شارا - شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران : كشورها چطور با بحران و تغيير كنار ميآيند؟
جمعه، 14 تیر 1398 - 13:51 کد خبر:39242
دايموند ضرورتهايي همچون مسئوليتپذيري (و نه سپرِ بلا كردن كسي)، خودارزيابيِ مليِ صادقانه، ميل به يادگيري از ديگر كشورها و تواناييِ مصالحه كردن و گاهي به روي خود نياوردنِ اتفاقات ناخوشايندِ گذشته را بررسي ميكند.
شبكه اطلاع رساني روابط عمومي ايران (شارا)-||جَرِد دايموند آدم جامعالاطرافي است كه در چند حوزه تخصص خارقالعادهاي دارد: او زيستشناس، جغرافيدان، زبانشناس و مورخ است. رهيافت زيستمحيطيِ وي به كل تاريخ يادآور خونسردي و بيطرفيِ متخصصان آزمايشگاهي است اما او در عين حال رداي پيامبران عصر جديد را هم بر تن دارد. جديدترين كتاب او به مقاومت ملي اختصاص دارد و تنها كندذهنترين خوانندهي آن به علائم و نشانههاي فراوان پيامبري در اين كتاب پي نخواهد برد.
تحليل دايموند از چگونگيِ دست و پنجه نرم كردنِ نيم دوجين كشور مدرن ــ فنلاند، شيلي، اندونزي، ژاپن، آلمان و استراليا ــ با بحرانهاي گوناگون آكنده از تأملات او در باب شكنندگيِ دموكراسي است. او ضرورتهايي همچون مسئوليتپذيري (و نه سپرِ بلا كردن كسي)، خودارزيابيِ مليِ صادقانه، ميل به يادگيري از ديگر كشورها و تواناييِ مصالحه كردن و گاهي به روي خود نياوردنِ اتفاقات ناخوشايندِ گذشته را بررسي ميكند.
ببينيد دربارهي فنلاند چه ميگويد. در سراسر دوران جنگ سرد، اصطلاح «فنلانديشدن» (Finlandisation) دشنامي بود كه در غرب براي همدستي با اتحاد جماهير شوروي به كار ميرفت. در دوران طولانيِ حكومت دو رئيس جمهور فوقالعاده محتاط، يوهو كوستي پاسيكيوي (Juho Kusti Paasikivi) و اورهو كِكونِن (Urho Kekkonen)، از سال 1946 تا سال 1981، فنلانديها كارهايي كردند كه «در هيچ دموكراسيِ ديگري تصورش هم نميرفت»: خودسانسوري، تعويق انتخابات رياست جمهوري و فشار آوردن به يك نامزد غيرقابلقبول براي كنارهگيري از انتخابات رياست جمهوري. چرا؟
چون در جنگ جهاني دوم، فنلانديها به تنهايي با اتحاد جماهير شوروي مبارزه كردند، كشور مهاجمي كه منطقهي كارِليا (از جمله ووبورگ، دومين شهر بزرگ فنلاند) را بلعيده بود، و بعد از پايان جنگ در صف بازندگان جاي گرفتند. فنلانديشدن دقيقاً وقتي شروع شد كه فنلانديها ــ زير فشارِ متفقين ــ رهبران خود در زمان جنگ را به اتهام جنايتهاي جنگي محاكمه كردند.
دايموند از واقعيت تلخ مجاورت جغرافياييِ فنلاند با روسيه و هزينههاي جنگي كه جانِ 100 هزار فنلاندي را گرفت، آگاه است. شايد اين عدد خيلي بزرگ به نظر نرسد اما معادل حدود 5 درصد از جمعيت مردان اين كشور است. فنلانديها در زمان جنگ براي حفظ استقلال خود فداكاريهاي زيادي كردند و در دوران پس از جنگ ترس و بزدلي پيشه كردند. اما چه گزينهي ديگري داشتند؟ به قول اورهو ككونن، «معمولاً هيچ كشوري كاملاً مستقل نيست. هيچ كشوري وجود نداشت كه در برابر ضرورتهاي تاريخي به زانو درنيايد.»
