شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)- «سيگار كشيدن نميتواند آنقدرها هم كه تو ميگويي بد باشد. پدربزرگ من هر روز سه بسته سيگار ميكشيد و بالاي صد سال عمر كرد.»
يا اينكه: «منهتن واقعا امن است. من بعضيها را ميشناسم كه وسط آن زندگي ميكنند و هيچوقت در خانههايشان را قفل نميكنند. حتي وقتي مسافرت هستند و هيچوقت هم كسي بهزور وارد آپارتمانشان نشده و چيزي ندزديده است.» هميشه اين جور عبارات را وقتي بهكار ميبريم كه ميخواهيم چيزي را ثابت كنيم. اما اين جملات هيچ چيزي را اثبات نميكنند. وقتي اين طوري حرف ميزنيم خود را به سوگيري دردسترس بودن تسليم كردهايم.
آيا كلماتي كه در زبان انگليسي با حرف K شروع ميشوند بيشترند يا آنهايي كه حرف سومشان K است؟ تعداد كلماتي كه خصوصيات دوم را دارند دوبرابر كلماتي هستند كه با K شروع ميشوند. اما چرا اغلب افراد فكر ميكنند عكس اين موضوع درست است؟ چون كلماتي كه با K شروع ميشوند سريعتر به ذهن آدمها تداعي ميشوند. اين كلمات بيشتر در دسترس حافظه ما هستند.
سوگيري دردسترس بودن اين را ميگويد: ما تصوير جهان را با استفاده از مثالهايي ميسازيم كه راحتتر به ذهنمان خطور ميكنند. مسلما خيلي بيمعني است چرا كه دنياي واقعي منتظر نميماند تا اتفاقات با همان سادگي كه ما تصورشان ميكنيم تكرار شوند. از بابت همين نوع سوگيري است كه در زندگاني با يك نقشه غلط از ريسكهايي كه در انتظارمان هست سير ميكنيم و در نتيجه آن، بهصورت «سيستماتيك»ريسك اين موضوع را كه قرباني سانحه هوايي يا تصادف اتومبيل شويم يا بهقتل برسيم دست بالا ميگيريم و در مقابل ريسك مرگ از طريق راههايي نظير ديابت يا سرطان معده را كه كمتر بهچشم ميآيند، دست پايين. ما به نتايجي كه بيشتر جلوي چشم هستند و زرق و برق يا سر و صداي بيشتري دارند احتمال وقوع بيشتري را نسبت ميدهيم و هر چيز خاموش و پنهاني در ذهنمان كماهميتتر ميشود. مغز ما خيلي سادهتر به فكر خروجيهاي خارقالعاده ميافتد و آنها را تصور ميكند تا يك خروجي معمولي. ما نمايشي2 فكر ميكنيم، نه كمي.
پزشكها معمولا قرباني سوگيري در دسترس بودن هستند. آنها درمانهاي محبوب خود را دارند، كه براي همه موارد ممكن بهكارشان ميگيرند. ممكن است درمانهاي موثرتري هم وجود داشته باشند اما اين درمانها در پستوي ذهن دكترها تهنشين شدهاند. در نتيجه آنها چيزي را بهكار ميگيرند كه برايشان آشنا است. مشاورها هم وضع بهتري ندارند. چنانچه با يك مورد كاملا نويي مواجه شوند، دستهايشان را به نشانه تسليم بالا نميبرند و ابراز تاسف نميكنند كه: «من واقعا نميدانم چه بايد بگويم.» در عوض سراغ يكي از روشهايي ميروند كه برايشان آشنا است و فرقي نميكند كه آن روش بهترين روش باشد يا نه.
وقتي چيزي بهاندازه كافي تكرار شود در پيشاني ذهن ما ذخيره خواهد شد. حتي لازم نيست كه آن چيز مطابق واقعيت باشد. خوب است چقدر رهبران نازي عبارت «معضل يهوديان»3 را تكرار كرده باشند تا توده مردم باور كنند كه اين موضوع واقعا مسالهاي جدي است؟ خود شما هم بهسادگي مجبوريد كلماتي مثل «بشقابپرنده»، «انرژي زندگي»، «كارما» را قبل از آنكه مردم برايشان اعتباري قائل شوند، به تعداد كافي تكرار كرده باشيد.
