شارا - شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران : مستندسازي فاجعه؛ ثبت مشاهدات شخصي در جريان شيوع ويروس كرونا
جمعه، 8 فروردین 1399 - 10:19 کد خبر:42183
مستندسازي فاجعه توسط شاهدان عيني مهم است، چون چنين سندها مي‌تواند روايت رسمي را به چالش بكشد. اين روزها، روايت رسمي سخنان مسئولان وزارت صحت عامه است كه هر روز اعلام مي‌كنند كه نتايچ آزمايش‌هاي گرفته‌شده منفي است، تعداد مبتلايان اندك است، و اين‌كه دولت توانايي مديريت اين بحرانِ در حال گسترش را دارد.

شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)-|| در اين روزها كه ويروس كرونا دنيا را درنورديده و به يك بلاي عالم‌گير بدل شده است، برخي مورخان پيشنهاد كرده‌اند كه مردم تجربيات شخصي‌شان را ثبت كنند تا سندي باشد براي آيندگان. امراض عالم‌گير در تاريخ بي‌سابقه نيستند. در عصر مدرن، مرگبارترين مرض مسري عالم‌گير آنفلوانزاي اسپانيايي بود كه در سال ۱۹۱۸ اتفاق افتاد و بيش از يك‌چهارم بشر را مبتلا كرد و جان پنجاه ميليون نفر را گرفت.

در سال ۱۹۰۰ در كابل وبا آمد. مرض واگير و مهلكي كه هر چند سال يكبار مي‌آمد و هر بار، طي سه-چهار ماهي كه دوام مي‌كرد، جان آدم‌هاي بسياري را در شهر مي‌گرفت. دليل اصلي شيوع مكرر مرض هم آب رودخانه‌ي كابل بود كه مردم از آن هم در شست‌وشو استفاده مي‌كردند و هم در پخت‌وپز. در آن سال، مثل هميشه، امير عبدالرحمن خان از ترس وبا به پغمان پناه برد. ديري نگذشت كه شايعه‌اي در شهر پخش شد كه امير بر اثر وبا جان باخته است. پس از پايان وبا، وقتي امير به شهر برگشت، دو نفر عاملان اصلي پخش آن شايعه را دست‌گير كرد. او به مردانش دستور داد تا هر دو نفر را قطعه قطعه كرده و قطعات بدن‌شان را در بازار كابل آويزان كنند تا عبرتي باشد براي ديگر بدخواهان امير.

 

ما اين حادثه را مي‌دانيم به‌دليل اين‌كه فرنك مارتين، كارمند انگليسي دولت، تمام اين‌ها را ديد و بعد در كتاب خاطرات خود نوشت. ساكنان كابل اما هيچ سند مكتوبي از وحشت وبا در آن سال‌ها از خود بر جاي نگذاشته‌اند و يا دست‌كم من نديده‌ام. چه بسا فجايعي كه در تاريخ ما اتفاق افتاده و امروز يا ما آن‌ها را به ياد نداريم و يا وارونه به ياد داريم.

فاجعه‌هاي بزرگ تأثيرات بزرگي دارند. بلاياي ارضي و سماوي -چه جنگ و طاعون باشد و چه زلزله و سيلاب- مي‌تواند يك جامعه را از ريشه تكان داده و پرده‌ي ريا از روي همه كس و همه چيز بردارد. طوري كه در جريان چنين حوادثي مي‌توان به روشني چهره‌ي اصلي هر جامعه را با تمام زشتي‌ها و زيبايي‌هايش ديد: ميزان اعتماد و همكاري در يك جامعه، قدرت و ضعف نهادهاي حكومتي و زيربناهاي ارتباطي و معلوماتي در يك كشور همه در لحظه‌هاي اضطرار برملا مي‌شوند. مورخ آمريكايي، فرنك اسنودن، در كتاب خود، امراض عالم‌گير و جامعه: از مرگ سياه تا حال (۲۰۱۹)، نوشته است كه مطالعه‌ي يك جامعه در زمان شيوع بيماري‌هاي همه‌گير به ما اجازه مي‌دهد تا «ساختار، استندرد زندگي، و اولويت‌هاي سياسي» آن جامعه را درك كنيم.

