شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)- داشتن برخي از مشاغل لذتبخش است. بنابراين كساني كه از اينگونه مشاغل دارند، با كمال ميل اوقات زيادي را صرف انجام كارهاي مربوطه مي كنند. بااينهمه حتي اينگونه افراد هم گاهي از خود مي پرسند، آيا بايد تا اين اندازه براي كار خود وقت صرف نمايند؟ اما واقعيت اين مي باشد، كه براي بسياري از ما ساعات كاري هرگز تمام نمي شوند. چراكه حتي پس از ترك محل كار و رفتن به خانه نيز، ادامه پيدا مي كنند. اين ادامه از جمله از طريق استفاده از تلفن هاي هوشمند، تحقق پيدا مي كند.
در سال 1930 جان مينارد كينس تصور كرد امكان دارد در خلال يك قرن بعد جامعه به اندازه اي دارا شود، كه زمان اشتغال مردم به كارشان به 15 ساعت در هفته كاهش يابد. البته او در آن هنگام دچار توهم نشده بود. بلكه با مقايسه و حساب دو دو تا چهارتا به چنين باوري رسيد. چراكه در آن هنگام زمان كاري از 60 ساعت در هفته، به 40 ساعت كاهش يافته بود.
تركيب ساعات اضافي غيركاري با پولي كه مردم درمي آوردند، سبب ايجاد برهه تفريحي، تعطيلات خانوادگي و خوردن غذاي دسته جمعي در برابر تلويزيون شد. در نتيجه چشم انداز آينده نيز، روشن به نظر مي رسيد. در اين چشم انداز ساعات كاري معين و پايان پذير، و طبقه شاغل مرفه بودند. زيرا مي توانستند براي خريد خانه و اتومبيل پول پس انداز كنند، مرخصي بگيرند و تعطيلات دلپذيري سپري كنند، و براي بازنشستگي بي دردسر اعتبار مالي كافي داشته باشند.
در آن دوره بانكداران بر اساس قانون 3-6-3 زندگي مي كردند: وام گرفتن با سود 3 درصد، وام دادن با بهره 6 درصد، و راه افتادن به سمت زمين گلف در ساعت 3 پس از نيمروز! يعني تفكري كه انسان تا اندازه اي كار كند، كه پول لازم جهت خريد مايحتاج و سطح زندگي مورد نظرش را درآورده باشد.
البته ديدگاه كارل ماركس با جان مينارد كينس تفاوت داشت. چراكه از نظر وي اشتغال داشتن به انجام كار خوب، به معني خوب زندگي كردن هم بود. يعني دست اندركاري در شغلي مولد و هدفمند وسيله اي محسوب مي شد، كه مردم مي توانستند از طريق آن نيرو و استعداد بالقوه خويش را تشخيص بدهند. بنابراين امكان دارد نتوان براي بسياري از ديدگاه هاي كارل ماركس در مورد جهان نوين، ارزش زيادي قايل شد. اما درباره ارتباط انسان با كارش اشتباه نمي كرد.
بااينهمه اين نقطه نظرات جان مينارد كينس بود، كه با اين جهان همخواني بيشتري داشت. چراكه به موازات پيدايش جهان دارا، تا پيش از دهه 1970 ميزان دستمزد ساعتي كاركنان ماهر افزايش، و ساعات كار هفتگي آنها كاهش يافت. اما همزمان مشكلي هم به وجود آمد. اينكه افراد داراي مهارت هاي شغلي كمتر دريافتند، كه ناچارند براي از دست ندادن كار خود حتي اضافه حقوق هاي كمتري را قبول كنند.
قدرت چانه زني اين كارگران كه كارهاي بدني انجام مي دادند، با پيشرفت فناوري و جهاني شدن، كاهش بيشتري هم يافت. چراكه اين دو پديده به روسا اجازه دادند، هزينه اينگونه كارها را كمتر هم بكنند. همزمان گسترش كشور دارا متوقف، و روندي عكس آغاز شد. چراكه دولت ها از طريق كاهش ماليات و برداشتن محدوديت هاي بازار كار، به شدت در پي افزايش رشد بودند. بنابراين روياي جان مينارد كينس حتي در مورد كساني مصداق پيدا نكرد، كه همچنان روي پله هاي بالاي نردبان درآمد ايستاده بودند. چراكه اين طبقه خواه و ناخواه ساعات بيشتري كار مي كرد.
در مقابل ساعات كاري كم درآمدها بيشتر و بيشتر كاهش مي يافت. اين در حالي است كه پيش از آن يك نيروي متخصص مي توانست هفته اي 50 ساعت كار كند، همسرش در خانه به امور زندگي و بچه ها برسد، و كل خانواده زندگي خوبي داشته باشند. در صورتي هم كه يك زوج متخصص شاغل بودند، مي توانستند هر يك هفته اي 35 ساعت كار كنند، كارهاي خانه را هم دونفري انجام دهند، و درآمد و ساعات فراغت بيشتري نيز، داشته باشند.
اما در حال حاضر احتمالا چنين زوجي هر يك هفته اي 60 ساعت كار مي كنند، و به چندين نفر پول مي دهند، كه مراقب فرزندانشان باشند. چرا؟ يكي از دلايل اين مي باشد، كه همه ما گير افتاده ايم. زيرا فناوري و جهاني شدن به اين مفهوم است كه كساني در حفظ مشاغل خود موفق مي شوند، كه خوب هم رقابت كنند. اين رقابت در تمامي حوزه هاي حرفه اي كاري از بانكداري گرفته تا شركت هاي حقوقي، وجود دارد. زيرا دسترسي به بازارهاي محدود جهاني مستلزم چنين رقابتي است.
رقابتي كه نياز به داشتن درآمدهاي هنگفت را افزايش مي دهد. يعني مساله اي كه تحقق آن تنها از طريق ساعات كاري بيشتر امكانپذير مي باشد. ما اين ساعات و درآمدهاي حاصله را از آن رو افزايش مي دهيم، كه زندگي خوبي داشته باشيم. اما در هنگامي كه از خستگي نا نداريم، روياي زندگي ساده تر در شهرهاي كوچكتر، و با ساعات كاري كمتر را در سر مي پرورانيم. به عبارت ديگر همه ما در يك مسابقه تسليحاتي كابوس گونه به سر مي بريم.
اگر وضعيتي پيش مي آمد كه همگي خلع سلاح مي شديم، مي توانستيم زندگي آرام تر، شادتر و باكيفيت تري، داشته باشيم. بااينهمه در حالي كه اصولا نيازي به اين همه ساعات كار بيشتر نداريم، اما به دلايلي كه شايد اگر درست فكر كنيم چندان منطقي هم نباشند، نمي توانيم از كار كردن بيش از اندازه دست بكشيم. به عبارت ديگر مشاغل ما به صورت زندان هايي درآمده اند، كه نمي خواهيم از آنها فرار كنيم.