ناگهان باران وسط تابستان آمد و هوا را دلپذير كرد، در آغازهاي روزي كه نامش چهارشنبه ۲۲مردادماه بود در ساعتي كه دما نمرهاش ۳۷ بود.
ناگهان باران سرريز شد از قاب صفحه خبر؛ بالاترين جايزه جهاني در رشته رياضي هديه به بانويي ايراني كه ثابت كرد دو به اضافه دو ميشود 83 ميليون نفر يعني به تعداد همه ايرانيهايي كه در ايران و يا در همه جهان ايراني هستند و البته به اضافه همه كساني كه ميدانند نبوغ زن در قلبش نهفته است و ميدانند همه مردان جهان با ديدن يك چهره زيبا به زندگي علاقهمند ميشوند.
خبر باران بود در آن گرما در آن روزهايي كه جنگل گلستان در آتش خاكستر، بر باد ميرفت و هواپيماي مسافربري تهران ـ طبس از رفتن صرفنظر كرد و همه ما را زمينگير درد كرد. خبر باران بود در روزگاري كه ابر دريغ شده از ما و مه نميريزد بر سر كوه، چشمه جا مانده است از جاري شدن و ما شوريده خياليم از واهمه بند آمدن آب از غيبت آب. صفحه را كه باز كردم ديدمش آن قيافه آرام، مليح و نجيب. همسن دختر من است اين خانم ارجمند مريم ميرزاخاني، زيباترين زن جهان در روزي كه باران جهان شد. ميخواستم از خرسندي اين حال عميقاً خوش در همه بازارهاي چترفروشي سارق شوم تا چترها را بر سر همه دختراني بگيرم كه رياضي ميخوانند در مدارس اميد تا آفتاب آزرده نكند چهره مريمهاي ما را و آنان همچنان رياضي نقاشي كنند.
باران! بيا عبور كن از اين كرانهها
اين خاك را خبر كن از عطر جوانهها
يك لحظه با كرامت انگشتهاي خود
واكن يكي يكي گره از رودخانهها
هزار سال پيش هر وقت انگشتانم جا ميماندند در جمع زدن اعداد، مادرم ميگفت؛ مي تواني از انگشت پاهايت هم استفاده كني. اين جوري بود كه من ياد گرفتم ميشود به بيست رسيد. حتي يادم هست يك بار انگشتان خودش را دزديدم تا 40 رفتم، به سالي كه اول دبستان بودم. همان موقعها بود كه فهميدم هيچكس به اندازه مادرم رياضي نميداند. او به دقت و سرعت اعداد را پشت سر هم ميگذاشت و هر عددي را به چيزي ميبخشيد. مثلاً سهمي به نان، سهمي به پياز و سيبزميني، سهمي به گوشت، سهمي به ماست و يا گوجهفرنگي. رياضي مادرم معجزه بود در آن روزگاري كه پدر از رازي خبر داد كه مادر بايد مثل هميشهها اعداد را به رياضت دعوت مي كرد؛ در شش ماهي كه آوردههاي پدر ناچيز بود؛ در روزگاري كه 10ريالي اسكناس بود. از بس پول گران بود. همان موقعها بود من ديدم، خدا را شاهد ميگيرم با چشم خود ديدم و با عقل خود فهميدم مادران رياضيدان چقدر زيادند، زنداييها، زنعموها، زنان همسايه آنان نوابغ رياضي بودند؛ به وقت دستتنگي، به وقت گمشدن اعداد در كيف همسران. من همان موقعها بود كه فهميدم همه مادران ايران رياضيدان هستند مثل خانم مريم ميرزاخاني كه يك مادر جهاني است.
من حتي فهميدم مردان هزاران سال است فقط اعداد توليد ميكنند و اين زنان هستند كه به اعداد حجم و كيفيت ميبخشند و نام اكتشاف خود را اداره زندگي ميگذراند تا دو به اضافه دو بشود پنج .
فصلها گذشتند و رفتند
تقويمها جارو شدند
آنچه از رفتگان ماند
رسمهايي بود
بر ديوار
حالا و اكنون دختر جهاني ما، مريم ميرزاخاني! اعتراف ميكنم دوست داشتم در اين هوا كه گرما در خيابانهاي شهر دريا شده است، يك كارخانه بستنيسازي داشتم كه نامش، نام شما بود تا تنور گرما را سرقت كند بخاطر ذائقه ساحلنشينان. اصلاً يك دانشگاه رياضي ميساختم به نام شما براي دختران هوش و نبوغ تا بيواهمه ستارهدارشدن و بورسدار نشدن، رياضي نقاشي كنند بر صفحه آرزوهايشان، تا آزرده نشود ذهن زيبايشان به وقت دربي استقلال و پيروزي كه چرا ورزشگاه بنبست است.
اصلاً پيشنهاد ميكنم شما خودتان كه به گفته بنياد مدال فيلدز مظهر بلندپروازي جسورانه، بينش وسيع و كنجكاوي ژرف در رياضيات هستيد به ياد آن 6 همكلاسي نابغهاتان در دانشگاه صنعتي شريف كه سال 76 در سانحه اتومبيل جان باختند.، بنياد نخبگان رياضي در تهران داير كنيد تا هر چهار سال يكبار، جايزه شما را به دختراني بدهند كه ذهن زيبايشان در رياضيات همه مريم ميرزا خاني است.
دختر جهاني ما، اعتراف ميكنم وقتي داشتي بر تخته، رياضي نقاشي ميكردي براي مدتي چهره ات يادم رفت چه شكلي بود و بعد يادم آمد به شكل عجيبي شبيه نقشه ايران است. يادم آمد علم، دانستن ميان دو ندانستن است. مثلاً علم نميداند اگر قرار بود آن شش همدانشكدهاي نابغه همراه شما در حادثه سال 76 كشته شوند، پس چرا به دنيا آمدند؟ علم همچنين نميداند شما كي ميتوانيد به ايران بياييد، چون علم تقدير نميداند اما ما ميدانيم هر زمان شما پا به ايران بگذاريد باران گلسرخ ميريزد در استقبال شما كه باران در وسط اين تابستان ما بوديد.
در شكوفه يك بهار
در موج يك دريا
در قطره يك باران
تو بازخواهي گشت
ميدانم
* درباره فريدون صديقي
* شعرها از؛ سيد محمد ضيا قاسمي ـ نجيب
* همشهري آنلاين
* شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)