مواجههي معطوف به هدف با رسانهها از جمله علل ارتقاي سطح آگاهي در تمامي اقشار جامعه به عنوان مخاطبان رسانه ميباشد كه از يك طرف ميتواند منجر به ايجاد ارتباط دوسويه و مشاركتي با رسانهها شود و از طرف ديگر ميتواند ساختارهاي مردمسالارانهي جامعه را در راستاي انتقاد و مشاركت فعالانه در حوزهي رسانه در بين شهروندان تقويت كند. بنابراين آنچه در «سواد رسانهاي» مطرح است، آموزش مهارتهاي ضروري براي برقراري ارتباطي متفكرانه و آگاهانه با رسانهها و در عين حال به وجود آمدن نگاهي دقيق، نقاد و تحليلي به پيامهاي رسانهاي در مخاطبان ميباشد.
سواد رسانهاي در يك تعريف بسيار كلي عبارت است از يك نوع درك متكي بر مهارت كه براساس آن ميتوان انواع رسانهها و انواع توليدات آنها را شناخت و از يكديگر تفكيك و شناسايي كرد. اين درك به چه كاري ميآيد؟ به زبان ساده، سواد رسانهاي مثل يك رژيم غذايي است كه هوشمندانه مراقب است كه چه موادي مناسب هستند و چه موادي مضر؛ چه چيزي را بايد مصرف كرد و چه چيزي را نه و يا اينكه ميزان مصرف هر ماده بر چه مبنايي بايد استوار باشد. سواد رسانهاي ميتواند به مخاطبان رسانهها اين امكان را بدهد كه از حالت انفعالي و مصرفي صرف خارج شده و به معادلهي متقابل و فعالانهاي وارد شوند كه در نهايت به نفع خود آنان باشد. به ديگر سخن، سواد رسانهاي كمك ميكند تا از سفرهي رسانهها به گونهاي هوشمندانه و مفيد بهرهمند شد.
آقاي «دكتر اميررضا سپنجي» مدرس دانشگاه در رشتهي ارتباطات و داراي تأليفهاي متعددي در اين زمينه هستند كه از جملهي آنها ميتوان به كتاب «سياستهاي فناوري اطلاعات و ارتباطات در 8 كشور فرا صنعتي» و ترجمهي كتابهايي همچون (The Media Student's Book) و (Critical Readings: Media & Audiences) اشاره نمود.در ذيل مصاحبهي «برهان» با ايشان را ميخوانيم.
اصطلاح «سواد رسانهاي» تبيين كنندهي چه مفهومي است؟
براي سواد رسانهاي دو واژهي (Media Education) و (Media Literacy) داريم كه به سواد رسانهاي ترجمه شده است. البته محققان مختلف ديدگاههاي متفاوتي نسبت به اين واژه دارند. بعضي (Media Education) را تعليم و تربيت با استفاده از رسانه ميدانند كه به همان آموزش، وسائل كمك آموزشي و نظاير آنها بر ميگردد. ولي وقتي با رسانهها و محتواي آنها مواجه ميشويم، چگونگي برخورد با آنها، بپذيريم، نپذيريم، رد كنيم يا نسبت به آن انتقاد داشته باشيم بيشتر زير مجموعهي (Media Literacy) ميآيد.
اگر بخواهيم مرزي براي آنها تعيين كنيم، سواد رسانهاي همان (Media Literacy) است و استفاده از رسانهها در حوزهي تعليم و تربيت چه در سطح دبستان، چه در سطح دبيرستان و چه در سطح دانشگاهي (Media Education) ميشود. اما اينكه تبيين كننده چه مفهومي است؟ دانش ارتباطات يك ميان رشته است. بخشهايي از جامعهشناسي، رفتارشناسي و حتي دانش الكترونيك در آن تأثيرگذار هستند. تمامي اين بخشها ميآيند و زير مجموعهي ارتباطات قرار ميگيرند. اگر بگوييم دانش ارتباطات (Communication) يا (Media studies) متولي مفهوم سواد رسانهاي است، پس سواد رسانهاي هم از همهي اين علوم بهره ميبرد و تمام مفاهيمي كه بر شمرديم تبيين كنندهي مفهوم سواد رسانهاي ميشوند.
