شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)، يك داستان خوب به همان اندازه ميتواند در ذهن نقش ببندد كه يك موسيقي خوب؛ دستكم اگر بيشتر از آن نباشد كمتر هم نيست. پيشتر در مورد ارزش موسيقي در آگهيهاي تبليغاتي توضيحاتي دادهايم و گفتهايم كه موسيقي چون به نوعي ديگر در مغز پردازش ميشود لذا به راحتي در ذهن باقي ميماند و گفتيم كه وقتي پيامي به طور مستقيم به سمت مغز برود نخستين كاري كه مغز خواهد كرد مقاومت در مقابل آن است تا بتواند آن را به خوبي پردازش كند. در ادامه بيان شد كه موسيقي به راحتي از اين فيلتر مقاومتي عبور و در ذهن جا خوش ميكند لذا امروز قصد داريم در خصوص ارزش داستانهاي تبليغاتي بگوييم و توضيح دهيم كه چه داستاني ميتواند در مخاطب تاثير بيشتري بگذارد.
موضوع از اين قرار است كه وقتي متني به گوش ميرسد مغز ابتدا آن را پردازش ميكند. اين پردازش براي آن است كه مغز قصد دارد آنچه دريافت ميكند را با تجربيات قبلي خود ارزشگذاري كند تا بر تجربيات جديد خود بيفزايد اما وقتي موسيقي گوش فراميدهيم بيشتر آن قسمت از مغز كه امور احساسي را كنترل ميكند تحريك ميشود و اينگونه است كه مغز دريچههاي خود را باز ميكند و بدينوسيله ميتوان پيام را به سمت آن حركت داد.
در خصوص داستانها نيز به نظر مغز براساس همان مكانيزم شعر و موسيقي عمل ميكند يعني يك رفتار دوگانه «احساسي، تجربي» را در پيش ميگيرد، از اين جهت ميتوان به راحتي درون دالانهاي مغزي نفوذ كرد.براي همين است كه ما ميتوانيم فيلمهاي تخيلي و عجيب را ببينيم و با آن همزاد پنداري كنيم؛ مثلا ديدن فيلم «دزدان دريايي» براي ما لذتبخش ميشود، چرا كه مغز قسمت پردازش عقلاني را بسته نگه داشته و اين فيلم ميتواند براي ما يك فيلم مهيج قلمداد بشود و بخش احساسات مغزي ما اجازه دهد از ديدن اين فيلم لذت ببريم.
لذا آن دسته از مديراني كه قصد دارند يك فيلم تبليغاتي درست كنند بايد در نظر داشته باشند كه دانستن عملكرد مغزي تا چه اندازهاي ميتواند به آنها كمك كند در غيراينصورت در فيلتر مغزي گرفتار خواهند شد. مثلا داستاني كه به مخاطب عرضه ميشود نبايد بهگونهاي باشد كه مخاطب را به «تجربه» جهت آزمايش درستي و نادرستي محصول تشويق كند بلكه بايد «تحريك» به استفاده از آن كند.
به تعبيري بايد قسمت تجربهگرايي در مغز را با افزايش حجم احساسي مغز كاهش داد. بهطور مثال وقتي شويندهاي به مخاطب معرفي ميشود يا يك محصول خوراكي، نبايد داستان بهگونهاي باشد كه قسمت «تجربه» كردن مخاطب براي اثبات درستي و نادرستي محصول فعال شود بلكه بايد مخاطب بهگونهاي هدايت شود كه قسمتي از داستان باشد كه قرار است به محصول برسد و از آن استفاده كند نه آنكه آن را امتحان كند و نمره بدهد.
در تبليغ ما قصد داريم جنبه احساسي داستان را پررنگ كنيم، اما متاسفانه اين موضوع كمتر در داستانهاي تبليغاتي ايراني مشاهده ميشود و عمده داستانهايي كه در اين خصوص ساخته شده است قصد دارند مخاطب را به چالش بكشند و متاسفانه در اين صورت آن قسمت تحليلكننده مغز را تحريك ميكنند و مغز با مقاومت روبهرو ميشود.
بايد بگوييم يك فيلم تبليغاتي بايد بخش عمدهاي از يك فيلم بلند سينمايي را در بر داشته باشد. اعم از موسيقي متن، داستان، جاذبههاي بصري، بازيگر، نور، دكور و... اما در يك آگهي به شيوه سخنراني يا مناظره شما تا اين حد درگير اين عناصر سينمايي نميشويد، لذا وقتي قرار ميشود يك فيلم تبليغاتي درست كنيم ابتدا بايد يك داستان خوب داشته باشيم. وقتي يك داستان خوب را ميخوانيم يا مشاهده ميكنيم تا مدتها در ذهن ما باقي ميماند مثل يك موسيقي يا شعر، لذا براي ساخت يك داستان خوب بايد به عناصر آنكه در زير به اختصار اشاره ميشود دقت كرد.
عنوان: اينكه موضوع داستاني كه ميسازيم چيست؟ آيا يك داستان دراماتيك است يا تراژيك؟ جنايي است يا...؟ متاسفانه اغلب مشاهد شده ابتدا داستان نوشته و بعد براي آن عنواني مشخص ميشود كه اين نشان از آن دارد كه نويسنده نميدانسته چه خواهد نوشت.
شخصيتهاي داستاني: اين شخصيتها همگي در اختيار نويسنده داستان هستند كه بايد در كنار هم يك پيوستار داشته باشند، در غير اين صورت بيننده را گيج خواهند كرد.
گفتوگو: ديالوگ يا گفتوگو يكي از تاثيرگذارترين بخشهاي يك داستان خوب است كه گاهي ما را وا ميدارد كه ازكل يك داستان يك جمله را برگزينيم و در زندگي بهكار ببريم، البته گاهي شما ميتوانيد داستاني بنويسيد كه در آن ديالوگ نباشد.
مكان و فضا: داستان بايد مشخصا در يك زمان و مكان خاصي اتفاق بيفتد يا اينكه فضا و مكاني براي داستان ساخته شود.
بيان داستان: بايد از ادبيات روان و سادهاي بهره ببرد كه مخاطب را گيج نكند.
پايان داستان: بايد بهگونهاي باشد كه مخاطب همراه داستان حركت كند بهگونهاي كه شوقي در او باشد كه ساير عناصر داستان را تعقيب كند، در غيراينصورت مخاطب داستان؛ شما را نيمه راه رها خواهد ساخت.
منبع: فرصت امروز