در اين روزها كه ويروس كرونا دنيا را درنورديده و به يك بلاي عالم‌گير بدل شده است، برخي مورخان پيشنهاد كرده‌اند كه مردم تجربيات شخصي‌شان را ثبت كنند تا سندي باشد براي آيندگان. امراض عالم‌گير در تاريخ بي‌سابقه نيستند. در عصر مدرن، مرگبارترين مرض مسري عالم‌گير آنفلوانزاي اسپانيايي بود كه در سال ۱۹۱۸ اتفاق افتاد و بيش از يك‌چهارم بشر را مبتلا كرد و جان پنجاه ميليون نفر را گرفت. پس از آن اما هيچ مرض واگيري در حد ويروس كرونا گسترده نبوده و تا اين حد نظام اقتصاد جهاني و زندگي روزمره‌ي مردم را مختل نكرده است. فاجعه‌ي كرونا رويدادي است كه شايد هر چند نسل يكبار اتفاق بيفتد و تاثيرات آن براي نسل‌ها باقي خواهد ماند. ما در حال زندگي‌كردن يك لحظه‌ي مهم تاريخي هستيم و مشاهدات شخصي ما سند باارزشي براي فهم اين لحظه در آينده خواهد بود.

ثبت مشاهدات شخصي به خصوص در افغانستان مهم است؛ جايي كه هم ملت نانويسا است و هم دولت. حتا وقتي دولت ما معلوماتي را توليد مي‌كند، آن معلومات قابل اعتماد نيست. مردم نيز اكثراً بي‌سوادند. اقليت مكتب رفته‌اي كه داريم نيز چندان اهل نوشتن نيستند. به همين دليل، آيندگان ما درباره‌ي حوادث اين روزها به معلوماتي كه توسط شاهدان عيني ثبت شده باشد دسترسي محدود خواهند داشت؛ درست همان‌طور كه امروز ما به سختي مي‌توانيم معلومات قابل اعتمادي درباره‌ي حوادث بزرگ قرون گذشته پيدا كنيم. در غرب قضيه فرق مي‌كند. غربي‌ها قرن‌هاست كه حساسيت خاصي به امر مكتوب دارند. به اين دليل، آنان درباره‌ي گذشته‌شان اسناد گسترده‌اي در اختيار داشته و دانش تاريخي‌شان از وسعت و غناي كم‌نظيري برخوردار است.

حتا در ايران، همسايه‌ي همزبان ما، وضعيت نوشتن خوب‌تر است. براي مثال در سال ۱۹۱۸ در جريان آنفلوانزاي اسپانيايي، روستانشيني از اطراف شهر كرمان، ميزان مرگ و مير در قريه‌ي خود يادداشت كرد. او نوشته است كه فقط در ظرف چند روز از يك قريه ۷۳ نفر بر اثر «زكام» فوت كردند: «شبي و روزي ۱۰ نفر فوت مي‌كردند قسمي كه كفن [و] دفن نمي‌شدند. بعضي‌ها معادل ده يوم در اطاق‌ها بودند، درها بسته بود، جمع نمي‌شدند.» همين يك پاراگراف معلومات، كه تاريخ هم دارد و با دقت نوشته شده است، تصويري بي‌واسطه از آن روزهاي سخت به ما ارايه مي‌كند. او در پايان، اين شعر سعدي را ذكر كرده است: «بماند سال‌ها اين نظم و ترتيب/ ز ما هر ذرّه خاك افتاده جايي/ غرض نقشي‌ست كز ما باز ماند / كه هستي را نمي‌بينم بقايي.» او خود بقا نكرد، ولي يادداشت كوتاهش ۱۰۲ سال بعد هنوز باقي است و كمك مي‌كند تا قربانيان آن روستا از ياد نروند.