كسي كه ميخواهد در اين حوزه مسلط باشد بايد در دورههاي آموزشي، تك تك آنها را فرا گيرد. البته بستگي دارد. اگر بخواهيم بر اساس رسانههاي مكتوب باشد بايد جامعهشناسي مطبوعات، آموزش داده شود؛ راجع به رسانههاي الكترونيك چون راديو و تلويزيون، بايد جامعهشناسي راديو و جامعهشناسي تلويزيون، بحث كازنو را مطرح كرد. اگر به سراغ رسانههاي مدرن بخواهيم برويم يعني (new media)ها يا (ICT)ها، خوب بايد جامعهشناسي اينترنت، جامعهشناسي مالتي مديا، Web1، Web2، Web3 و ... گفته شود. اين مفاهيم به نوعي تبيين كنندهي اصطلاح سواد رسانهاي هستند.
آيا سواد رسانهاي به عنوان يك رشته در كشوري تدريس ميشود؟
چيزي كه بنده در مطالعات خود به آن دست يافتهام اين است كه از سال 1929م. راجع به آن در دنيا، تحقيق و پژوهش انجام ميپذيرد. ولي اينكه يك رشتهي دانشگاهي باشد، خير. انگلستان، كانادا و آمريكا اولين كشورهايي هستند كه در حوزهي سواد رسانهاي فعاليت ميكنند. در حالي كه در اين سالها، آي.سي.تي، اينترنت و وب نبوده است و پديدههاي مدرن هستند. تنها راديو است كه رواج دارد و آنها ميآيند بچهها را تربيت ميكنند كه چه طور از محتواي راديويي استفادهي درست كنند. اين مباحث هم از دبستان آموزش داده ميشود. حتي بايد از يك نوزاد، كمكم آموزش سواد رسانهاي را شروع كرد تا انساني كه زندگياش رو به پايان است. چون بالاخره همهي آنها با رسانه به نوعي درگير هستند و با آن سروكار دارند.
با توجه به تغيير اساسي مفهوم «مخاطب» در حوزهي رسانههاي تعاملي آيا باز هم براي كاهش اثرات نقش انفعالي مخاطبان در رسانههاي تودهاي ميتوان از سواد رسانهاي براي افزايش توانمندي مخاطب در دريافت پيام رسانهاي در حيطهي رسانههاي جديد بهره برد؟
بله؛ همين طور است.
به نظر شما چرا اين اتفاق رخ داده است؛ در حالي كه جامعهي ما هنوز يك جامعهي روزنامه خوان به معناي واقعي كلمه نيست ولي نسبت به رسانههاي ديجيتال اقبال زيادي نشان ميدهد؟
نكته اين است كه فضاي مطبوعاتي ما خيلي پويا نيست. در مورد مخاطب هم اين فضا بيتأثير نخواهد بود و فضاي حاكم، او را به يك مخاطب منفعل تبديل كرده است. چرا اقبال به رسانههاي مدرن و فرا مدرن مثل اينترنت، وب و امثال آن بالا رفته است؟ به دليل اينكه مخاطب احساس آزادي بيشتري ميكند. مطبوعات ما پويا نيستند. پس مخاطب هم متقابلاً پويا نخواهد بود. ولي براي اينترنت اين اتفاق نميافتد. حتي اگر در اين فضاها محدوديت هم ايجاد شود و صفحات بسته شوند براي مخاطب كاري ندارد كه در عرض 30 ثانيه يا نهايت يك ربع، آن را بشكند.
پس اين نشانگر آزادي مخاطب در مقابل محتواي اينترنت است. به همين خاطر جذابيت اينترنت و وب در جامعه ما بسيار بالاست. گفته ميشود اطلاعات بيش از حد، بدتر از سانسور است. ولي در سواد رسانهاي اين جمله بيمعناست. اگر فرد سواد رسانهاي داشته باشد ميداند بايد دنبال كدام اطلاعات بگردد. اين سواد رسانهاي است كه به كمك فرد ميآيد و او را در انتخاب اطلاعات مورد نياز، ياري ميدهد.
