيديد مورخ داريم كه خود از بعضي بيماران پرستاري ميكرد. بعدتر، در فاصلهي سالهاي ۱۶۵ تا ۱۸۰ ميلادي، طاعون آنتونين كه از روايات تاريخي به نظر ميرسد آبله يا سرخك بوده باشد، در اوج شكوه امپراطوري روم جان پنح ميليون نفر از شهروندان رومي را گرفت.
مرگبارتر از آن طاعون ژوستينين (جاستينيان) بود كه در قرن ششم شيوع يافت و قريب به ۲۵ ميليون نفر را به كشتن داد و مناطق بزرگي از امپراطوري روم شرقي (بيزانس) را كاملاً تخليه كرد. تازه در همين قرن بيست و يكم بود كه بالاخره محققان ثابت كردند اين بيماري هولناك، همان بيمارياي بوده است كه هشت قرن بعد دوباره بازخواهد گشت: طاعون خياركي!
امپراطوريها بيشتر از جوامع بدوي تحت تأثير اين اپيدميهاي هولناك قرار ميگرفتند، چراكه امپراطوريها فرمي از جهانيسازي (globalization) هستند. اين امپراطوريها هستند كه مردمان نقاط دور و نزديك، و از آن خطرناكتر، پستانداران ديگري كه ناقل بيماريها هستند و مردم را در تماس مستقيم با هم قرار ميدهند. خطر ديگر تغييرات اقليمي است، كه ميتواند ويروسهاي از پيش شناخته شده را خطرناكتر كند يا حيواناتي كه ناقل بيماريها هستند را وادار به مهاجرت سازد.
در فاجعهي قرن چهاردهم اتفاقاتي از اين دست رخ دادند. امپراطورياي كه درگير ماجرا بود، خود مثل يك بيماري واگيردار در جهان پخش شده بود: امپراطوري مغول! چنگيزخان را گرچه امروزه بيشتر با هرمهاي جمجمهها و جويهاي خون و آتش زدن كتابخانهها ميشناسيم، ولي واقعيت ماجرا اين است كه امپراطورياي كه او مؤسسش بود، مثل تمام امپراطوريهاي ديگر تاريخ، ثمرات مفيد و فوايدي هم براي جهان داشت.
حكومت مغولها راههاي تجاري را از آسياي ميانه به آسياي غربي و اروپا باز كرده بود. جهانيسازي، چه با توافقات تجاري ايجاد شود چه به زور تيغ و شمشير، هميشه چيزهاي تازه و جديدي به جهان عرضه ميكند: كالاهاي جديد، فرهنگهاي جديد، ايدههاي جديد، زبانهاي جديد، و بله، پاتوژنها و بيماريهاي جديد.
«پرسينيا پستيس» در آسياي ميانه در بدن جربيلها و جوندگان ديگر ميزيست، ولي شرايط ناپايدار اقليمي در دههي ۱۳۳۰ موجب شد كه بيماري روي كك موشها بجهد. تا سال ۱۳۳۹ به آدمها انتقال يافته بود و جانشان را ميگرفت و در اواسط دهه ۱۳۴۰ مسيحيان اخباري از بيماري عجيبي كه جهان اسلام را به تاراج برده بود شنيده بودند.
بعضيهايشان بيماري را مداخلهي الهي روح القدس به عقوبت جنگهاي صليبي تعبير كرده بودند و چندان هم از مرگ مسلمين ناراحت نبودند. هرچه باشد، دو قرن بيشتر از محاصرهي عكا و تسخير آن به دست مماليك نگذشته بود و هنوز خاطرهي تلخ از دست رفتن شامات و شكست صليبيون در خاطرهي مؤمنين مسيحي زنده بود.
با اين وجود نفرت ميان شرق و غرب همهگير نبود. در خلال تمام اين درگيريها، تجار و بازرگانان ايتاليايي با وجود خشم و غضب كليسا، مرتباً با مسلمانان مراودات اقتصادي داشتند. ولي اين راه تجاري كه زماني صلح و رونق به ارمغان ميآورد، حالا معبر مرگ شده بود. طاعون از روي درياي سياه گذشت و به يكي از كولونيهاي جنوآ موسوم به كافا رسيد. ولي سرنوشت شوم ايتاليا زماني محتوم شد كه در اكتبر ۱۳۴۷، چهار كشتي كه شهر بيمار را ترك گفته بودند، به سيسيل رسيدند.