مستندسازي فاجعه توسط شاهدان عيني مهم است، چون چنين سندها مي‌تواند روايت رسمي را به چالش بكشد. اين روزها، روايت رسمي سخنان مسئولان وزارت صحت عامه است كه هر روز اعلام مي‌كنند كه نتايچ آزمايش‌هاي گرفته‌شده منفي است، تعداد مبتلايان اندك است، و اين‌كه دولت توانايي مديريت اين بحرانِ در حال گسترش را دارد. تجربه‌ي شخصي فردي مثل ابراهيم فرزام اما نشان مي‌دهد كه تا چه اندازه دولت در مبارزه با كرونا ناتوان است و تا چه حد نهادهاي صحي غرق در فساد و فريب‌اند و اين‌كه نبايد به گفتار مقامات اعتماد كرد. آقاي فرزام كه تازه از چين برگشته است به تاريخ ۲۵ حوت ۱۳۹۸ به شفاخانه‌ي افغان-جاپان در كابل براي آزمايش مي‌رود، يگانه مركزي كه از سوي دولت براي آزمايش، تداوي، و قرنطينه‌ي مريضان كرونا در نظر گرفته شده است. او در صفحه‌ي فيس‌بوك خود شرح داده است كه با وجود علايم گلودردي و با وجود سابقه‌ي سفر به چين مسئولان شفاخانه حاضر به آزمايش گرفتن از او نبودند و پس از جنجال بسيار از او آزمايش مي‌گيرند. در شفاخانه نيز هيچ اثري از نظافت و وسايل مراقبت وجود نداشته است. شايد به همين دليل بوده كه چند روز پيش ده‌ها نفر در هرات از يك شفاخانه‌ي قرنطينه‌ي كرونا گريختند.

رسانه هاي افغانستان نيز اكثرا بدون كم‌ترين ارزيابي، معلومات غيرقابل اعتماد دولتي را روزانه بازپخش مي‌كنند. درحالي‌كه به حوادث عيني كه در جامعه اتفاق مي‌افتند كم‌تر مي‌پردازند. چندي پيش، در صفحات فيس‌بوك تصوير مردي پخش شد كه در منطقه‌ي سراي زيرزميني در مركز شهر كابل به زمين افتاده است. معلوم نبود كه دليل بيماري يكباره‌ي او كرونا بوده يا چيز ديگري. مردم دورش جمع شدند ولي جرأت نداشتند به او كمك كنند. ما با حوادث مشابهي از بيماران كرونايي در چين و ايران اشنا هستيم كه يكباره مشكل نفس‌تنگي‌شان چنان شديد مي‌شود كه مجبور مي‌شوند به زمين بيفتند. در ديگر جاي دنيا، افتادن آن مرد مي‌توانست موضوع مهم رسانه‌اي شود ولي هيچ رسانه‌اي در افغانستان، نفيا و اثباتا، تا جايي كه من جست‌وجو كردم، به آن نپرداخت. ما نمي‌دانيم آن آدم كي بود و چرا به زمين افتاده بود و آيا كرونا داشت يا نداشت و اين‌كه زنده ماند يا نه.

كرونا ويروس مسري و مرگباري است كه مثل برق به دنيا پخش شده و طي روزها و هفته‌هاي آينده اثرات فاجعه‌بار آن در افغانستان بيش‌تر معلوم خواهد شد. در اين لحظه، مهم اين است كه هر كس وضعيت را آن‌طور كه شخصا تجربه كرده است، يادداشت كند. مشاهدات روزانه‌ي خود را از ماحول و همسايگي‌مان، و آنچه از رسانه‌ها و ملا و مَلِك مي‌شنويم، بايد يادداشت كنيم.