در مجموع سواد رسانهاي به كمك توانمندي مخاطبان ميآيد و آنها را در اين فضاي ارتباطي مجهز ميسازد و آنها را از مخاطبان منفعل، به مخاطبان هوشمند تبديل ميكند. به طور حتم كسي كه از سواد رسانهاي بهرهمند است مخاطب بسيار فعالتري است كه سوق پيدا ميكند به سمت مخاطب هوشمند. چون تفكر انتقادي را آموخته است. وقتي كه ميتواند به صورت انتقادي و منتقدانه محتواي مطبوعات را نقد كند، تحليل كند ديگر مخاطب منفعلي نيست و اين از كانال سواد رسانهاي اتفاق ميافتد. هنگامي كه توانمندي مخاطب بالا برود ميتواند يك شهروند توانمند شود. مخاطب توانمند ميتواند فعاليتهايي انجام دهد كه در عمل به صورت انتقاد به جامعهي خود كمك كند، چه در فضاي رسانهاي و چه در فضاي واقعي.
آيا منظور اين است كه حتي اين مخاطب رسانههاي جديد ميتواند نقش مؤثري داشته باشد و مخاطب را از حالت انفعالي در برابر رسانههاي قديميتر خارج كند؟
اصلاً در آورده است. شما ديگر (User) داريد و (Audiance) نداريد. (User) كسي است كه ميتواند به طور آنلاين بازخورد بدهد. تا چند دههي قبل، رسانهها از نظر كمّي بسيار محدود بودند و به يكي دو كانال تلويزيوني و راديويي محدود ميشدند. اما در دنياي امروز ما با ميليونها سايت سروكار داريم كه در برابر اين ميليونها سايت مخاطب حق انتخاب فراواني خواهد داشت و نيز به خاطر فضاي حاكم بر اين سايتها، بازخوردها خيلي سريعتر به دست خواهد آمد.
به عنوان نمونه در برابر روزنامههاي الكترونيكي هم مخاطب، فعالتر خواهد بود؟
بله؛ هر محتوايي كه در وب ميآيد؛ تصوير باشد يا متن، همين طور خواهد بود. يعني مخاطب آن فعالتر و پوياتر است. البته اين را هم اضافه كنم سواد رسانهاي فقط سويهي مخاطب را نميبيند. سويهي ارتباطگر را هم در نظر ميگيرد. خيلي وقتها آقاي معتمدنژاد به اين اشاره ميكنند كه خود ارتباطگر هم بايد ظرفيت استفاده از آزادي و فضاي آزاد را داشته باشد. ضرر استفادهي نابهجا از آنها به خود رسانهها هم ميرسد. به قول وي، آزادي نسبي و حتي محدود بهتر از اين است كه آزادي مطلق و بسيار كوتاه از نظر زماني باشد. وقتي از نظر زماني، زمان بيشتري در اختيار رسانه باشد، تمرين دموكراسي، آزادي مطبوعات بيشتر انجام خواهد شد و حرفهايتر پيش خواهد رفت.
ضرورت و اهميت سواد رسانهاي براي كدام گروه بيشتر احساس ميشود؛ مديران و مسئولان تصميمگير، مدرسين و اساتيد، خانوادهها، خود مخاطبان اين رسانهها؟
چون مردمنگارانه به آن نگاه ميكنم، معتقدم از خانواده بايد شروع شود. زيرا محصولات خروجي خانواده، اساتيد و سياستگذاران خواهند بود. البته اين را هم در يك بازهي زماني 10 الي 15سال ميتوان انتظار داشت. اما اگر بخواهيم بگوييم چه كساني نياز دارند؟ جواب آن، همه خواهد بود. همه نياز دارند. از يك نوزاد كه اشتباهاً جلوي تلويزيون قرار ميگيرد تا تام و جري ببيند و سرگرم شود تا آدم 70 سالهاي كه براي گذران وقت، تلويزيون نگاه ميكند.