مثال شيلي به روشني به ما يادآوري ميكند كه خودستاييِ مغرورانه نميتواند از فروپاشيِ دموكراسي جلوگيري كند. وقتي دايموند اولين بار در سال 1967 به شيلي رفت، اين كشور به ثبات خود و حرفشنويِ نسبيِ ارتشاش مينازيد. در دهههاي پيش از آن، شيلي برخلاف ديگر كشورهاي آمريكاي لاتين، شاهد كودتاي نظاميان نبود. دوستان شيلياييِ دايموند فكر ميكردند كه حكومت نظاميها كوتاه و موقت خواهد بود اما دولت ژنرال پينوشه از سال 1973 تا سال 1990 بر اين كشور حكم راند. افزون بر اين، دولت پينوشه در خشونت و بيرحمي گوي سبقت را از ديگر حكومتهاي نظاميِ آمريكاي لاتين ربود و نه تنها به قتل عام و شكنجه در داخل كشور پرداخت بلكه در سال 1976 با بمبگذاري در خودرويي نزديك به كاخ سفيد يك ناراضيِ شيلياييِ تبعيدي را ترور كرد.
هم شيلي و هم اندونزي، كه كودتاي نافرجام كمونيستها در سال 1965 به ارتش بهانه داد تا حدود نيم ميليون اندونزيايي را به قتل برساند، نشان ميدهند كه چطور هيولا جلوه دادن مخالفان سياسي ميتواند در بعضي موارد به برنامهريزي براي نابوديِ آنها بينجامد. در كشورهايي كه ارتش به اقدام سياسيِ مستقل عادت ندارد، ترس از كودتاي نظاميان عمدتاً ناموجه است؛ اما همان طور كه دايموند ميگويد، وفور اسلحه در آمريكا سناريوهاي هولناك ديگري را در خاطر زنده ميكند.
چنين اتفاقاتي ميتواند در اروپا هم رخ دهد. عجيب آن كه انسجام اجتماعياي كه پايه و اساس انضباط فرديِ فنلانديها بود در جامعهاي پديد آمد كه تا سال 1918 بر اثر جنگ داخلي ميان سرخها و سفيدها دوپاره شده بود. اگر مبناي محاسبه درصدي از جمعيت باشد كه هر ماه كشته ميشدند، در اين صورت اين مرگبارترين جنگ داخليِ دنيا تا زمان كشتارهاي رواندا در سال 1994 بود. پيوند ملت با سرعتي حيرتآور دوباره برقرار شد؛ اما حالت عكس را هم در نظر بگيريد: روحيهي محكم ملي هميشه مانع از تضاد خونين نيست.
جنگ جهاني دوم بعضي از كشورها، نه تنها آلمان و ژاپن بلكه استراليا، را هم مجبور به ارزيابيِ مجدد كرد. استراليا خود را پايگاه ]نظامي-تجاريِ[ بريتانيا ميدانست اما وقتي معلوم شد كه بريتانيا ديگر نميتواند همزمان از استراليا محافظت كند و با هيتلر بجنگد، استراليا به تدريج به آمريكا روي آورد. بمباران داروين توسط ژاپنيها در 19 فوريهي 1942 اين مسئله را به استراليا فهماند، هرچند دههها طول كشيد تا اين كشور تغيير جهت دهد و در اقدامي معقول به آسيا متمايل شود.
