درباره شارا | تماس | جستجوی پیشرفته | پیوندها | موبایل | RSS
 خانه    تازه ها    پایگاه اخبار    پایگاه اندیشه    پایگاه کتاب    پایگاه اطلاعات    پایگاه بین الملل    پایگاه چندرسانه ای    پایگاه امکانات  
چهارشنبه، 5 اردیبهشت 1403 - 22:05   

حسن عمیدی به عنوان سرپرست دفتر رسانه وزارت صمت منصوب شد

  حسن عمیدی به عنوان سرپرست دفتر رسانه وزارت صمت منصوب شد


ادامه ادامه مطلب یک

گوگل دوباره پایان کوکی‌های شخص ثالث را در کروم به تعویق انداخت

  گوگل دوباره پایان کوکی‌های شخص ثالث را در کروم به تعویق انداخت


ادامه ادامه مطلب دو

برنامه‌های انجمن متخصصان روابط‌عمومی به مناسبت روز روابط‌عمومی

  برنامه‌های انجمن متخصصان روابط‌عمومی به مناسبت روز روابط‌عمومی


ادامه ادامه مطلب سه

فراخوان دومین اجلاس ملی مدیران روابط‌عمومی

  فراخوان دومین اجلاس ملی مدیران روابط‌عمومی


ادامه ادامه مطلب چهار

   آخرین مطالب روابط عمومی  
  متا در حال قرار دادن ربات‌های چت در همه جاست تا شما به جایی نروید
  متا در حال قرار دادن ربات‌های چت در همه جاست تا شما به جایی نروید
  جوایز، مسئولیت اجتماعی شرکتی و جنجال به عنوان آهن‌ربای رسانه‌ای
  عکس ریش فتوشاپ شده مارک زاکربرگ در فضای مجازی وایرال شد
  فراتر از تبلیغات: بن‌بست پایداری در تبلیغات دیجیتال
  روابط‌عمومی و ارتباطات در روز زمین 2024: مسئولیت‌ها، کارکردها و نقش‌ها
  پیش‌بینی 2024: هفت روند روابط‌عمومی که امسال اهمیت خواهند داشت
  فراخوان دومین اجلاس ملی مدیران روابط‌عمومی
  برنامه‌های انجمن متخصصان روابط‌عمومی به مناسبت روز روابط‌عمومی
  دنیای روابط‌عمومی فراتر از کنفرانس‌های مطبوعاتی
ادامه آخرین مطالب روابط عمومی
- اندازه متن: + -  کد خبر: 9307صفحه نخست » پیشخوان شارا-پیشنهادهای کاربران روابط عمومیشنبه، 10 اسفند 1392 - 09:31
علی روستایی
"پسرکی که پرنده شد"
حالا بگو چه آرزویی داری تا آن را برایت برآورده کنم، تو ارزشش را داری تا به خواسته‌هایت برسی.
  

 

شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران(شارا)، تابستان بود. مدرسه‌ها تعطیل شده بود. تنها در حیاط خانه نشسته بودم که کلاغی آمد و کنار حوض نشست. با چشم‌هایش داشت صاف توی چشم‌هایم نگاه می‌کرد. اول فکر کردم می‌خواهد آب بخورد اما از من می‌ترسد، اما وقتی دیدم آرام آرام دارد به طرف من می‌آید و از حوض دور می‌شود فهمیدم اشتباه فکر کردم. منهم نگاهش کردم و همین‌جور الکی گفتم چیه ماچ می‌خوای؟ با تعجب بسیار دیدم که کلاغ شروع به حرف زدن مثل ماها کرد و گفت: نه، ماچ نمی‌خواهم. گرسنه هستم. سه تا جوجه هم دارم که خیلی گرسنه‌اند. چشم‌هایم را مالیدم و دستی به گوش‌هایم کشیدم. دوباره گفت: خواب نیستی، من دارم حرف می‌زنم. ما کلاغ‌ها خیلی عمر می‌کنیم و خیلی هم باهوشیم، اگر بخواهیم با استعداد و تجربه می‌توانیم مثل شما حرف زدن را یاد بگیریم. حالا این حرف‌ها را بگذاریم برای بعدا، در یخچالتان چیزی برای خوردن به هم می‌رسد؟ با سر اشاره کردم و دویدم به طرف خانه و با مشتی خوراکی برگشتم. کلاغ خوراکی‌ها را برداشت و گفت: دستت درد نکند دوست من. من دوباره می‌آیم پیشت. بعد پرید و رفت. فردای آن روز در حیات خانه متنظرش بودم که یک‌باره پیدایش شد. آمد و کنار پایم نشست. گفتم: جوجه‌هایت خوبند؟ گفت: آره خوبند. تعریف مهربانی تو را برایشان کردم. گفتم: چه مهربانی‌ای؟ من کاری نکردم، شما گرسنه بودید. کلاغ گفت: این‌طور فکر نکن و قدر قلب مهربانت را بدان. تو اولین کسی نبودی که دیروز برای گرفتن غذا از آن درخواست کردم. اما اولین کسی بودی که به من و جوجه‌هایم کمک کردی. هر جا که رفتم یا با سنگ دنبالم کردند، یا وقتی دیدند صحبت کردن بلدم به فکر گرفتنم فرو رفتند و به طرفم حمله کردند. اما تو تا شنیدی ما گرسنه‌ایم بدون پرسش دویدی و برایمان غذا تهیه کردی. حالا بگو چه آرزویی داری تا آن را برایت برآورده کنم، تو ارزشش را داری تا به خواسته‌هایت برسی. من چشمم را برای مدت کوتاهی بستم، آن‌وقت گفتم دوست دارم برای یک‌بار هم که شده مثل پرنده‌ها پرواز کنم. کلاغ گفت: چشمت را ببند. چشمم را بستم. احساس کردم دارد باد می‌آید، وقتی چشمم را باز کردم دیدم در آسمان بالای خانه‌امان هستم. کلاغ هم کنار من بود، گفت: نترس و به هر طرف که می‌خواهی مثل پرنده‌ها پرواز کن. من کم‌کم که ترسم ریخت شروع کردم به پریدن روی شهر. کلاغ گفت: دنبال من بیا تا از شهر دور شویم، اگر آدم‌ها ببینددت معلوم نیست که برای گرفتنت چه کارهایی می‌کنند، بعد رفت. من هم به دنبالش رفتم. بالای جایی رسیدیم که پر از درخت‌های بلند بود. کلاغ روی شاخه کلفتی نشست و به من هم اشاره کرد که بنشینم. نشستم، چقدر پرواز کردن در آسمان برایم جالب بود. چقدر آن باغ‌ها زیبا و سرسبز بود. کلاغ گفت: لذت پرواز را چشیدی؟ گفتم: بله. خیلی خوب بود. کلاغ گفت: هر وقت که خواستی می‌آیم تا با هم پرواز کنیم، حالا برگردیم تا کسی متوجه غیبتت نشده. بعد چشمکی زد و گفت: این راز باید بین ما بماند.

منبع: قانون

 

 

   
  

اضافه نمودن به: Share/Save/Bookmark

نظر شما:
نام:
پست الکترونیکی:
نظر
 
  کد امنیتی:
 
   پربیننده ترین مطالب روابط عمومی  

  سه درس روابط‌عمومی از مدیریت بحران


  چگونه رسانه‌ها و روابط‌عمومی می‌توانند در شرایط جنگی به پیروزی کمک کنند؟


  بهترین راه برای تحقق رویاهای‌تان این است که از خواب بیدار شوید


  گیمیفیکیشن در روابط‌عمومی


  راهنمای کوتاه بحران


  6 مشکل پیش روی روابط‌عمومی در جهان معاصر


  نقش روابط‌عمومی‌‌ دیجیتال در برند سازی


  4 رفتار کمتر شناخته شده رهبری برای تسلط بر موفقیت


  ارتباطات ترکیبی


  نحوه استفاده از گردشگری در روابط‌عمومی


 
 
 
مقالات
گفتگو
گزارش
آموزش
جهان روابط عمومی
مدیریت
رویدادها
روابط عمومی ایران
کتابخانه
تازه های شبکه
آخرین رویدادها
فن آوری های نو
تبلیغات و بازاریابی
ایده های برتر
بادپخش صوتی
گزارش تصویری
پیشنهادهای کاربران
اخبار بانک و بیمه
نیازمندی ها
خدمات
خبرنگار افتخاری
بخش اعضا
دانلود کتاب
پیوندها
جستجوی پیشرفته
موبایل
آر اس اس
بخشنامه ها
پیشکسوتان
لوح های سپاس
پیام های تسلیت
مناسبت ها
جملات حکیمانه
پایان نامه ها
درباره شارا
تماس با ما
Shara English
Public Relation
Social Media
Marketing
Events
Mobile
Content
Iran Pr
About Us - Contact US - Search
استفاده از مطالب این سایت با درج منبع مجاز است
تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شارا است
info@shara.ir
  خبر فوری: معرفی کتاب «هوش مصنوعی روابط‌عمومی در عمل» منتشر شد