اولين نشانهي بيماري هولناك، بوي گند دهان بود. مبتلايان سپس سرگيجه ميگرفتند و در ناحيهي كشالهي ران و شكمشان احساس درد ميكردند، و بعد از آن بود كه نوبت به ظهور ترسناك تاولهاي خياركي ميرسيد. آماسها و التهاباتي به درشتي يك سيب روي گردن، ران و يا زير بغل بيماران ظاهر ميشد و وقتي كار بيمار به اينجا ميرسيد، خون بالا ميآورد. از هر ده فرد مبتلا شش تن جان ميسپردند.
جنازهها را در گورهاي دسته جمعي روي هم تل انبار ميكردند. گاهي ميان جنازهها، قربانياني كه هنوز نفس ميكشيدند به چشم ميخوردند كه قبل از زنده به گور شدن، تكان ميخوردند و براي نفسهاي آخرشان تقلا ميكردند. اينها بيماراني بودند كه كسي نمانده بود تا از ايشان مراقبت كند. اگر به فرض هنوز خانوادهي زندهاي هم داشتند، شكي نبود كه فراري شده بودند.
با پخش شدن بيماري در سراسر ايتاليا، هر شهر تلاش ميكرد اهالي شهرهاي همسايه را از خود دور نگاه دارد. ولي به نظر ميرسيد راه فراري از سر رسيدن طاعون نيست. بعضيها به جبر تقدير باورمند شدند و به اين نتيجه رسيدند كه بايد بيماري را با آغوش باز پذيرفت.
هفت عضو شوراي شهر ارويهتو تصميم گرفتند اخبارِ رسيده از طاعونِ عنقريب را ناديده بگيرند، مبادا موجب وحشت اهالي و آشوب شوند. خيلي زود شش نفرشان به ابتلاي طاعون جان باختند. در راگوسا، دولت محلي به اين نتيجه رسيد كه تنها كاري كه از دستش ساخته است، اين است كه به همه دستور تنظيم يك وصيتنامه بدهد.
اواخر سال ۱۳۴۸ بود كه بيماري به انگلستان رسيد و با سرعت يك مايل در روز پيشروي ميكرد. نرخ مرگ و مير آخرالزماني بود. هشتاد درصد اهالي جارو واقع در شهرستان دورهام كشته شدند. در اين مقطع زماني روزانه دويست نفر در لندن ميمردند، كه به نسبت جمعيت فعلي معادل روزانه بيست هزار مرگِ امروز است. لندن شبيه شهر ارواح شده بود. اوضاعش بي شباهت به فيلم «۲۸ روز بعد» نبود. گويا زميني متروكه و خالي از سكنه باشد.
تقريباً تمام اروپا نرخ مرگ و ميري بين يك سوم تا نيمي از جمعيت را متحمل شد، گرچه نواحي كوچكي در لهستان و بوهم جان سالم به در بردند. ايتاليا احتمالاً از بيشترين آمار مرگ و مير رنج برد و شصت درصد مردمش را از دست داد. در ونيز قريب به سه چهارم اهالي مردند.
در مقابل ميلان تلفات به مراتب كمتري داشت. شايد به اين خاطر كه رهبرانش، خاندان مستبد و بيرحم ويسكانتي، دستور داده بودند هر خانهاي كه طاعون در آن پيدا شود مهر و موم شود و ساكنينش آن داخل رها شوند تا از گرسنگي بميرند.
بعدتر در شهر دوبروونيك كه حالا در كرواسي واقع است، قانوني وضع شد كه همهي كشتيهايي كه لنگر ميانداختند قبل از پياده كردن مسافرين و بارهايشان بايد ۴۰ روز در لنگرگاه ميماندند. اين سياست-quaranta، قرنطينه- كه با عنايت به طول احتمالي دوران ابتلا وضع شده بود، خيلي عقلاني و مفيد از آب درآمد.
با اين وجود كسي چندان حالياش نبود چه خبر است. در اكتبر ۱۳۴۸ پادشاه فرانسه از متفكران برجستهي دانشگاه پاريس خواست تحقيق و تفحصي راه بياندازند تا علت بيماري را پيدا كنند. بهترين حدس حضرات اين بود كه دليل بيماري “اقتران سهگانهي زحل، مريخ و مشتري در درجهي چهلم برج دلو” بوده است. به عبارت ديگر قدر خر هم بارشان نبود.
