شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)، ما همواره براي دستيابي به اهدافمان، راهكارهاي لازمه را آموخته و به كار ميبنديم. اما آيا تاكنون به موانع پيش رو انديشيدهايم؟ چه تعدادي از اين راهكارها براي رفع موانع طراحي شدهاند؟ آيا تنها با برداشتن موانع ميتوان موفق بود؟
براي رسيدن به موفقيت، معمولا درباره راهكارهاي رسيدن به آن خيلي صحبت ميشود، ولي كمتر درباره موانع پيش رو بحث ميكنند. با توجه به جستوجوي ما در عناوين كتب و مقالات نوشته شده در خصوص «موفقيت» و «موانع موفقيت»، نتايج نسبت چند صد برابري را نشان ميدهند.
در اين مقاله بر آن شديم با نگاهي به اصليترين مانع موفقيت (كه خود نيز آن را تجربه كردهايم)، با تكيه بر تجربهمان، پروازي دگرگونه به سوي موفقيت را براي خوانندگان محترم به اشتراك بگذاريم. در شروع مطلب بهتر است واژگان اصلي اين مقاله را تعريف كنيم تا همواره برداشت يكسان و مشخصي از آن داشته باشيم:
الگوي ذهني (Paradigm): تئوري يا مجموعهاي از ايدهها درباره چگونگي فكر كردن، ساختن يا انجام دادن هر چيزي.
بستر (Context): مجموعهاي از شرايط كه باعث اتفاق افتادن چيزي ميشود.
آنچه در اين مقاله بر آن پافشاري داريم اين است كه بزرگترين مانع در راه رسيدن به اهداف كه همانا موفقيتمان محسوب ميشود، الگوهاي ذهني ما هستند كه باعث به وجود آمدن بسترهايي ميشوند كه در آن واقعيات اطراف به وقوع ميپيوندد.
رويكرد ما در اين مقاله اين است كه با تكيه بر تجربيات واقعيمان بر اساس به كار بستن آنچه آموختهايم، اين الگوهاي ذهني را شناخته و راهحلي براي تغيير يا جايگزيني آنها ارائه كنيم. به زبان ديگر، جايگزيني الگوهاي ذهني يعني انجام دادن كاري بزرگ كه اين امر تنها با مطالعه يا توضيح ميسر نيست و بايد مثالهاي عملي و تجربيات فردي را شنيد و در اين ميان روش خود را كشف كرد.
موردكاوي: كامران فرنيان، از نويسندگان اين مقاله، با بيش از 20 سال سابقه كاري و آخرين سمت شغلي به عنوان مدير عامل يك مجموعه خدماتي، بعد از حدود دو دهه گذشتن از زمان فارغالتحصيلي، براي پذيرفته شدن در سمت خود نياز به ارائه مدرك تحصيلي داشت. او طي اين سالها تنها با ارائه نامه سادهاي از دانشگاه خود، مبني بر گذراندن كليه واحدهاي اين رشته، كارش را پيش برده بود. اما اين بار ارائه مدرك اصلي لازم بود. بنابراين، پيگيري صدور مدرك از دانشگاه آغاز شد. با توجه به گذشت مدت زمان بسيار زياد از زمان فارغالتحصيلي، بديهياست كه روند دريافت اين مدرك از روال عادي آن خارج شده و بسيار پيچيده شده است. در اين روند پيچيده كه بعد از گذشت چندين ماه هنوز به پايان نرسيده، روزي مديرعامل مذكور در ميانه روند اداري خسته و عصباني به اتاقي رهنمون شد تا پاسخ نامه نهايي را دريافت كند. در لحظه ورود و سوال از مسوول مربوط، ايشان (با لحني آشنا!) ميگويد: «پشت ميز منتظر باش» و اتاق را به سمت در خروجي ترك ميكند. در گفتوگوهاي ذهني آقاي مدير عامل كه در كسري از ثانيه شكل گرفته بود، ميشنويم:
صداي ذهني اول: «من اين فرد رو حتي استخدام هم نميكنم، آن وقت اين طوري با من رفتار ميكند،» «صد تا مثل اين آقا دم دفترم وقت ميگيرند و چون وقت ندارم، به اتاقم راهشان نميدهم،» «براي من رئيس بازي در ميياري؟ الان بهت ميفهمونم با چه كسي طرف هستي.»