چقدر از رسانه بايد استفاده كرد؟ چگونه از آن بايد بهره برد؟ از محتواي آن چگونه بايد لذت برد، همه از مؤلفههاي سواد رسانهاي است. اما گفتم بيشترين نياز، براي خانوادهها احساس ميشود. چون به نوعي اختيار و كنترل كودك را هم در دست دارند. بعد از آن مدرسه است. براي آموزش سواد رسانهاي بايد يك پايگاه سواد رسانهاي داشته باشيم. معلمان مدارس، مديران از دبستان تا دانشگاه بايد آن را بياموزند. تمامي نهادهاي جامعه بايد درگيرش باشند؛ اول خانواده و بعد آموزش و پرورش.
پس ميتوان گفت اين يك فراگرد زنجيرهوار است؟
بله؛ تمامي نهادهاي صنفي و آموزشي جامعه بايد در اين امر دخيل باشند. حتي يك وقت ممكن است مساجد باشند.
وضعيت سواد رسانهاي، در مورد رسانههاي ديجيتال در ايران چگونه است؟
معتقدم مخاطب ما، مخاطب فعال و هوشمندي شده است. به دليل اينكه كساني كه از اينترنت استفاده ميكنند، با محتواهاي متفاوتي درگير هستند و تحليل بنده از مشاهدهي ميداني اين است كه وضعيت ما در رسانههاي ديجيتال بهتر است نسبت به مطبوعات، راديو و تلويزيون. در عرصهي رسانههاي ديجيتال، اين نياز شايد (سواد رسانهاي) كمتر احساس شود.
بيشتر مخاطبان اين رسانههاي مدرن، افراد فرهيختهتر جامعه هستند كه مثلاً دبيرستان را تمام كردهاند و وارد دانشگاه شدهاند و تحصيلات عاليه دارند. به همين دليل معتقدم وضعيت سواد رسانهاي براي رسانههاي ديجيتال، بدون پژوهش و به صورت مشاهدهي ميداني، بهتر از ساير رسانههاست. اما بايد پژوهش شود تا صد در صد نظر داد.
درحال حاضر به نظر ميرسد كه ديدگاهها نسبت به بازيهاي رايانهاي بيشتر منفي است تا مثبت.
بله؛ بايد آنها را از همديگر تفكيك كرد. بنده به صورت عام گفتم. اگر بخواهيم تفكيك كنيم و بازيهاي رايانهاي را در رسانههاي ديجيتال بگنجانيم چون بيشتر مخاطبان اين بازيها، بچههاي كم سن و سال هستند، جواب فرق ميكند. در وب و اينترنت چرا، سواد رسانهاي وضعيت خطرناكي ندارد. ولي اگر بخواهيم بازيهاي رايانهاي را جزو رسانههاي ديجيتال بياوريم آن جا خيلي نميشود روي سواد رسانهاي مانور داد. معمولاً بچهها شبانه روز، پاي بازيهاي رايانهاي ، ذهن و جسم خود را دچار فرسايش ميكنند.
منظور اين است كه تأثيرپذيري مخاطب در بازيهاي رايانهاي يك طرفه است ولي در وب خود مخاطب نيز تأثيرپذير است؟
در اينترنت و وب مخاطب شما فعال و هوشمند است.
اما در بازيهاي رايانهاي مخاطب، فعال نيست؟
بستگي به سن مخاطب هم دارد. وقتي كه سن، پايين باشد تأثيرپذيري بيشتر خواهد بود. همين طوري كه در راديو، تلويزيون و كتاب هم همين اتفاق ميافتد. در اين جا لازم است روي سواد رسانهاي كار شود و چون خانوادهها با بچهها بيشتر ارتباط دارند، همان طور كه در گذشته گفتم آموزش را بايد از والدين شروع كرد. ما بايد در آموزش سواد رسانهاي، رسانههاي ديجيتال را از هم تفكيك كنيم.