با اين وجود بسياري تقصير را گردن اخلاقيات سست جوامعشان انداختند. بعضي لباسهاي محرك و بدننماي مردم را عامل عذاب دانستند. بسياري از كشورها قوانين سفت و سختي عليه قمار، روسپيگري و همآميزي جنسي تنظيم كردند. شاه فيليپ ششم فرانسه دستور داد لب بالايي ملحدان و كفرگويان بريده شود. مردم و حكومتها دنبال گاوهاي پيشاني سفيدي بودند كه تقصير را گردنشان بياندازند و از شرشان خلاص شوند. پس ابتدا سراغ جذاميها رفتند و بعد با خشونت بيشتري سراغ يهوديها. دستگاه تفتيش و آزار در سراسر فرانسه و انگلستان برپا شد.
بالاخره بدن همه بازماندگان در برابر طاعون ايمن شد، ولي شيوع ديگري در سال ۱۳۶۱م دوباره تكرار شد. به اين يكي لقب “مرگ طفلان” داده بودند، چراكه بيشتر كودكان و جوانترها را ميكشت كه سيستم ايمني بدنشان هرگز با طاعون قبلي روبرو نشده بود كه ايمن شود. طاعون هر از چندگاهي دوباره بازميگشت. ولي نهايتاً در اروپا ريشهكن شد. شيوع مارسي در ۱۷۲۲ احتمالاً آخرين ابتلاي همگاني به طاعون بود. به احتمال خيلي زياد موشهاي سياهِ حامل طاعون به دست عموزادههايشان، موشهاي قهوهاي، از بين رفتند.
پندميكهاي ديگري نيز در طول تاريخ وجود داشتهاند. بدترينشان آبله بود كه صدها ميليون نفر را به كشتن داد و حتي در قرن بيستم هم بيشتر از تمام جنگهاي ويرانگر آن قرن كشته گرفت و بعد آنفولانزا را داريم كه اولين بار در قرن چهاردهم نامگذاري شد ولي از قرن شانزدهم بود كه بدل به معضلي اساسي گشت. مثلاً در پندميك ۱۸۸۹ كه در روسيه شروع شد، اشخاص سرشناس بسياري از جمله شاهزاده آلبرت ويكتور جان باختند.
متأخرترين نمونه آنفولانزاي اسپانيايي در سال ۱۹۱۹ بود كه جان صد ميليون نفر را گرفت. با اين وجود مثل بيماريهاي واگيردار قبل از خود، تأثيرات زيادي روي حافظهي بينالاذهاني جهان باقي نگذاشت، شايد به اين دليل كه خاطراتش با دو جنگ بزرگ جهاني شسته و ناپديد شدند.
فقط مرگ سياه بود كه چنين تأثير عظيمي روي حافظهي جمعي غرب داشت، شايد به خاطر تغييرات سياسي و اجتماعي بسياري كه موجبشان شد. در فلورانس قبركنهايي موسوم به «بچيني»ها مردم را به وحشت انداخته بودند كه وقيحانه مينوشيدند و ميدزديدند و شعارشان اين بود كه «هرآنكس كه در ترس زندگي كند ميميرد». در ونيز جنايتكاران و دزدان و زندانيان در خيابانها ول ميگشتند، چون زندانبانها و نگهبانانشان مرده بودند. همه جا آمار جرم و جنايت و حاملگي افزايش يافته بود.
شيوع همگاني خشم زيادي را هم متوجه مقامات و قدرتمندان كرد. به خصوص كليسا كه پيش از اين هم به خاطر ثروت بي حد و حصرش مورد انتقادات زيادي قرار گرفته بود خشم عمومي را متوجه خود ميديد. از طرف ديگر روحانيون بيشترين قربانيان را بين اقشار مختلف داشتند، چراكه لازم بود آداب اعترافگيري و تلقين پيش از مرگ را براي بيماران به جا ميآوردند و خود به بيماري مبتلا ميشدند.
آنهايي كه زنده ماندند معمولا�' بهترين و كوشاترينهايشان نبودند، و كساني كه جايگزين كشيشهاي درگذشته ميشدند هم بهترين گزينههاي ممكن نبودند. اغلب، مردان زن مرده و نوجوانان و حتي بزهكاران خردهپا داوطلب ميشدند تا به كليسا ملحق شوند و به اين شكل اقتدار كليسا رفته رفته فرو ريخت.
فرقههاي مذهبي نوظهور آنارشيست به پا خاستند. بدنامترينشان «برادران صليب» يا «فلاژنتها» نام داشتند. متعصبيني كه از روستايي به روستاي ديگر ميرفتند، دور هم حلقه ميزنند، به گناهانشان اعتراف ميكردند و بعد در مناسكي مذهبي، با شلاقهايي بافته از تيغ و سوزن و ميخ، بر شانه و گردهي خود ميكوفتند.