صداي ذهني دوم: «خجالت نميكشي! مگه تو چه فرقي با دانشجوهاي ديگه داري؟» «او كه تو رو نميشناسه. برخورد اولشه،» «تا حالا كه هر وقت با دعوا اعتراضت را گفتي، نتيجه نگرفتي. حتي وقتي حق با تو بوده،» «فكر كردي همه جا مدير عاملي؟» «شايد واقعا كار فوري داره و قصدش تحقير نيست،» «مگر نميگويي الگوهاي ذهني را بايد عوض كني تا بستر عوض شود و اتفاق جديد بيفتد؟ الان وقتشه.» اينجا بود كه مدير عامل تصميم نهايي خود را اعلام كرد: «چشم. منتظر ميمونم.» و دقيقا به پشت ميز رفت؛ همان جايي كه به او گفته شده بود (كاري كه هيچ وقت نميكرد چرا كه با الگوهاي ذهني قبلي او كاملا در تضاد بود) و با اتفاق عجيبي روبهرو شد. در كمال ناباوري مسوول مربوطه قبل از خروج از اتاق، به سمت مديرعامل برگشت و از ميان جمعيت در كمال احترام پرسيد: «كار شما چيه؟» و نه تنها كار را بهطور كامل انجام داد، بلكه توصيههاي مفيدي را نيز به او هديه كرد كه بسيار راهگشا بودند.
تنها با «حضور داشتن » هنگام بروز رفتارهايمان در خواهيم يافت كه آنها از چه الگوهاي ذهني نشأت ميگيرند و اين كار نياز به تمرين و زمان زيادي دارد. با گذشت زمان و رصد كردن رفتارهايمان بخش آگاهي مغز بر اعمالمان كه به صورت ناخودآگاه انجام ميشده، ناظر خواهد بود و به آهستگي ميفهميم كه رفتارمان چگونه به صورت ناخودآگاه از الگوهاي ذهني پيروي ميكند و سپس خواهيم توانست بخشي از اين اعمال را كه نتايج مورد نظرمان را نميسازد، تغيير داده و با رفتارهاي جديد جايگزين كنيم؛ اتفاقي كه در واقعه بالا مشهود است و نتايج متفاوت آن نيز آشكار. بديهي است چنانچه اين واقعه در اوايل راهي كه كامران براي تغيير اين الگوهاي ذهني آغاز كرده بود اتفاق ميافتاد، قطعا در پايان واقعه متوجه فرآيند ميشد. جايي كه پس از اعمال عصبانيت و رقم خوردن واقعيت در بستري ديگر، نتايجي مشابه آنچه همواره تجربه ميكرد، رخ ميداد و بنابراين كشف او فقط ريشه اين رفتار بود. چيزي كه در وقايع زندگي خود در طول اين يكسال مدام تجربه كرده بود تا در آن روز بتواند تصميم متفاوت را جاري سازد. هرچه اين الگوهاي ذهني قديميتر و ريشهايتر باشند، شناخت و درك و در نتيجه تغيير و جايگزينيشان، مستلزم زمان بيشتري خواهد بود.
پس مانع اصلي در راه دستيابي به موفقيت، از ديدگاه و تجربه ما، الگوهاي ذهني هستند كه علت اصلي ساختن بسترهاي ناكارآمد به شمار ميآيند و براي شناسايي و تغيير آنها بايد:
1- همانند ناظر سوم، در كليه وقايع زندگي، «حضور» داشته باشيم. و تمامي رفتارهايمان را رصد كنيم تا رفتارهايي را كه به صورت ناخودآگاه از الگوهاي ذهني نشأت ميگيرند و نتايج تكراري را سبب ميشوند، شناسايي كنيم.
2- به خودمان زمان بدهيم؛ چرا كه هر الگوي ذهني بر حسب قدمت و اعتباري كه براي ما دارد داراي عمق مشخصي است كه اين، مدت زمان درك و جايگزيني آن را متغير ميسازد.
منبع: روزنامه دنياي اقتصاد - شماره 3880