شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران(شارا)، يك اشكال پرتكرار در بين مديران آن است كه بسياري از مديران ما گمان ميكنند «نتيجه مطلوب، درستي روش را ثابت ميكند» اما اين گزاره كاملا غلط است.
اگر روشي را برگزيديم و به سود يا نتايج مطلوب رسيديم، دليل نميشود كه راه و روش درست باشد و بار ديگر هم نتيجه مطلوب بدهد. به عبارت ديگر، يك مدير برجسته همواره خوب است كه بين يك «نتيجه مطلوب» و يك «روش قابل اطمينان«، براي تصميمگيري حتما به «روش قابل اطمينان» تكيه كند، حتي اگر در دفعات گذشته نتايج مطلوبي نداشته است.
در اين راستا به نظر ميرسد كه نياز داشته باشيم تا مفهوم «تجربه» را نيز بازشناسي كنيم. آيا هر آنچه در زندگي ديدهايم تجربه است؟ چه مفهومي را ميتوان تجربه دانست؟ چرا شناخت دقيق تجربه براي مديريت
اهميت دارد؟
ميتوان گفت انسانهاي مناطق مختلف دنيا با يكديگر تفاوتهايي دارند؛ اما يافتهها نشان ميدهد كه اغلب مديران در تصميمهاي كلان، بيش از آنكه بر گزارشها، آمار و احتمالات دقيق و منطقي تكيه كنند بر حس خود تكيه ميكنند. البته درست هم به نظر ميرسد؛ چراكه اگر گزارشها وآمارها به تنهايي ميتوانستند به جاي مديران تصميم نهايي را بسازند و راهها را انتخاب كنند هر كس ميتوانست مدير رده بالايي باشد.
پس مديران بهطور كلي و مديران شرقي بيش از ساير مديران، در امور كلي و تصميمهاي كلان بيشتر بر حس و شهود خود تكيه ميكنند؛ اما اين حس، مفهومي نيست كه از دانش و تجربه خالي باشد. حتي براي داشتن مديريت شهودي مطلوب و قابل اطمينان لازم به نظر ميرسد كه يك مدير زيرساختهاي ذهني، روشهاي فكري، منطقي و دانش وسيعي داشته باشد.
يكي از اصليترين آفتها در اين مورد اين است كه هر اتفاقي كه در اطراف ما يا حتي در زندگي خود ما روي داده، «تجربه» انگاشته شده و در تصميمگيريها مبنا قرار گيرد. رويدادي كه در زندگي ما پيش آمده، چه مثبت وسازنده بوده و چه منفي، به هيچ عنوان نميتواند اساس قابل اطميناني براي تصميم باشد؛ چرا كه ممكن است به جاي «تجربه»، «اتفاق» باشد. حتي اتفاقي كه اتفاقا تكرار
شده است.
تجربه يك اتفاق يا يك خاطره مطلوب يا نامطلوب نيست. تجربه، علمي است كه ما آن را شخصا به دست آوردهايم.
مهمترين مميز بين «تجربه» و «ضدتجربه»، يا همان اتفاقاتي كه آنها را به اشتباه تجربه ميدانيم، اين است كه تجربه از طريق مشاهده علمي به دست ميآيد و در شرايط يكسان، تكرارپذير و اثباتپذير است؛ اما ضد تجربه اين مشخصات را ندارد و لازم است با دقت از تجربهها
جداسازي شود.
البته هر انساني مجاز است كه در انتخابهايش ديدهها، خاطرات و اتفاقات را در نظر بگيرد ولي با علم به اين مطلب كه كدام تجربه است و كدام صرفا يك خاطره و هركدام شايسته چه وزني در تصميمسازي است.
براي اينكه ذهن و زندگي ما از اينگونه اشتباهات در امان باشد لازم است سامانه (سيستم) ويروس زُدايي را در آن مستقر و حاكم كنيم كه همواره در آن «روش» بهعنوان يك مفهوم خطي، بر «نتيجه» بهعنوان يك مفهوم نقطهاي، ارجحيت تام داشته باشد.
مديران زيادي را ديدهايم كه با داشتن سابقه، اعتبار و سرمايه، بر اثر يك تصميم اشتباه همه چيز را از دست دادهاند و زماني كه در جريان امر قرار ميگيريم ميبينيم كه به نظرما عملكردي كه منتهي به اين خسارت بزرگ شده يك اشتباه بسيار آشكار است و زماني كه عنوان ميكنيم «شما با اين همه سابقه چرا چنين كردي؟ «جواب ميشنويم» قبلا هم چندين بار اين كار را انجام داده بوديم و نتيجه مطلوب عايدمان شده بود.»
آنچه رخ داده اين است كه مدير فرضي ما با تكيه بر اتفاقاتي كه آن را در ذهن خود «تجربه» ميپنداشته به گرفتن اين تصميم اقدام كرده و مطمئن باشيد قبل از وقوع حادثه به هيچ عنوان حاضر نبوده كه از آن دست بكشد؛ چرا كه خود را مديري زيرك ميپنداشته است. به اين ترتيب ميتوان يكي از ويژگيهاي مدير دانا را داشتن مشاوران مختلف و ايجاد محيطي براي گفتوگوي سازنده با آنها برشمرد.
امروزه با اطمينان ميتوان يكي از شاخصهاي مهم براي ارزيابي آينده يك مدير يا يك سازمان را در ميزان روشمند (سيستماتيك) بودن آن جستوجو كرد. از آنجا كه تصميمسازيهاي نتيجه محور، از عادتهاي مديريتي در جامعه ماست، خوب است در سال نو كه زمان مناسبي براي جايگزين كردن عادتهاي سازنده با عادتهاي قبلي است همگي به اين موضوع دقت بيشتري داشته باشيم.
منبع: روزنامه دنياي اقتصاد - شماره ۳۱۷6