بازيهاي رايانهاي، مالتي مدياها، لوحهاي فشردهي صوتي و تصويري را از رسانههاي آنلاين يا سايبري چون اينترنت، وب، وبلاگها و شبكههاي اجتماعي كه بيشتر جزو فضاي سايبري است، براي بررسي از هم تفكيك قائل شد. ولي اگر به صورت عام بخواهيم بگوييم، ديجيتال و سايبر يك ماهيت دارند. چون با استفاده از رايانهي شخصي، لپ تاپ و تلفن همراه اتفاق ميافتد.
خوب در برابر وب يا فضاي سايبري اصطلاح جنگ نرم به كار ميرود. ولي براي بازيهاي رايانهاي يا لوحهاي فشردهي صوتي و تصويري و ديگر كالاهاي فرهنگي هجمهي فرهنگي بيشتر كاربرد دارد.
جنگ نرم براي تمامي اينها به كار ميرود. (Soft War) از شايعه هم ميتواند شروع شود. از نظر اصطلاحي جنگ نرم زير مجموعهي تهاجم فرهنگي محسوب ميشود.
كدام يك رشتههاي علمي به مفهوم سواد رسانهاي مرتبط هستند و بستر مناسبي را به لحاظ نظري براي سياستگذاري مناسب در اين حيطه فراهم ميآورند؟
از همه نزديكتر، ارتباطات (Communication) و مطالعات رسانهاي (Media Studies) است. ولي با توجه به ماهيت ميان رشتهاي اين رشتهي خاص، رشتههاي جانبي چون روانشناسي اجتماعي، روانپزشكي، جامعهشناسي، روانشناسي عصب شناختي هم ميتواند با حوزهي سواد رسانهاي مرتبط شود.
روانپزشكي منظور از نظر اتفاقات روحي رواني كه براي مخاطب ممكن است رخ دهد؟
بله؛ چون روانشناسي عصبشناختي زير مجموعهي روانپزشكي است و مطالعات تجربي در اين رابطه بسيار انجام شده است. براي پيشگيري بايد از مطالعات و تجربيات آنها سود جست.
پس براي سياستگذاري، بيشتر بايد از ارتباطات و مطالعات رسانهاي استفاده كرد؟
اولويت اصلي اين است. ممكن است در جاهايي هم از فلسفه نيز كمك گرفت.
به نظر شما آگاهي فعلي مديران فرهنگي ما در اين حوزه تا چه حد به روز است كه بتوانند به طور مطلوب و شايسته در حوزهي سواد رسانهاي در رسانههاي جديد تصميمسازي نمايند؟
مهم علم به روز مديران فرهنگي نيست، شجاعت است. اينكه تصميم درست اتخاذ شود. خيلي وقتها ممكن است فرد از دانشگاه (MIT) هم فارغالتحصيل شده باشد اما جسارت لازم را در حوزهي عمل نداشته باشد. در اين جا اين دانش مشكلي را حل نميكند. بلكه ممكن است مشكل را صد چندان كند. در كاري كه براي رسالهي دكتراي خودم انجام دادم به آن اشاره كردهام. خيلي جاها به خاطر پست و جايگاه، فرد بايد استقلال و هويت خود را زير سؤال ببرد و ضرر آن هم به مردم و هم به رسانه ميرسد.
به نظر شما مديران فرهنگي سواد كار را دارند ولي شجاعت و جسارت انجام كار را ندارند؟
بنده بيشتر اين را ميبينم. تحقيقي كه براي رسالهام انجام دادم اين را ميگويد كه ما رسانه را سكوي پرتاب پستها و مناسك سياسي ميبينيم. خب وقتي اين اتفاق ميافتد خيلي نبايد توقع داشت كه فرد سواد كار را داشته باشد. اما معتقدم دانش مورد نياز در اين حوزه خيلي مسئله ساز نيست. با 6 ماه تا يك سال فعاليت رسانهاي به دست ميآيد. بايد در اين حوزه كار ميشد ولي نشد، عيبي ندارد با 6 ماه، يك سال اين مشكل حل خواهد شد. اما شجاعت اينكه تصميم درست بگيريم هماكنون مهمتر به نظر ميآيد. براي يك مدير، هم تخصص لازم است و هم تدبير و شجاعت. بنده نقش تدبير و شجاعت را خيلي ويژهتر ميبينم.
