شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)- «شهربانو نواب زاده»، دختر ۳۶ ساله معلولي است كه نه دستي براي حركت نه پايي براي راه رفتن دارد. با زبان كتاب را ورق ميزند. روزي ۱۴ ساعت مطالعه ميكند. دوره تخصصي تفسير قرآن را ميگذراند و دانشجوي ممتاز رشته روابط عمومي و در يك كلام، نسخه تضمينشده اميد است.
چند دقيقه همنشينش شوي، رشتههاي نااميديات را پنبه ميكند. صلابت صداي نارسا، اما اميدوارش در گوشت ميپيچد وقتي با اين حجم از ناتواني، اين درجه از معلوليت، به رويت ميخندد و ميگويد: «همهچيز خوبه، خدا رو شكر.» شهربانو همه معادلههاي ذهنيات را به هم ميريزد. شعار نميدهد. فقط كافي است چند دقيقه مقابل چشمانت با فشار دادن زبان بر روي اهرم ويلچر راه برود و لبخند روي لبانش را تماشا كني. فقط كافي است چند لحظه كنارش بنشيني وقتي با صدايي لرزان كه شايد همين روزها از نعمت همان هم محروم شود، آيههاي قرآن را تلاوت ميكند.
سرگذشتي شنيدني، صبري ستودني
سرگذشت زندگي شهربانو نواب زاده دختر ۳۶ سالهاي كه در بهترين روزهاي زندگي براي هميشه فلج شد شنيدني است و صبرش ستودني. با بيماري ژنتيكي ميوپاتي به دنيا آمد. تا ۸ سالگي همهچيز بر وفق مراد بود، اما از يك جايي به بعد هرروز يكي از اندامهاي حركتياش از حركت بازايستاد. هيچ درماني براي اين بيماري وجود نداشت. اول پاها كمتوان شد و بعد از مدتي فلج شد. نوبت دستها شد. دست راست فلج شد، دست چپ بيحركت شد و بعد از چند سال شهربانوي جوان ماند و يك صورت؛ اما نه تاركدنيا نشد و نه با همه دنيا قهر.
قرآن، مونس جواني من
شهربانو سرگذشت زندگياش را روايت ميكند و ما مسحور اميدوارياش ميشويم؛ «قرآن، مونس روزهاي تنهاييام شد. با آيه آيهاش خو گرفتم و معتقدم خدا دستم را در اوج ناتواني گرفت. با «افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد» خودم را به خدا سپردم. خدا هم براي من سنگ تمام گذاشت و ياريام كرد. ۱۲ سال است كه داوطلبانه به آسايشگاه كهريزك آمدم و در تمام اين سالها هرروز ساعت ۷:۳۰ از خواب بيدار ميشوم و براي تكتك ساعتهاي شبانهروزم برنامهريزي دارم. دورههاي تخصصي تفسير قرآن را ميگذرانم و حالا به جلد ۶ كتاب مفاهيم قرآن رسيدهام.»
دانشجوي ممتاز دانشگاه
«الهي و ربي، من لي غيرك، غير از تو خدا كسي را ندارم. اگر همه ما به اين باور برسيم كه غير از خدا كسي را نداريم، نه ميرنجيم نه متوقع ميشويم. من به اين باور رسيدهام.» صدايش نارسا، اما كلامش گيرا و دلنشين است و آيينه تمامقد اميد براي معلولان جوان آسايشگاه كهريزك است.
گعدههاي روزانه با معلولان برگزار ميكند و با حرفهايش جان ميدهد به روح خسته و بيجان همقطارانش. كسي اينطور دم از اميد ميزند كه نميداند يك ماه ديگر توانايي صحبت كردن را دارد يا خير. بيماري شهربانو در حال پيشرفت است و او را هرروز ضعيفتر و ضعيفتر ميكند. شايد همين فردا كه از خواب بيدار شود عضلههاي صورتش هم از كار بيفتند، اما همچنان اميدوارانه براي زندگي و عاقبت بخيري ميتازد. سرگذشت زندگياش هرلحظه شنيدنيتر از قبل ميشود وقتي از قبول شدن در كنكور دانشگاه ميگويد؛ «يكي از خيرهاي آسايشگاه كهريزك وقتي توانمنديام را در عين ناتواني ديد ويلچري برايم درست كرد كه به يك اهرم مجهز است. اهرمي كه من آن را با زبانم فشار ميدهم و ويلچر حركت ميكند.
بدون آنكه از كسي كمك بگيرم تنها با استفاده از زبانم غذا ميخورم. همه اميد من به دو چشم و گوش و زبانم است. از چند سال قبل درسم را دوباره شروع كردم. از كلاس پنجم دبستان آغاز كردم. افتانوخيزان پيش رفتم. راهنمايي، دبيرستان، پيشدانشگاهي، كنكور. هيچكس باورش نميشد كسي كه با كمك زبانش ميتواند كتاب ورق بزند و همه اندوختههايش را بايد در ذهنش حلاجي كند، چون توانايي نوشتن ندارد در دانشگاه قبول شود، اما من به لطف خداوند باور داشتم و همان شد كه ميخواستم.» شهربانو حالا گل سرسبد دانشگاه سوره است و معلم اميد براي همه.
لينك كوتاه خبر: farda.fr/003bh7