ديري نگذشت كه اين برادران عليه يهوديها و بعد اصحاب قدرت شوريدند و البته «برادران آزادروح» هم بودند كه معتقد بودند به مراتب علياي رحمت و قربت وارد آمدهاند و از اين رو، ايرادي ندارد كه راحت بدزدند و بدون عذاب وجداني وارد مقاربت جنسي شوند.
طاعون تمام هنجارها و موانع اجتماعي مرسوم را از بين برده بود. حتي در مناطقي كه آريستوكراتها گريخته بودند ساختار قدرت را نيز به هم زده بود. اشراف و دولتيها، كه بر خلاف رعايا و روستاييها اجازه داشتند از شهرها و روستاهاي آلوده فرار كنند، نرخ مرگ و مير بسيار كمتري تجربه كردند. تنها يك چهارم ديوانسالاران از طاعون جان باخت، در حالي كه بين يك سوم تا نيمي از حماعت رعيت جان خود را از دست دادند.
نتيجهي اين تغيير جمعيت و بر هم خوردن موازنهي بازار عرضه و تقاضا اين بود كه در سال ۱۳۵۰، دستمزد يك كشاورز شخمزن سادهي انگليسي از ۲ شيلينگ سال ۱۳۰۰ به ۱۰ شيلينگ افزايش يافته بود. دستمزد پيشهوران و صنعتگران هم در اين فاصله سه برابر شده بود.
مسئولين و مقامات حكومتي تلاششان را كردند كه اين وضعيت بازار را كنترل كنند. براي مثال قوانين زيادي وضع شدند تا براي كارهاي يدي حداكثر دستمزدي تعيين كنند، ولي اين قوانين به سادگي ناديده گرفته ميشدند. در دهه ۱۳۷۰ بيش از هفتاد درصد مشاغل رسمي و قانوني بريتانيا شامل كارهاي يدي و كارگري ميشد. مقامات گلاسكرشاير حتي تصميم گرفتند قفسها و انبارهايي بسازند كه در آنها مجرميني كه بيش از حد قانوني دستمزد ميگرفتند را زنداني كنند. ولي براي ساخت همين قفسها ناچار بودند دو برابر حد قانوني به نجارها دستمزد بدهند.
لردها به سبب كمبود نيروي كار مجبور شدند خواستههاي طاقتفرسايشان از كارگران و رعايايشان را تعديل كنند. نتيجه برچيده شدن تدريجي نظام ارباب-رعيتي بود. قبل از اين برچيده شدن اما فشار مضاعف تاج و تخت روي دهاتيها و رعيتهايي كه پا از حد خودشان فراتر گذاشته بودند، باعث به راه افتادن شورشهايي در اسكس و كنت شد. از سوي ديگر كمبود شديد نيروي انساني موجب جاري شدن خلاقيت و بودجه به سمت ابتكارهاي صنعتي و مهندسي جديدي شد كه اين كمبود را جبران كند. شايد همين زنجيره از دلايلي بوده باشد كه موجب اختراع ماشين چاپ به دست گوتنبرگ و شروع انقلاب صنعتي شد.
ويروس كرونا شايد آن سناريوي زامبيطورِ ۲۸ روز بعدي طاعون را روي زمين برپا نكند، ولي به هيچ وجه هم دچار اين اشتباه نشويد كه قرار است يك سرماخوردگي ساده باشد. كرونا زمين و جهان را تغيير خواهد داد. تغييرات همين حالا هم شروع شدهاند. در آمريكا، سايهاش را بر رقابت انتخاباتي برني سندرز و جو بايدن براي كانديداتوري حزب دموكرات انداخته است و نياز مبرم خدمات درماني همگاني را-به خصوص با توجه به اينكه تست كرونا ممكن است باعث صدور قبوض درماني كمرشكني شود- بيش از پيش در صحنهي سياست داخلي آمريكا مطرح كرده است.
حكومت چين احتمالاً به سبب آمار مرگ و مير بالاي كرونا فشار بيشتري براي اصلاحات اساسي و ساختاري بر خود خواهد ديد، به خصوص كه تظاهرات هنگ كنگ هم همچنان ادامه دارند. اقتصاد جهاني كه همين حالا هم وضعيتش چندان خوب نيست با شتاب بيشتري به سمت فروپاشي خواهد رفت. با بسته شدن مرزهاي بسياري از كشورها، موج مليگرايي كه جهان را-از فرانسه و انگلستان تا هند و تركيه- فراگرفته است قدرتمندتر از پيش خواهد شد. احتمالاً خود كرونا هم نميداند چه تأثيرات اجتماعي و سياسياي روي خاورميانه و كشورهاي درگير خواهد گذاشت.