نقش نهادهاي سياستگذاري همچون «شوراي عالي فضاي مجازي» در ارتقاي سواد رسانهاي شهروندان، تا چه حد است؟
اين يك همكاري بين نهادي و بين سازماني است. تصميم يك شورا، خيلي به بهتر شدن وضعيت كمك نميكند. در كنار آن ما شوراي عالي انقلاب فرهنگي را داريم. ولي ميبينيد كه دانشجويان فارغالتحصيل روز به روز بيسوادتر تربيت ميشوند. اين كه يك شورا تأسيس كنيم بعد فكر كنيم اتفاقهاي خوب ميافتد؛ خير. نميشود. بايد در اين جا آموزش و پرورش، آموزش عالي همه درگير كار شوند.
پس بايد همكاري و به نوعي كار گروهي باشد؟
همكاري و همفكري باشد و اينكه با يك همافزايي بتوانيم سياستگذاري و اجرا كنيم. كنترلهاي جبري بدون بالا بردن سواد رسانهاي، مسئله را حل نميكند.
به نظر شما بايد نهادهاي مرتبط با هم، كار را جلو ببرند يا اينكه هر نهادي خود جداگانه سياستگذاري داشته باشد و تصميم بگيرد و آن را به مرحلهي اجرا برساند؟
بنده معتقدم بايد خانوادهها را درگير كرد، آموزش و پرورش را درگير كرد، دانشگاهها را وارد كرد، كافينتها، وزارت فناوري اطلاعات و ارتباطات درگير شوند. همهي اينها بايد در كنار هم قرار بگيرند و بعد بياييم سياستگذاري كنيم و آن را به مرحلهي اجرا در آوريم. اگر هر كس ساز خود را بزند، ميشود وضعيت حال حاضر ما، يك اركستر ناهمگون.
نحوهي مواجههي ما با رسانههاي جديد همچون اينترنت و بازيهاي رايانهاي را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
منفعلانه.
در حوزهي اينترنت هم همين طور است؟
در اينترنت هم بله، همين طور است. به اين دليل كه ما آينده نگري نداريم. به قول آقاي زارعي، كسي كه در اين حوزهها كار كرده است؛ هر جا كه ميبينيم دچار ضعف هستيم برنامهريزي ميكنيم و خود را به سطح معقولي در جهان ميرسانيم ولي بعد از آن تازه متوجه ميشويم كه يك عرصهي جديد و تازه در دنيا ايجاد شده است كه ما از آن هيچ سوادي نداريم. يك دوره ديديم، دنيا روي انيميشن در حال كار است.آمديم سروش رسانه را تأسيس كرديم و بخشهاي خصوصي آمدند و انيميشنهاي خوبي هم ساختند. بعد ديديم نه دنيا ديگر به انيميشن توجهي ندارد، رفته به سراغ بازيهاي رايانهاي. شروع به كار در اين حوزه ميكنيم، ميبينيم كنسولها آمدند.
ما بازي رايانهاي توليد كرديم اما براي (Xbox)، (PS2)، (PSP) يا حتي (PS1) چه چيزي داريم؟ اينها نكات مهمي است. اينجا ديگر نقش علم و دانشمندان و انديشمندان ماست كه برجسته ميشود.
رسانههاي عموميتر همچون صداوسيما، تا چه حد ميتوانند در مواجهه با رسانههاي جديد به جامعه كمك كنند؟
اگر مخاطب داشته باشند، بله. ولي در ماه مبارك رمضان، اين سريالهاست كه مخاطب را پاي تلويزيون مينشاند. خيلي نميپذيرم كه راديو و تلويزيون ما مخاطب داشته باشد. بله ميتواند كمك كند ولي مسئله اين است كه ما دچار بحران مخاطب هستيم. صداوسيماي ما فقط مخاطب گذري دارد؛ مردم در ماشين به راديو گوش ميكنند و تلويزيون هم به خاطر جامع الاطراف بودنش، مخاطب خود را از دست داده است.
