شارا - شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران : نقش الگوي ذهني در موفقيت
چهارشنبه، 14 مهر 1395 - 10:56 کد خبر:26166
ما همواره براي دستيابي به اهداف‏مان، راهكارهاي لازمه را آموخته و به كار مي‏بنديم. اما آيا تاكنون به موانع پيش رو انديشيده‏ايم؟ چه تعدادي از اين راهكارها براي رفع موانع طراحي شده‏اند؟ آيا تنها با برداشتن موانع مي‏توان موفق بود؟

شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)، ما همواره براي دستيابي به اهداف‏مان، راهكارهاي لازمه را آموخته و به كار مي‏بنديم. اما آيا تاكنون به موانع پيش رو انديشيده‏ايم؟ چه تعدادي از اين راهكارها براي رفع موانع طراحي شده‏اند؟ آيا تنها با برداشتن موانع مي‏توان موفق بود؟

براي رسيدن به موفقيت، معمولا درباره‏ راهكارهاي رسيدن به آن خيلي صحبت مي‏شود، ولي كمتر درباره‏ موانع پيش رو بحث مي‏كنند. با توجه به جست‏وجوي ما در عناوين كتب و مقالات نوشته شده در خصوص «موفقيت» و «موانع موفقيت»، نتايج نسبت چند صد برابري را نشان مي‏دهند.

در اين مقاله بر آن شديم با نگاهي به اصلي‏ترين مانع موفقيت (كه خود نيز آن را تجربه كرده‏ايم)، با تكيه بر تجربه‏مان، پروازي دگرگونه به سوي موفقيت را براي خوانندگان محترم به اشتراك بگذاريم. در شروع مطلب بهتر است واژگان اصلي اين مقاله را تعريف كنيم تا همواره برداشت يكسان و مشخصي از آن داشته باشيم:

الگوي ذهني (Paradigm): تئوري يا مجموعه‏اي از ايده‏ها درباره‏ چگونگي فكر كردن، ساختن يا انجام دادن هر چيزي.

بستر (Context): مجموعه‏اي از شرايط كه باعث اتفاق افتادن چيزي مي‏شود.

آنچه در اين مقاله بر آن پافشاري داريم اين است كه بزرگ‌ترين مانع در راه رسيدن به اهداف‏ كه همانا موفقيت‏مان محسوب مي‏شود، الگوهاي ذهني ما هستند كه باعث به وجود آمدن بسترهايي مي‏شوند كه در آن واقعيات اطراف به وقوع مي‏پيوندد.

رويكرد ما در اين مقاله اين است كه با تكيه بر تجربيات واقعي‏مان بر اساس به كار بستن آنچه آموخته‏ايم، اين الگوهاي ذهني را شناخته و راه‌حلي براي تغيير يا جايگزيني آنها ارائه كنيم. به زبان ديگر، جايگزيني الگوهاي ذهني يعني انجام دادن كاري بزرگ كه اين امر تنها با مطالعه‏ يا توضيح ميسر نيست و بايد مثال‏هاي عملي و تجربيات فردي را شنيد و در اين ميان روش خود را كشف كرد.

موردكاوي: كامران فرنيان، از نويسندگان اين مقاله، با بيش از 20 سال سابقه‏ كاري و آخرين سمت شغلي به عنوان مدير عامل يك مجموعه‏ خدماتي، بعد از حدود دو دهه گذشتن از زمان فارغ‌التحصيلي، براي پذيرفته شدن در سمت خود نياز به ارائه مدرك تحصيلي داشت. او طي اين سال‏ها تنها با ارائه‏ نامه‏ ساده‏اي از دانشگاه خود، مبني بر گذراندن كليه واحدهاي اين رشته، كارش را پيش برده بود. اما اين بار ارائه‏ مدرك اصلي لازم بود. بنابراين، پيگيري صدور مدرك از دانشگاه آغاز شد. با توجه به گذشت مدت زمان بسيار زياد از زمان فارغ‌التحصيلي، بديهي‏است كه روند دريافت اين مدرك از روال عادي آن خارج شده و بسيار پيچيده شده است. در اين روند پيچيده كه بعد از گذشت چندين ماه هنوز به پايان نرسيده، روزي مديرعامل مذكور در ميانه‏ روند اداري خسته و عصباني به اتاقي رهنمون شد تا پاسخ نامه‏ نهايي را دريافت كند. در لحظه‏ ورود و سوال از مسوول مربوط، ايشان (با لحني آشنا!) مي‏گويد: «پشت ميز منتظر باش» و اتاق را به سمت در خروجي ترك مي‏كند. در گفت‌وگوهاي ذهني آقاي مدير عامل كه در كسري از ثانيه شكل گرفته بود، مي‏شنويم:

صداي ذهني اول: «من اين فرد رو حتي استخدام هم نمي‏كنم، آن وقت اين طوري با من رفتار مي‏كند،» «صد تا مثل اين آقا دم دفترم وقت مي‏گيرند و چون وقت ندارم، به اتاقم راه‏شان نمي‏دهم،» «براي من رئيس بازي در مي‌ياري؟ الان بهت مي‏فهمونم با چه كسي طرف هستي

صداي ذهني دوم: «خجالت نمي‏كشي! مگه تو چه فرقي با دانشجوهاي ديگه داري؟» «او كه تو رو نمي‏شناسه. برخورد اولشه،» «تا حالا كه هر وقت با دعوا اعتراضت را گفتي، نتيجه نگرفتي. حتي وقتي حق با تو بوده،» «فكر كردي همه جا مدير عاملي؟» «شايد واقعا كار فوري داره و قصدش تحقير نيست،» «مگر نمي‌گويي الگوهاي ذهني را بايد عوض كني تا بستر عوض شود و اتفاق جديد بيفتد؟ الان وقتشه.» اينجا بود كه مدير عامل تصميم نهايي خود را اعلام كرد: «چشم. منتظر مي‏مونم.» و دقيقا به پشت ميز رفت؛ همان جايي كه به او گفته شده بود (كاري كه هيچ وقت نمي‏كرد چرا كه با الگوهاي ذهني قبلي او كاملا در تضاد بود) و با اتفاق عجيبي روبه‌رو شد. در كمال ناباوري مسوول مربوطه قبل از خروج از اتاق، به سمت مديرعامل برگشت و از ميان جمعيت در كمال احترام پرسيد: «كار شما چيه؟» و نه تنها كار را به‌طور كامل انجام داد، بلكه توصيه‏هاي مفيدي را نيز به او هديه كرد كه بسيار راهگشا بودند.

تنها با «حضور داشتن » هنگام بروز رفتارهايمان در خواهيم يافت كه آنها از چه الگوهاي ذهني نشأت مي‏گيرند و اين كار نياز به تمرين و زمان زيادي دارد. با گذشت زمان و رصد كردن رفتارهاي‏مان بخش آگاهي مغز بر اعمال‏مان كه به صورت ناخودآگاه انجام مي‏شده، ناظر خواهد بود و به آهستگي مي‏فهميم كه رفتارمان چگونه به صورت ناخودآگاه از الگوهاي ذهني‏ پيروي مي‏كند و سپس خواهيم توانست بخشي از اين اعمال را كه نتايج مورد نظرمان را نمي‏سازد، تغيير داده و با رفتارهاي جديد جايگزين كنيم؛ اتفاقي كه در واقعه بالا مشهود است و نتايج متفاوت آن نيز آشكار. بديهي‏ است چنانچه اين واقعه در اوايل راهي كه كامران براي تغيير اين الگوهاي ذهني آغاز كرده بود اتفاق مي‏افتاد، قطعا در پايان واقعه متوجه فرآيند مي‏شد. جايي كه پس از اعمال عصبانيت و رقم خوردن واقعيت در بستري ديگر، نتايجي مشابه آنچه همواره تجربه مي‏كرد، رخ مي‏داد و بنابراين كشف او فقط ريشه‏ اين رفتار بود. چيزي كه در وقايع زندگي خود در طول اين يكسال مدام تجربه كرده بود تا در آن روز بتواند تصميم متفاوت را جاري سازد. هرچه اين الگوهاي ذهني قديمي‏تر و ريشه‏اي‏تر باشند، شناخت و درك‏ و در نتيجه تغيير و جايگزيني‏شان، مستلزم زمان بيشتري خواهد بود.

پس مانع اصلي در راه دستيابي به موفقيت، از ديدگاه و تجربه ما، الگوهاي ذهني هستند كه علت اصلي ساختن بسترهاي ناكارآمد به شمار مي‏آيند و براي شناسايي و تغيير آنها بايد:

1- همانند ناظر سوم، در كليه وقايع زندگي، «حضور» داشته باشيم. و تمامي رفتارهاي‏مان را رصد كنيم تا رفتارهايي را كه به صورت ناخودآگاه از الگوهاي ذهني نشأت مي‏گيرند و نتايج تكراري را سبب مي‏شوند، شناسايي كنيم.

2- به خودمان زمان بدهيم؛ چرا كه هر الگوي ذهني بر حسب قدمت و اعتباري كه براي ما دارد داراي عمق مشخصي است كه اين، مدت زمان درك و جايگزيني آن را متغير مي‏سازد.

 

منبع: روزنامه دنياي اقتصاد - شماره 3880