از سوي ديگر بيماريهاي واگيردار هميشه خشم عمومي را متوجه اقليتها ميكنند. همين حالا هم در ايتاليا گزارشهايي از خشونت عليه شرق آسياييها منتشر شده است. احتمالا قرار نيست دستگاه هاي تفتيش و نسلكشيهاي قرون وسطايي را شاهد باشيم، بيشتر از همه به اين خاطر كه كودكان كمتر تحت تأثير بيماري قرار ميگيرند و بدترين ترس بشري از دست دادن فرزند است. ولي به هر حال بيماريهاي همهگير بدويترين گوشههاي تاريك ذات بشري را افشا ميكنند.
نظريههايي وجود دارند كه ادعا ميكنند ريشهي اصلي بيگانههراسي و نژادپرستي از ديد تكاملي پاتوژنها بودهاند: احتمال اينكه يك بيگانهي خارج از قبيله به يك بيماري كشنده آلوده باشد و همه را آلوده كند از اينكه افراد داخل گروه آلوده باشند كمتر است، و در نتيجه قبايلي در بقا و انتقال ژن موفق بودند كه بيگانگان خارج از حلقهي دروني را از خود ميراندند.
از آنجا كه كرونا به شكل نامتناسبي جمعيت سالمند را هدف قرار ميدهد، احتمالاً تأثير ويروس در درازمدت جوان شدن جمعيت كشورها خواهد بود كه خود تأثيرات اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي پيشبينينشدهاي خواهد داشت. مثلاً اينكه شايد همانطور كه مرگ جمع زيادي از رعيتها و كشاورزان در خلالِ مرگِ سياه موجب افزايش منزلت اجتماعي ايشان شد و نظام ارباب رعيتي را برانداخت، كرونا هم باعث تغيير نگاه عمومي به سالمندان شود.
اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه شيوع كرونا احتمالاً توجهات جهاني به سمت خطر همهگيريها و ويروسهاي كشنده را بيش از پيش جلب خواهد كرد. همين حالا باكتريهاي زيادي با مصرف بيرويهي آنتيبيوتيكها به دست خود ما مقاوم شدهاند. خدا ميداند چه ويروسهايي در يخهاي منجمد قطبي انبار شدهاند كه با ذوب شدنشان به سبب تغييرات اقليمي آزاد خواهند شد و به جان جهان خواهند افتاد.
توهم توطئههايي از ساخته شدن كرونا به دست انسانها در آزمايشگاهي زيستي در ووهان چين دست به دست ميچرخد كه حتي سر از تلويزيون كرهي جنوبي هم درآوردهاند، و اين شايعات حتي اگر همگي تكذيب شوند و راست نباشند هم به هر حال فشارها روي پايگاههاي تحقيقاتي اين چنيني را بيشتر خواهند كرد.
نتيجهي تمام اين تحولات شايد مثل طاعون سياه مثبت باشند. شايد همانطور كه طاعون موجب به راه افتادن چرخهاي صنعت شد، كرونا و ويروسها و پندميكهاي احتمالي مشابهي كه قطعاً در آينده انتظارمان را ميكشند انقلابهايي در حوزههاي بيوتكنولوژي، بيوانفورماتيك، زيستشناسي سلولي و علوم كامپيوتر را موجب شوند كه ثمراتي به مراتب مهمتر از درمان ويروسها براي تمدن بشري خواهند داشت.
به هر حال، هر اتفاقي كه بيافتد، شك نكنيد كرونا فقط يك ويروس ساده نيست كه نبايد بزرگش كرد و قرار است از آن عبور كنيم. تعبيرات اين چنيني براي چيزي كه مدتهاست بسياري از مردم جهان را در خانههايشان قرنطينه كرده بلاهتبار و سادهانگارانه هستند. كرونا جهان را تغيير ميدهد. ممكن است بهترش كند يا بدتر، ولي تغيير حتمي و قطعيست.
مقالهاي در آتلانتيك از زبان اپيدميولوژيستها ادعا كرده بود كرونا، يا لااقل اين گونه از كرونا موسوم به كوويد-۱۹، ممكن است بدل به يك بيماري فصلي جديد شود و اگر چنين شود، تا ابد مثل سرماخوردگي و آنفولانزا با آن زندگي خواهيم كرد. ولي حتي اگر ويروس ظرف كمتر از يك ماه آينده كاملاً ريشهكن شود، تا همين الان هم تأثيراتش را بر جهان گذاشته است و بعد از گذر از اين تجربه، در واقعيت جديدي زندگي خواهيم كرد.
محمد سوري
منبع: سفيد