البته فكر ميكنم شبكهي نمايش و شبكهي 3 به خاطر فيلم و فوتبال، نسبت به ديگر شبكهها مخاطب بيشتري داشته باشد.
بله؛ ولي به هر حال ما به مخاطب دائم نياز داريم. اين ارتباط به دليل اينكه فوتبال يك ساعت و نيم است زود به پايان ميرسد. اگر بر اين بحران مخاطب فائق بياييم و موفق شويم مخاطبان خود را جذب كنيم و نگه داريم، ميتوانيم با ايدههاي مختلف، از طريق صداوسيما كمك كنيم. به عنوان مثال اين تبليغات كوتاه بنياد ميتواند خيلي مؤثرتر نسبت به يك ساعت سخنراني پيرامون همان موضوع باشد.
وضعيت سواد رسانهاي ايران را در مقايسه با كشورهاي منطقه چگونه ارزيابي ميكنيد؟
بايد پژوهش و كار تطبيقي انجام داد. بنده چنين پژوهشي انجام ندادهام. ولي در مجموع خيلي اسف انگيز نيست. بحران مخاطبي كه راديو و تلويزيون ما با آن مواجه است به خاطر نبود سواد رسانهاي است. اگر ما با او صادق نباشيم، مخاطب متوجه ميشود. ولي در كل، وضعيت خيلي بد نيست. بايد تحليل كرد.
هر چقدر دسترسي به رسانههاي آزاد بيشتر باشد، تنوع و تكثر رسانهاي در يك جامعه بالاتر باشد، به مرور سواد رسانهاي مخاطب ارتقا مييابد. به عنوان مثال اين موضوع در افغانستان در حال رخ دادن است. ما ملتي هوشمند هستيم و واكنشها را هم ميتوانيم پيشبيني كنيم و هم تغيير دهيم. ولي به هر حال علاوه بر رسانههاي دولتي ما بايد رسانههاي خصوصي خود را فعال كنيم تا در اين سياستگذاري به كمك ما بيايند. بحران مخاطب در صداوسيماي ما عارضهي همين دولتي بودن است.
پيشنهادهاي مشخص شما براي ارتقاي سواد رسانهاي در حوزهي رسانههاي جديد در ايران چيست؟
پيشنهاد بنده، همكاري بين بخشي است. يعني آموزش و پرورش، نهادهاي صنفي و مدني، مساجد، ارشاد، صداوسيما همه بايد درگير شوند تا با يك سياستگذاري واحد جلو برويم. اگر در سمت و سوها، يك نظر داشته باشيم به هدف نزديكتر خواهيم شد. اهداف بايد يكي باشد. والدين را آگاهتر كنيم. پدر و مادرها براي بچهها بيشتر وقت بگذارند. اينكه بچه فقط با بازيهاي رايانهاي سرگرم شود، معقول نيست. آن بچه را دچار مشكل ميسازد كه پس فردا متعاقب آن، خانواده و جامعه دچار بحران ميشود.
فكر ميكنم والدين ما هم كم حوصله شدند و ترجيح ميدهند كودك با رسانهها سرگرم باشد تا مدام از آنها سؤال كند.
همكاري بين نهادي براي همين است. در اين جا محيط زيست هم درگير ميشود كه مثلاً كم حوصلگي مربوط به آلودگي هوا و دودزا بودن ماشينهاست و در اين جا مشاهده ميكنيم كه خود به خود نيروي انتظامي هم درگير ميشود. يك فرآيند سيستماتيك است. (Subsystem)ها وقتي دچار مشكل ميشوند، سيستم را به كل دچار مشكل ميسازند.
ما به يك چشمانداز(Vision) و بيان مأموريت (Mission Statement) نياز داريم تا به اهداف مورد نظر برسيم. هر كاري بدون پژوهش ناصواب است. پژوهش بايد نمود و از دل پژوهش راهحل و استراتژيها را استخراج نمود. بدون پژوهش هيچ كاري به ثمر نخواهد نشست.