 

هرچند در عصر رسانه‌هاي ديجيتل تعداد زيادي از ما به موبايل و شبكه‌هاي اجتماعي دسترسي دارند و مي‌توانند متن و عكس و صدا و تصوير نشر كنند، ولي بايد دانست كه رسانه‌هاي ديجيتل در كنار سهولت‌هايي كه دارد با محدوديت‌هايي نيز همراهند. اين رسانه‌ها فرستنده‌ي خوبي است، ولي ذخيرگاه خوبي نيست. هنوز كلمات نوشته‌شده روي كاغذ مطمئن‌ترين راه ذخيره‌كردن معلومات است. با وجود اين، ثبت يك صحنه با ويديو آسان‌تر از نوشتن آن در يك كتابچه است و حتا براي جلب توجه مردم بسي موثرتر نيز است. ويديويي كه جواني از داخل محل قرنطينه‌ي مريضان در هرات گرفت و در رسانه‌ها نشر شد مثال خوبي است. در ايران نيز مردم از برخي صحنه‌هاي مربوط به شيوع كرونا ويديو مي‌گيرند و وضعيت را هم در جريان ثبت شرح مي‌دهند تا تصاوير براي بيننده قابل درك باشد.

روايت‌هاي شخصي از حوادث بزرگ منبع بي‌مانندي براي مورخان آينده خواهد بود. در گذشته، گاه ما با چنين اسنادي برمي‌خوريم. در افغانستان يكي از نمونه هاي خوب تذكرالانقلاب است؛ كتابي كه يادداشت‌هاي روزانه‌ي ملا فيض محمد كاتب هزاره در جريان شورش حبيب‌الله كلكاني مشهور به «بچه سقو» را در بر دارد. او هر روز هر آنچه را مي‌ديد و مي‌شنيد در كتابچه‌ي شخصي‌اش يادداشت مي‌كرد. از نمونه‌هاي جديد مي‌توان از كتاب قذف (۲۰۱۷) نام برد كه يادداشت‌هاي روزانه‌ي بتول مرادي از گرفتاري‌هايش در دهليزهاي فاسد ادارات قضايي افغانستان است. اين كتاب بهتر از هر تحقيق رسمي ديگري چهره از دستگاه فاسد دولت افغانستان برمي‌دارد و بي‌ارزشي قانون و عدالت را در اين ملك نشان مي‌دهد. داستان يك فرد، در حقيقت مي‌تواند داستان همه‌ي ما باشد.

فرنك مارتين، كارمند انگليسي امير عبدالرحمن خان، در خاطرات خود ياد مي‌كند كه در زمان شيوع وبا، مردم كابل اطفال‌شان را روي بام خانه هاي‌شان بالا كرده و از آنان مي‌خواستند با صداي بلند دعا بخوانند. مردم فكر مي‌كردند چون اطفال بي‌گناه هستند خدا صداي آن‌ها را خواهد شنيد و دعاي‌شان را مستجاب خواهد كرد. بيش‌تر از يك قرن بعد، امروز كه كابل درگير بلاي كرونا است ما با صحنه هاي مشابهي مواجه مي‌شويم. حسين رضايي در صفحه‌ي تويتر خود نوشته است كه همسايگان او در آخر دشت برچي جمع شده و براي مبارزه با كرونا گاو نذر كرده‌اند. او از طريق برادرش هر چه تلاش كرده مانع آن‌ها شود ولي ريش‌سفيدان منطقه گرد هم جمع شده و گاو را قرباني كرده‌اند. اين صحنه‌ها از مشاهدات شخصي بهتر از روايت رسمي تجربه‌ي زيسته‌ي ما را بازگو مي‌كند. روايت رسمي توليدشده در اين روزها، از وجود دستگاه‌هاي پيشرفته‌ي طبي و دولت دلسوز دم مي‌زند. روايت عيني اما به ما گوشزد مي‌كند كه با وجود تكنولوژي‌هاي مدرن، افغانستان طي ۱۲۰ سال گذشته بسيار كم‌تغيير است.

 

منبع: اطلاعات روز