خودِ ژاپن هم تنها به طور ناقص به ارزيابيِ مجددِ صادقانه پرداخته است. برخلاف امپراتوري ميجي در اواخر قرن نوزدهم كه بدون تعصب به تقليد از جوامع صنعتيِ اروپا روي آورد، امروز ژاپن، از بسياري جهات، بياعتنايي پيشه كرده و به بوميبرتري چسبيده، سياستي كه بيهوده و محكومبهشكست است. بيميليِ ژاپن به پذيرش مهاجران، شهروندان كهنسال را از كمك پرستاران مهاجري كه در ديگر كشورهاي صنعتيِ پيشرفته وجود دارند، محروم كرده است. آلمانِ پس از جنگ سرانجام رابطهي جديدي مبتني بر صداقت و ندامت با همسايگانش بنا نهاد اما ژاپن هنوز حاضر به اقرار به فجايعي نيست كه در زمان جنگ جهاني دوم در چين و كره مرتكب شده است. چنان كه انتظار ميرود، رابطهي ضروريِ اين مجمعالجزاير با همسايگانش بيثبات و آكنده از سوءظن است.
باوجوداين، همان طور كه دايموند ميداند، وقتي نوبت به مشكلات جهاني ميرسد، فهرست او دربارهي عوامل اساسيِ مقاومت ملي چندان فايدهاي ندارد. ما چندان تجربهاي در مورد دست و پنجه نرم كردن با مشكلات جهاني نداريم، و، در حالي كه كشورها اغلب براي حل مشكلات خود از الگوهاي ديگر كشورها بهره ميبرند، بشريت در مواجهه با گرمايش جهاني، كاهش منابع و خطر فاجعهي هستهاي بييار و ياور است. علاوه بر اين، برخلاف فنلانديها هويت مشتركي نداريم كه ما را با يكديگر متحد كند. هرچند كوششهاي جدياي براي ايجاد نهادهاي جهاني ــ از جمله «جامعهي ملل» و سپس «سازمان ملل» ــ صورت گرفته اما نتايج اين تلاشها جورواجور بوده است. آيا بشر آماده است تا به خودارزيابيِ صادقانهي وضعيت كنونياش بپردازد؟ آيا همگي ــ همهي مردم دنيا ــ آمادهايم تا مسئوليت اين وضع اسفناك را بپذيريم؟
بدبينيِ شديدِ دايموند موجه است اما او در عين حال در فعاليت سازمانهاي بينالمللي براي حل مسائل خاص، از جمله ريشهكنيِ فلج اطفال، يا «معاهدهي بينالمللي براي جلوگيري از آلودگي بر اثر كشتيها»، نشانههاي اميدواركنندهاي هم ميبيند. همكاري كشورهاي عضو اتحاديهي اروپا نيز دايموند را تحت تأثير قرار داده است، هر چند از مشكلاتي كه ناگزير در ابتداي اين راه تازه و دوري گزيدن شجاعانه از هنجارهاي ديرين استقلال ملي وجود دارد، غافل نيست. جهانيشدن دشواريهايي را در پي دارد اما، فارغ از تمايل ذاتيِ ما به خودفريبي، به آگاهي فزاينده از بههموابستگيِ كشورها نيز ميانجامد.
روشهاي دايموند ــ مقايسهي ضايعهي شخصي و ملي، و مقايسهي روانشناسي افراد و خلقوخوي كشورها ــ با روشهاي مورخان تفاوت دارد زيرا تاريخدانان بر خاص بودن اوضاع و تكرارناپذيريِ ظريف رويدادها تأكيد ميكنند. باوجوداين، دايموند در هر مقولهاي تقابلهاي دوتايي را به شيوهاي تا حد ممكن غيرجبرگرايانه مطرح ميكند و احتمالات تاريخي را ناديده نميگيرد. اين پيامبر از صدور فرامينِ صريح خودداري ميكند اما در عين حال به ما هشدار ميدهد.
برگردان: عرفان ثابتي
كالين كيد استاد تاريخ در دانشگاه سنت اندروز در اسكاتلند است. آنچه خوانديد برگردان اين نوشتهي او با عنوان اصليِ زير است:
Colin Kidd, ‘Upheaval by Jared Diamond review-how nations cope with crisis’, The Guardian, 1 May 2019.
www.aasoo.org