شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)، يك روز صبح شنل قرمزي از مادرش خواست كه اگر ممكن است به او اجازه دهد تا به ديدن مادر بزرگش برود چون خيلي وقت بود كه آنها همديگر را نديده بودند .
مادرش گفت : فكر خوبي است . سپس آنها يك سبد زيبا از خوراكي درست كردند تا شنل قرمزي آنرا براي مادر بزرگش ببرد. وقتي سبد آماده شد ، دخترك شنل قرمزش را پوشيد و مادرش را بوسيد و از او خداحافظي كرد .
مادرش گفت : عزيزم يكراست خانه مادربرگ برو و وقتت را تلف نكن در ضمن با غريبه ها حرف نزن . در جنگل خطرهاي فراواني وجود دارد. شنل قرمزي گفت : مادرجون ، نگران نباش . من دقت مي كنم. اما وقتي در جنگل، چشم او به گلهاي زيبا و دوست داشتني افتاد ، نصيحتهاي مادرش را فراموش كرد . او تعدادي گل چيد و به پرواز پروانه ها نگاه كرد و به صداي قورباغه ها گوش داد .
شنل قرمزي از اين روز گرم تابستاني خيلي لذت مي برد و متوجه نزديك شدن سايه سياهي كه پشت سرش بود ، نشد .
نام كتاب : شنل قرمزي
نويسنده : شا گاهيراتا
زبان كتاب : پارسي
تعداد صفحه : ۲۶
قالب كتاب: PDF
حجم فايل : ۶,۰۲۰ كيلوبايت
دانلود فايل كتاب
منبع: پارس بوك