دانيل كانمن در كتاب خود نمونههايي از اين دام را شرح ميدهد:
براي نمونه دانشجويان علوم سياسي با اين سوال مواجه هستند كه چرا برخي مسائل بهطور چشمگيري در اذهان عمومي برجسته ميشوند درحاليكه مسائلي ديگر مورد بياعتنايي قرار ميگيرند. براي آنها كمكي را كه «ميانبر در دسترس بودن» به فهم اين پديده ميكند توضيح ميدهند. خود من اين اواخر در مورد اين احساس ديرينه كه ذهنيت منفي نسبت به سياستمداران بيش از پزشكان يا وكلا رواج دارد به شك افتادم. اما يك مرتبه به خودم آمدم وديدم كه هنجارشكني سياستمداران بيش از هنجارشكني وكلا يا پزشكان در معرض رسانهايشدن قرار دارد. احساس شهودي من ميتوانست تماما تحت تاثير گزينش عنوانهاي خبري توسط روزنامهنگاران بوده و تكيه كردن من بر «ميانبر در دسترس بودن» قرار داشته باشد. مردم تمايل دارند كه اهميت نسبي موضوعات را با ميزان سهولت بهخاطرآوردنشان ارزيابي كنند. بخش عمدهاي از اين موضوع به پوشش رسانهاي موضوع بستگي دارد. مباحثي كه به تكرار مورد توجه قرارميگيرند در اذهان خانه ميكنند درحاليكه مباحث ديگر بهمرور و بيسروصدا از خودآگاه مردم محو ميشوند. در ديگرسو آنچه رسانهها براي گزارشهاي خود انتخاب ميكنند به ديدگاه آنان از آنچه در اذهان عمومي جريان دارد مرتبط است. تصادفي نيست كه دولتها فشار قابل توجهي را متوجه رسانههاي مستقل ميكنند.
سوگيري دردسترس بودن يك صندلي جاافتاده و سنتي هم در هياتمديرهها دارد. اعضا در عوض مسائل مهمي مثل جابهجاشدن هوشمندانه شرايط رقابتي يا افت انگيزه كاركنان يا تغييرات مهمي كه در رفتار مشتريان رخ داده است، فقط در مورد آنچه معمولا مديريت بنگاه بهصورت فصلي ارسال كرده باشد، بحث ميكنند. هياتمديرهها تمايلي به بحث در مورد چيزي كه در دستورجلسه نباشد، ندارند. بهعلاوه افراد اطلاعاتي را ترجيح ميدهند كه بهسادگي بهدست آيد، خواه دادههاي اقتصادي باشد و خواه دستورالعملهاي آماده. آنها بنياد تصميمگيريهاي خود را بر اين دست اطلاعات قرار ميدهند، تا اطلاعاتي كه مرتبط هستنداما بهسختي ميتوان بهدستشان آورد.
نمونهاش فرمول معروف بلك-شولز است كه سالها است ميدانيم براي قيمتگذاري محصولات مشتقه مالي كار نميكند. ولي راهحل ديگري هم نداريم و در نتيجه با اين ابزار نادقيق كنار ميآييم. ما ابناي بشر، داشتن اطلاعات غلط را به نداشتن اطلاعات ترجيح ميدهيم. به اين ترتيب سوگيري دردسترس بودن ساحلي است با ميليونها گمشده. حرف آخر اينكه افرادي را كه نسبت به شما متفاوت فكر ميكنند سپر بلاي خود در مقابل اين نوع سوگيري قرار دهيد و با آنها وقت بگذرانيد. كسانيكه تخصص و تجربههاي متفاوتي را داشتهاند. ما به وروديهاي دگرگون ديگران براي غلبه بر سوگيري در دسترس بودن نياز داريم.
منبع: روزنامه دنياي اقتصاد - شماره ۳۲۷۵